مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها


دخترک از میان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند، رد می شود.

عروسک و قمقمه اش را محکم بغل می گیرد.

شمر با هیبتی خشن، همان طور که دور امام حسین می چرخد و نعره می زند،

از گوشه ی چشم، دخترک را می پاید.

او با قدم های کوچکش از پله های سکوی تعزیه بالا می رود.

از کنار شمرمی گذرد، مقابل امام حسین می ایستد و به لبهای سفید شده اش زل می زند.

قمقمه را که آب تویش قلپ و قلپ صدا می دهد، مقابل او می گیرد.

شمشیر از دست شمر می افتد و رجز خوانی اش قطع می شود.

دخترک می گوید: «بخور، برای تو آوردم.» و برمی گردد.

رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، می ایستد.

مردمک های دخترک زیر لایه ی براق اشک می لرزد.

توی چشم های شمر نگاه می کند و با بغض می گوید:

«بابای بد!»

نگاه شمر از چانه ی لرزان دخترک می گذرد، و روی زمین می ماند.

او نمی بیند که دخترک چگونه با غیظ از پله های سکو پایین می رود.

رتبه سوم اشکواره داستان های کوتاه کوتاه عاشورایی

 


آهسته عاشق میشوم


پ.ن:

سلام

نمیدونم چرا!

وقتی این متن رو خوندم بغض گلومو گرفت...

مردی به نام شقایق
۰۷ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
فهمیده ام...


زندگی ام بدون تو

مشود عین همین سریال های بی سر و ته رسانه ملی!



پ.ن:

باور کن ارباب

بدون تو هیچم...

هیچ...

مردی به نام شقایق
۰۵ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر
مولای مهربان غزل های من سلام
سمت زلال اشک من آقای من سلام!

نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز
آبی ترین بهانه دنیای من سلام !

قلبی شکسته دارم و شعری شکسته تر
اما نشسته در تب غوغای من سلام

ما بی حضور چشم تو اینجا غریبه ایم
دستی سری تکان بده مولای من سلام!



پ.ن:

سلام


فهمیده ام...

در این قفس دنیا

خیلی که لطف کنند

آب و دانه میدهند!


کجایی آسمان پروازهای ناتمام و بی انتها؟

کجایی عزیز دل؟

کجایی حضرت آقا؟

کجایی حضرت صاحب؟


این گنجشک کوچکت

دارد کنج قفسش می پوسد

آب و دانه نمیخواهد

فقط...

یک ذره...

به چشمهایت نیاز دارد...

به پرواز...

همین.


مردی به نام شقایق
۰۴ اسفند ۹۱ ، ۰۳:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
 

خدا یک پسر به من بدهد
اسمش را بگذارم «حسین»
بعد من بشوم «ام‌الحسین»
و او بشود «حسین ِ فاطمه»

که از ته دلم صدایش کنم: «حسین»‌م، مادرم، عزیزم..

به بقیه بسپارم که هوای «حسین»‌م را داشته باشند
خاطر «حسین»‌م را اذیت نکنند
صدا برای «حسین»‌م بلند نکنند
یادم باشد که «حسین»‌م را جایی تنها نگذارم

یک لیوان آب همیشه دم دستم باشد که هیچ وقت «حسین»‌م احساس تشنگی نکند..

و «حسین»‌م بشود برای من روضه‌ی مصور...

آهسته عاشق میشوم



پ.ن:

خدایا...

نمیدونم طاقتشو دارم یا نه!

ولی دلم میخواهد بهم یه پسر خوب و رعنا بدی

اسمشو بذارم "حسین"

با خون جگر بزرگش کنم

با عشق اباعبدالله تربیتش کنم

وقتی جوون شد بفرستمش تو سپاه حضرت

تو راه ارباب جلوم پرپر بشه

منم نیگاش کنم و کیف کنم و...

لبخند رضایت...

آخ که چه کیفی داره...

زندگیتو بزاری جلوی پای ارباب

غرق خون

بعدم با شرمندگی سرتو بندازی پایین

تقبل منا هذا القربان...

مردی به نام شقایق
۰۳ اسفند ۹۱ ، ۰۵:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر
فهمیده ام...


تاثیر جمله

"این مکان مجهز به دوربین مداربسته است"

به مراتب بیشتر ازجمله

"عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید"

می باشد.


پ.ن:

خدایا بخاطر نفهمیدن مارو ببخش...

آهسته عاشق میشوم...

مردی به نام شقایق
۰۳ اسفند ۹۱ ، ۰۴:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

این روزها...


بیشترین کلمه ای که استقاده میکنم:

بی خیال...

پ.ن:

کسی که تو حرفاش زیاد میگه بی خیال
بیشتر از همه فکر و خیال داره
فقط دیگه حوصله بحث و صحبت نداره...



دلم میخواد اینجوری بخوابم...

نیم ساعت...

مردی به نام شقایق
۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
سلام

در راستای پست قبلی!!!

یک روز از یک زوج خوشبخت سوال کردم
دلیل موفقیت شما در چیست ؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید؟


آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم
قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!
گفتم: آفرین! زنده‌باد ! تو آبروی همه‌ی مردها را خریده‌ای ! من بهت افتخار می‌کنم.
حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چیه ؟
آقاهه گفت: مسائل بی‌اهمیتی مثل این که ما با کی رفت ‌و‌ آمد کنیم، چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشین‌مان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و ...
گفتم: پس اون مسائل کلی و مهم که تو در موردش نظر می‌دی، چیه ؟
آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور میانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر می‌دهم!!!!!




پ.ن:
ینی اینقده من تو خونه حرف گوش کنم که نگو!
هیچ وقت تو خونه دعوا نمیکنم!!!
ازین شوهرای خوبه کارکنه مودبه سر بزیر و....

ها؟ باورتون نمیشه؟!

نمیدونم چرا زنم هم همینو میگه!

ولی خدایی "اقتدار"مو خوب حفظ کردم!!!!!!!!!
(خو چرا میخندی!
من چیکا کنم که تو باورت نمیشه!
عجبا!!!!! )

مردی به نام شقایق
۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۷:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر
فهمیده ام...


سلام

میخواهم قوی باشم...
خیلی...

مردی به نام شقایق
۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۴:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
شنیده ام...

رنگ سرخ را دوست داری

میخواهم

خودم را

با همین رنگ

برایت کادو کنم...

قبول میکنی حضرت معشوق؟

مردی به نام شقایق
۲۹ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر
سلام

خوبید رفقای باصفا؟

انشاالله که به برکت اهلبیت همتون خوب باشید و روزبه روز به تر بشید.


راستش روتیشن قبلی که عسلویه بودم یه اتفاقی برام افتاد تو محل کارم که خیلی عجیب غریب بود!

همچین بگی نگی دلمو ریخت به هم. دلم میخواست اینجا بنویسمش . پس بسم الله...

رقته بودم برای بازدید یکی از شاپ های پیمانکارا (فک کنم شاپ آی جی سی بود!)

خلاصه آخرای بازدید بودیم که یهو یه بنده خدایی اومد کنارم همیچین یهو بی مقدمه گفت آقای مهندس دلم میخواد برات شعر بخونم!!!!

ما هم عاشق!

گفتیم بخون.

مناظره شعرا در مورد شعر حافظ رو خوند(اگر آن ترک شیرازی...)

وقتی دید بلدم یه شعر دیگه خوند (شعر خرابه نشین شدن جغد!)

دید اونم بلدم یه شعر از خودش خوند...

خلاصه گرم حرف زدن شدیم. ماشینمون با بقیه بچه ها سوار شدن و رفتن و انگار اصن مارو ندیدن!

خلاصه ما موندیم و حرفهای این بنده خدا!

شاید یه ساعتی با هم حرف زدیم

خیلی جالب بود!

یه ادمی که اصلا به قیافش نمیخورد ولی خیلی تو بحثهای عرفانی و قرآنی و توحیدی کار کرده بود. خیلی هم قشنگ صحبت میکرد. انگار اونجا بود فقط برای اینکه با من صحبت کنه.

منم حسابی محو حرفاش شده بودم...

خیلی تکونم داد...

خصوصا این داستانی که برام تعریف کرد. البته اون کامل تعریف کرد ولی من یه تیکش رو پیدا کردم و گذاشتم. خیلی زیبا بود خیلی...

گذاشتمش تو ادامه مطلب که خودم هر بار بهشون سر بزنم.



پ.ن:

گاهی وقتا خدا  بوسیله زبون آدمای معمولی با آدم حرف میزنه...

باید همیشه گوشهامون اماده شنیدن باشه.

ضمنا نباید مثل منه کم عقل! از روی ظاهر قضاوت کرد و ادمارو دست کم گرفت... شاید همین آدمی که تو پیاده رو میبینیش داره جارو میزنه یکی از اولیای مقرب خدا باشه ولی من و تو به چشم حقارت بهش نگاه کنیم...

خدایا منو ببخش اگه به بنده هات کوچیک نیگاه کردم.

خودم میدونم که از همشون پست ترم...(نمیخواد بروم بیاری!)

یاعلی

مردی به نام شقایق
۲۹ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر