مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

برمی خواست هلهله


در میان سرد خیان های شهر

با دست و دهانی کف آلود


خنده هایی سرمست


بوق هایی بی خبر!


صدایی آمد


و دوید


میان جرزهای خانه تب دار پدر


"مرگ بر جنگ


نفرین بر تفنگ


سلام بر اُنس


درود بر دلار"



و زنی که آواز می داد


"راه لاس وگاس از فردو می گذرد"


مردی که نفیر زد


"تاریخ به احترام دیپلمات ایستاده خواهد بود"


پدر را


طوفان آهی افتاد


آهسته آهسته


خون بغض هایش را خورد


امواج دردهایش را


از پهلویی به پهلویی برد


زیر لب با تشنج گفت:


"صدای تانک


از وین می آید"


او که روزی


به حرمت تاریخ برخواسته بود


و چو ماهی


میان کارون


مثال جایی شبیه مجنون


زیر خوشه مرگ های عمو سام


پاهایش را کاشته بود!


و حال کسی نیست جز مادر


که برخیزد به احترامش گاهی


و جابجایش کند بر تخت


با نگاهی ... آهی!


***


شب از نیمه رفته است


صدای دنس های دسته جمعی


میان رژه بنز و مازاراتی


تکبیر پورشه و بوگاتی


و باز هم


هیاهوی فریادی:


"خدا را شکر


ویلای شمال ارزان است


شاخص بورس


تا ابد میزان است"!



***


کاش می شد


فریاد زنم «ساکت»!


تن برادرم خسته است


او که باید هر صبح


روی برج عاج شما آجر بیندازد


کف جکوزی های شما را با دست


برق تفاخر بیندازد!


«ساکت»!


پدرم تکّه تکّه


مجروح است


مادرم افسره افسرده


بی روح است!


زخم ما را


قطعنامه ها نمی بندد


درد ما را


 توافق ها نمی فهمد!



♦سلمان کدیور-"سلیم"


24 تیر 94

Khamenism.blog.ir

مردی به نام شقایق
۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

سلام بر همه دوستان


عیدتون مبارک اولا

دوما بنا بر دستور برخی دوستان که درباره مذاکرات پرسیده بودم و نتیجه ای که حاصل شده.


عرض کنم خدمتتون که متاسفانه بر خلاف همه ی دلسوزیها و خواهش ها و دلواپسی ها و حمایت ها از تیم مذاکره کننده، متنی که تهیه شده همون ضعف های قبل رو داره و قریبا همون فکت شیت آمریکاییها بعد از بیانیه لوزانه که بسیاری از خطوط قرمز رو رعایت نکرده.

البته فعلا این جمع بندیه مذاکراته و این باید در مجلس بررسی و تصویب بشه اما با توجه به اینکه هرچیزی رو که آقای لاریجانی به مجلس میبره غالبا بدون بررسی خاصی رای میاره و با در نظر گرفتن اینکه آقای لاریجانی ازین توافق راضی هستن یکم نقش مجلس الان حساس و پر رنگ شده.


در نهایت بر خلاف ذوق زدگی دولتی ها و جسن گرفتن یه عده بالاشهری پورشه سوار که گویا تحریم ها خیلی بهشون فشار آورده و بدون تصویب فک میکنن توافق شده! باید طبق فرمایش آقا متن رو مورد بررسی قرار داد در کمال متانت و آرامش و در یه فضای منطقی و درست.

لذا چند تا لینک خدمت دوستان معرفی میکنم که دوستان مطالبش رو تهیه کردن و در خبرگزاریها منتشر شد.

امیدوارم با مطالعه ی این لینکها به نقاط مثبت و منفی متن 159 صفحه ای منتشر شده پی ببرید.

یاعلی


متن کامل و ۵ ضمیمه برنامه جامع اقدام مشترک

شرح همه خطوط قرمز نقض شده در مذاکرات وین

صحبتهای دکتر فواد ایزدی درباره متن برجام

پاسخ رهبر انقلاب به ۱۱ پرسش درباره مسئله هسته‌ای

پاسخ رهبر به نامه ی آقای روحانی (قابل تامل!)


بعدن نوشت:

سه تحلیل


مهدی محمدی: 

http://vatanemrooz.ir/newspaper/page/1651/1/142037/0


دکتر فؤاد ایزدی:

http://www.nasimonline.ir/detail/News/1014358/136


حسین شریعتمداری: 

http://kayhan.ir/fa/mobile/news/50245/480


#برجام_نوشت

مردی به نام شقایق
۲۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۰۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۷ نظر

سلام


بچه بودم. حدود دوم ابتدایی. پدر بزرگم (خدابیامرزتشون) همیشه منو بیشتر از بقیه نوه ها(تعدادشون یادم نیس!) دوست داشت چون من درسم خوب بود!

همیشه موقع عیدی دادن به همه دویست تومن عیدی میداد به من نمیداد! صبر میکن همه که رفتن به من یواشکی پونصد تومن میداد...


از بچگی خیلی باهاش عیاق بودم. بیشتر زمان بچگیم رو بغیر از طول هفته و ایام مدرسه خونه پدربزرگم بودم تو روستایی که الان جزو اصفهان شده دیگه!

یه خونه بزرگ که یه سمتش سه چهارتا اتاق بزرررررگ بود و یه آشپزخونه دراندشت. وسطش یه حیاط حدودن پونصد متری با کلی باقچه و گل و درخت و زمین های کوچیک سبزی کاری شده و یه حوض دو در سه متر بزرگ هم وسطش که تابستونا جون میداد واسه شنا. اون ور خونه هم طویله ها بود و محل نگهداری گاوها و گوسفندها و مرغ ها و کبوتر ها و ...


پدر بزرگم همیشه برای درس منو تشویق میکرد و وقتی مشق مینوشتم با یه حسرتی مینشست منو نیگاه میکرد و نصحیتش هم همیشه این بود:

"باباجون درس بوخون مِثی ما نَشی..."


بنا بود. کارش هم خیلی خوب بود. کشاورزی هم میکرد. تقریبا همه چیز میکاشت و من هم تو هر دوتا کار کمکش میکردم تو همون سن کم!


یه بار یه فکری به کلم زد.

رفتم یه دفتر چل برگ خوشگل (یه جوری میگه خوشگل انگار اون زمان هم دفتر خوشگل وجود داشت! نه بابا همون دفتر معمولیا که پشتش یه آدم آهنی پا تخته وایساده بود نوشته بود تعلیم و تعلم عبادت است!)


بگذریم. یه دفتر برداشتم و یه مداد مشکی و قرمز نو هم برداشتم و یه تراش از مامانم کش رفتم و پاک کنم رو هم نصف کردم و نصفش رو با همه ی اون وسیله ها گذاشتم تو پلاستیک!

شب جمعه همه ی عموها و عمه ها و بچه ها و دوست و آشناو غریبه و همسایه و کلا همه میومدن خونه پدر بزرگ واسه شام و دورهمی. اینقد هم خوش میگذشت که نگو...


به اصرار شب رو اونجا موندم. صبحش بعد از خوردن سرشیر تازه و عسل و نون خونگی که تازه از تنور در اومده بود و چایی شیرینای مادر بزرگ که الحق تک بود چون تنها کسی بود که دو تا قاشق پر شکر میریخت تو استکان من!، رفتم سراغ پلاستیک و وسایلارو در آوردم گذاشتم گوشه اتاق رو همون پتویی که پدر بزرگم مینشست کنار سماور و چایی میخورد.

تا اومد تو اتاق دویدم بغلش و بوسش کردم (اینقدر این پیرمرد زحمت کشیده بود و تو صحراها کار کرده بود نمیشد بوسش کنی از بس زبر بود پوست صورتش!)

خلاصه بهش گفتم باید سواد یاد بگیری.

اولش همینجور مبهوت نیگام کرد و گفت باباجون من دیگه خیلی پیرم! گفتم خب باشی. مگه پیرا باید بی سواد باشن همیشه؟

گفت آخه من که نمیتونم برم مدرسه که! من باید برم سر کار..

گفتم خودم یادت میدم. اصن شبا یادت میدم که از سر کار برمیگردی.


خلاصه هر چی گفت یه جوابی دادم و در نهایت محکوم شد و قبول کرد.

با یه شوق خاصی دفتر و مدادارو نشونش دادم و گفتم از همین الان شروع؟

خندید...

نشست کنارم. یه پشتی گذاشتم رو پاش و دفتر رو گذاشتم روش. مداد رو دادم دستش ولی الهی بمیرم دستش اینقدر پینه بسته بود که انگشتاش خم نمیشد که مداد رو بگیره. با هر مکافاتی بود مداد رو گرفت.

براش سر مشق نوشتم.

ا - ا - ا - ا - ا - ا - ا - ا - ا - ا

ب - ب - ب - ب - ب - ب - ب

با  با   با   با   با   با   با   با

آب  آب آب  آب  آب  آب  آب


از فردا شبش تا میرسید خونه با همه خستگیهاش اول دو تا استکان چایی میخورد بعد بلافاصله میرفت سر دفتر و سر مشقایی که بهش داده بودم رو مینوشت.

منم جو گیر شده بودم تیریپ معلمارو برداشته بودم . مشقاشو تصحیح میکردم و تهش امضا میزدم و مینوشتم صد آفرین :)


تا یکی دو هفته هر چی بهش مشق میدادم مینوشت بنده خدا... خیلی هم خوب مینوشت. درسته خرچنگ قورباغه مینوشت ولی خب نسبت به روز اول خیلی پیشرفت داشت.

یه روز دیدم ننوشته!

خیلی تعجب کردم. از مادر بزرگم پرسیدم فهمیدم یکی از عموهام مسخرش کرده بود پیر مردو و هی چیزش گفته بود و اونم گذاشته بود کنار...


شب که اومد با توپ پر رفتم سراغش که چرا ننوشتی مشقاتو؟


خندید و بغلم کرد و گفت باباجون من دیگه خیلی پیر شدم...

خیلی بهم برخورد. حسابی عصبانی شدم.

باهاش قهر کردم. گفتم عمو فلانی رو ببینم من میدونم و اون...


دیدم فرداش برام کادو خریده بود (هرچند سلیقه پیرمد هفتاد ساله با پسر بچه هشت ساله خیلی بهم نمیخوره!)

حوض رو پر آب کرده بود و تمیز شسته بود.


عصر با هم رفتیم تو حوض شنا...

اینقدر خوب و مهربون بود یادم رفت باهاش قهر بودم.


ولی تا آخر عمر داغ با سواد شدن به دلش بود بنده خدا...



پ.ن:

گاهی مسخره کردن یا یه چیزی گفتن

هر چند بی قصد و غرض باشه

جلوی پیشرفت های بزرگ یه فرد میگیره.



+

شادی روح همه اموات
سه تا صلوات
مردی به نام شقایق
۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۲ نظر

سلام

عاشق آسمونه.

به هیچ چیزی به اندازه آسمون توجه و علاقه نشون نمیده.

هر وقت کنار شیشه ماشین یا پنجره باشه همینجوری زل میزنه به آسمون. مدتها خیره خیره نگاه میکنه.

یه نگاه عمیق. عمیقِ عمیقِ عمیق...

انگار تو عمق آسمون غرق میشه...


و من

خیره میشم تو صورتش

تو عمق نگاهش

و غرق میشم تو این غرق شدن معصومانه!



پ.ن:

دخترم

اگر عاشق آسمون و آسمونیا شدی

به این نیگاه کردن دل خوش نکن.


همیشه یادت باشه

بابات هم یه روزی عاشق آسمون و پرواز بود...

اما فقط حسرتش براش موند.


شما مثل بابات نشیا عزیزم!

شما پر باز کن. پر بکش. برو...

مطمئن باش آسمون بهتر از زمینه.

مطمئن باش...


+

دختر خوبم

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

مردی به نام شقایق
۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۱ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۳۳ نظر