مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

  اپیزود اول:

میلاد حضرت معصومه(س)

سفره عقد ساده ، دور تا دور سفره را خانم های چادری گرفته اند. روحانی سیدی که رنگ محاسنش هم رنگ سفره است با لهجه ای آذری و صدایی دل نشین برای بار سوم می پرسد:

دختر عزیزم ، دوشیزه خانم ... آیا بنده وکیلم؟

-          با توکل به خدا و توسل به اهلبیت(ع) و با اجازه از امام زمان(عج) بله...

بجای کف همه صلوات میفرستند.

دعایی میخواند و به صورت مرد جوان که از خجالت سرش را زیر انداخته و سرخ شده و زیر لب زمزمه ای میکند نگاه محبت آمیزی می اندازد و بر خلاف رسم دیگران ادامه میدهد برادر عزیزم ، آقای ... آیا شما هم بنده رو وکیل خودتون قرار میدهید؟

مرد جوان پس از کمی مکث... بغضش را فرو میدهد. سعی میکند صدایش نلرزد. سعی میکند اشکش نیاید. سعی میکند دیگران نفهمند منتظر کسی بوده...

-          با اجازه حضرت صاحب... بله...

باز هم همه صلوات میفرستند.

لبخندی بر لب های پیر مرد می نشیند و از همه میخواهد دستها را بالا بگیرند و با او تکرار کنند:

اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن.......

تقریبا همه گریه میکنند. حتی...

 

*گریه زیباست. حتی سر سفره عقد.

 

 

اپیزود دوم:

سالن همایش های استانداری ، مراسم تجلیل از پژوهشگر برتر استان

در بین کف و سوت و تشویق های پیاپی حضار، مرد جوان از پله های سن بالا میرود. با چند نفری که کت و شلوار به تن دارند و از مسئولان استان هستند خوش و بشی میکند. نفرآخر امام جمعه ی شهر است که لوحی را به او میدهد. بازوی راستش را میگیرد و چند جمله ای در گوشی به او میگوید. لبخندی بر لب های مرد جوان می نشیند و آرام جوابی در گوشی به حاج آقا که 70 را رد کرده است می دهد.

آرام از پله ها پایین می آید. روی صندلی کناری همسرش می نشیند و لوح را به او میدهد. صدای تشویق ها همچنان به گوش میرسد...

 

*موفقیت زیباست. حتی اگر بعدش شکست باشد.

 

اپیزود سوم:

پادگان شهید... اصفهان

مرد جوان هر روز صبح راس ساعت 7 و نیم دم در دژبانی ایستاده است. دفترچه افسرها را مهر ورود میزند. با هر نفر خوش و بشی میکند و شوخی اول صبحی اش لبخند را به روی لب هر فرد می نشاند...

ساعت 4 بامداد

برجک شماره 13 ضلع غربی

تاریکی مطلق... مرد جوان... تنهای تنها... اسلحه بر دوش... مغز استخوانش از سرمای باد سردی که از تَرَک  شیشه های برجک آهنی به داخل نفوذ می کند، احساس سوزش میکند. ساعتی میگذرد. آرام از پله های برجک پایین می آید.

آسمان کویر پر از ستاره است. مرد جوان عاشق ستاره هاست. دب اکبر واصغر و ستاره قطبی را پیدا میکند. خوشه پروین را هم. کهکشان راه شیری را دور میزند. سرش گیج میرود...

روتیلی در نزدیکی جاده مشغول عبور است. مرد جوان محو زیبایی راه رفتن روتیل میشود. صدای زوزه سگ ها گوش نواز است...

ساعت6 بامداد

هوا روشن شده . خورشید به زور خودش را به بالای کوه رسانده و سرک میکشد. آفتاب کمی داخل برجک می تابد. مرد جوان به افق خیره شده. صدای ماشین تعویض پاس از دو کیلومتری به گوش میرسد...

 

طلوع ، مثل همیشه زیباست... حتی اگر چشمانت سرخ باشد.

 

اپیزود چهارم:

پشت میز کوچک گوشه اتاق 3در4 ، خانه پدری

مرد جوان مشغول کار است. گاهی زیر لب چیزی زمزمه میکند. با سرعت سیم را میپیچد ودسته دسته گل درست میکند. باید 20 تای دیگر آماده کند. ساعت از 12 شب گذشته. خسته میشود. سوزش زخم سر انگشتانش را دیگر حس نمیکند. حتی درد کمرش را...

تِرَک یکی مانده به آخر را آرام پلی میکند : حسیییییییین آآآآآآآآراااااام جااااااااااااااانم...

لبخند میزند. شروع میکند زمزمه کردن....

 

گل همیشه زیباست... حتی مصنوعی... حتی برای فروش...

 

اپیزود پنجم:

تهران ، مصلای امام

 صدای همهمه ی گنگ  همه فضا را گرفت است. اینقدر شلوغ است که ناچارن برای صدا کردن بغل دستی ات هم باید فریاد بزنی. همه چیز مختلف است.

غرفه ها مختلف... غرفه دارها مختلف... رنگ ها مختلف... قیافه ها مختلف... آدم ها مختلف... نظرات مختلف... انتظارات مختلف... حتی مختلف ها مختلف...

مرد جوان مسئول یکی از غرفه هاست. ورودی غرفه ایستاده است و با اشتیاق با مراجعه کنندگان حرف میزند. هر از چند گاهی لبی به لیوان آبی که زیر میز پنهان کرده میزند و دوباره ادامه میدهد. بعضی ها را هم به داخل غرفه می برد.

ساعت 10 شب شده. به خوابگاه بر میگردد و بی هیچ مقدمه ای روی تخت ولو میشود. به زور شماره همسرش را می گیرد. چند دقیقه ای احوالپرسی میکند و در حالی که هنوز خداحافظی را نگفته ...

 

*کار کردن زیباست... حتی اگر از خستگی خوابت هم نبرد.

 

اپیزود ششم:

عسلویه ، کنار ساحل خلیج فارس

وقت غروب است. خورشید گر گرفته و قرمز شده. دریا مثل آینه عکس خورشید را نشان میدهد. دو تا خورشید سرخ ... یکی بالا یکی پایین. نفت کش های غول پیکر از دور مثل قایقهای کاغذی به نظر می آیند. دریا آرام است. صدف ها زیبائیشان را به رخ میکشند.

مرد جوان کمی به افق نگاه میکند. کمی قدم میزند. آه میکشد. اشک هایش را به زور پاک...

دفتر شعرهایش را باز می کند. واژه ها همدم تنهائی اش میشوند...

 

*شعر زیباست... حتی اگر ...

 

+

آدم هیچ وقت نباید به خلق خدا دلخوش کنه.

++

مخاطب خیلی خاص(خود ناکِسَم!)

زندگی پستی بلندی داره مشتی

پستی بلندیاش سختی داره مشتی

زندگی با همین سختیاشه که خوشگله مشتی...

فقط بگو خداروشکر مشتی...

همین.

مردی به نام شقایق
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ نظر
اباعبدالله...


مرا هزار امید است و هر هزار تویی...



منبع(نقاش فقیر)


+
رفقا

دارم با خودم فک میکنم زندگیم چند چنده! هر جوری حساب میکنم باختم!

هر چی تو مبحث تربیت ولایی بیشتر جلو میرم بیشتر حالم گرفته میشه!

ولایت تعارف با کسی نداره! کار به جایی میرسه به علمدار لشکر هم میگن اگه میخوای بری برو...

خدا نکنه مارو امتحان کنن!

بی امتحان مرا به غلامی قبول کن
رسوا شوم اگر تو مرا امتحان کنی

مردی به نام شقایق
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ نظر

اینقدر ترسو و بزدل و خودکوچک بین هستند که وقتی میگویم اصولا این سیستم نظام اقتصاد پول محور را قبول ندارم طوری چشمانشان گرد میشود که عجیب ترین جمله دنیا را شنیده اند و جوری مثل آن زبان بسته! نگاهم میکنند که مگر اصلا سیستم اقتصادی دیگری هم وجود دارد که تو میخواهی این را قبول نداشته باشی و هزار سوال متعجبانه دیگر...


میگویم همه اقتصادهایی که برای "پول" اصالت قائلند یا شکست خوردند یا دارند میخورند یا خواهند خورد. جناب مهندس چپ چپ نگاهم میکند و با پوسخند میگوید: هع... مگر چیز دیگری هم اصالت دارد؟!

البته حق دارد. نمیفهمد که وقتی پول اصالت پیدا کرد میشود رقیب صنعت. میشود رقیب تجارت. میشود رقیب کشاورزی و بازرگانی. حتی میشود رقیب انسانیت!

آنوقت است که آقایان برایمان "بازار سرمایه" را رونمایی میکنند. چیزی شبیه بازار میوه و تره بار.

جایی که پول-که خودش قرار بود زمانی وسیله خرید و فروش باشد- هدف خرید و فروش میشود و خودش میشود لوکس ترین و پرسود ترین جنس دنیا در حالیکه تکه کاغذی بیش نیست و این خود بشر است که به تکه کاغذ بی ارزش ساخته خودش اینقدر بها داده که در حسرتش یک عمر میسوزد ، به آب و آتش میزند ، داد و فریاد میکند ، دنیا را به هم میریزد و... تا جائی جلو میرود که اشرف مخلوقات را بخاطرش میکشد.

بازار سرمایه بازاریست که در آن ارز و سرمایه میخرند و این یعنی همان خرید و فروش پول!

اینها نمیفهمند مصیبت سیستم اقتصادی ما از زمان خرید و فروش ارز و سکه شروع شد یعنی آنچه باعث فلاکت اقتصاد آمریکا در قرن 21 شد هم اکنون در حال "کلید" خوردن برای ماست. (این کلید ربطی به کلید تدبیر و امید بعضی ها ندارد ها! شر درست نکنید لطفا)

دوستانی که برای رفع مشکلات اقتصاد کشور به بعضی ها رای دادند!

مکتب اندیشه نئوکینزی ها در دنیا شکست خورده (یونان ، پرتغال ، انگلیس و.... )و شما به طناب پوسیده ی کسی دل بسته اید که تمام هم و غم خود را  اجرای این سیستم مفلوک و مقهور قرار داده.

به کسی رای دادید که حاصل 10 سال پژوهشهایش را در مصلحت نظام!!! تحت عنوان آقای دکتر... چاپ کرد و راه رهایی را در پیاده سازی سیستم نهادگرایان و نئوکینزی ها برای مملکت امام زمان ترسیم کرد.

پس به اطمینان میگویم:

به لیبرالیسم اقتصادی خوش آمدید.


+

همه مصیبت ها از آنجایی شروع شد

که به نفسم اعتماد کردم...

و شیطان فرمود:

احسنت برادر!

چه اعتماد بنفسی داری شما!

تقبل الله...

مردی به نام شقایق
۲۳ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ نظر
تمام عمر رد شدم اَزت...ببین کجا شدم اسیر تو.

به پشتِ سر نگاه نمی کنم...که برنگردم از مسیر تو
.





به حدِ مرگ می پرستمت...ولی برای عشق ِ تو کمه.


خودت به من بگو...بهشتِ تو کجای این همه جهنمه.



+
من از تصورِ نبودنت*...رو شونه** ی تو گریه می کنم.

منی که دل بریدم از همه...ببین برای تو چه می کنم.


*
حتی تصور اینکه دیگر نتوانم صدایت کنم بعد از مرگ
عذابم میدهد ارباب...

**
"بر شانه های ضریحت،تا می گذارم سرم را
انگار می گیری از من،غوغای دور و برم را
حرفی ندارم بجز اشک،نه حاجتی،نه دعایی
دست شما می سپارم این چشم های ترم را"

مردی به نام شقایق
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ نظر
سلام

تازگیا دلم تنگ میشه برا فحش خوردن ناحق!

یادمه یه بار سر کلاس مکانیک سیالات دکتر شین اومدن و شروع کردن با ماژیک سبز نوشتن. بچه هاهم اعتراض کردن که نمیشه رو تخته نوشته هارو خوند با این رنگ.

ایشون هم خیلی ریلکس گفتن من تا آخر انتخابات با سبز مینویسم.

هرکی مشکل داره بره بیرون!!! (سر امتحان هم با شال و دستبند و کلا همه چی سبز اومد!!! اینجوری)

خلاصه ساعت بعدی کلاس که اتفاقا ساعت آخر هم بود و آموزش تعطیل! یه بنده خدایی(بماند کی!) ماژیکو دودَر کرد و دوتا ماژیک مشکی گذاشت جاش!

بنده خدا استاد اومد و هرچی گشت ماژیکای محبوبش رو پیدا نکرد و ناچارن با مشکی شروع کرد به نوشتن!

اون بنده خدا

استاد

بچه ها

ماژیک سبز

یه بنده خدایی(باز هم بماند کی!) گفت:

 استااااد! از دنیا رفتن؟ آخییییییی... حیف شداااااا... انشاالله غم آخرتون باشه!
و صدای خنده کلاس را منفجر ساخت...

اون وسط یه سری خانومای سبزپوش کلاس برگشتن سمت ته کلاس و رو به همون بنده خدا فرمودن:

آاااازادی اندیییییشششششه با ریششش و پشم نمیشششششه(با ناز و عشوه خوانده شود لدفن)

+(کمی هم الفاظ نامناسب که به دلیل عبور و مرور خانواده ازین مکان امکان نقل آنها نیست)

استاد هم با یه لبخند تلخی رو کرد به همون بنده خدا (و باز هم بماند کی!) و گفت:

تا وقتی امثال اینا تو دانشگاه هستن این کشور وضعش همینه که هسسسسس

مارو میگی! تا بحال اینقد احساس هویت نکرده بودیم. جون حاجی تازه اونجا بود که دچار خود کشف شدگی شدیم و فهمیدیم که چقده مهمیم ما!!!

تازه اونروز بود که فهمیدیم دلیل این همه پیشرفت دانشگاه و علم و اینا از حضور امثال همون بنده خداس تو دانشگاه. (ر.ک: هسته ای ، سلولهای بنیادی ، ماهواره ، نانو و...)


خلاصه تا آخر کلاس در حالت خرکیف(بخوانید شادمانی مفرط) بسر بردیم.

و هنوزم که هنوزه با حضور خود به پیشرفت دانش و دانش گاه ها کمک میکنیم.


+ما متعلق به همه آحاد مردمیم!

 اصن ما خاک کف پای مردمیم!

اصن داغونیم آقا برا مردم... له له مردمیم جون شما...

اینا هم تقدیم به همه مردم

کاندیدای مردمی... مهندس حیدری


++خدائی شما هم مثل منید؟ وقتی میاید اینجا تا نیم ساعت حباب میترکونید؟!

خعلی باحاله جون حاجی

مردی به نام شقایق
۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ نظر



+دلم برات تنگ میشه مَرد...

++8 سال تموم بخاطر تو بهمون فحش دادن تو دانشگاه و اداره و مهمونی و.........
اما حتی اگه 80 سال دیگه هم بهم فحش بدن
از کارهای خوبت دفاع میکنم
و به کارهای غلط انتقاد.(از دید خودم البته)

این سال ها خیلی چیزهارو با تو تجربه کردیم
خیلی چیزها رو از تو یاد گرفتیم
خیلی اشکها ریختیم که کسی معنیش رو نفهمید.
معنی بعضی کارهات رو ماها که اهل کار بودیم فهمیدیم و اهل تفریح فقط غر زدن!

حس میکنم نسل ما تجربه سیاسیشون حتی از نسل اول انقلاب هم بیشتر شده باشه.


+++ خداروشکر نمردیم و معنی اعتدال و اعتدال گرایی رو فهمیدیم
قابل توجه دوستانی که میخوان فرمایشات آقا در مورد حمایت از دولت 11 هم رو گوشزد کنند:
بنده تک تک جملاتشون رو حفظم اولا
ثانیا 4 سال پیش و ایضا 8 سال پیش که آقا در مورد حمایت از دولت صحبت کردند دوستان کجا تشریف داشتند اونوقت؟!!!

++++
کما فی السابق
آماده شنیدن همه الفاظ رکیک و غیر رکیک دوستان! هستیم.

ادامه مطلب به روایت لینک.

مردی به نام شقایق
۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

اگر تنهاترین شهر باشی

و حتی با خودت هم قهر باشی



تو آن لیوان لبریز غمی که

دلم میخواست پر از زهر باشی*




*
این شعر اولش این بوده (نمیدونم کدوم بهتره! شاید هیچکدوم!):

اگر حتا به کامم زهر باشی

و یا با شعرهایم قهر باشی


تو آن لیوان لبریز غمی که

دلم میخواست مثل نهر باشی

مردی به نام شقایق
۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر
زیارت مخصوصه
 روز عید فطر
یعنی که عید هم

از عزای تو داریم یاحسین

(ع.ل)


سفره ات را باز بگذار ای کریم مهربان

میهمانت شرم دارد دست خالی پا شود



+
دلم این دعا* را میخواهد صبح عید
آن هم پشت سر کسی که دوستش دارم...
دوستان تهرانی سلام مارو به آقا برسونید



*

اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ

خدایا اى اهل بزرگى و عظمت و اى شایسته بخشش و قدرت و سلطنت و اى شایسته عفو

وَالرَّحْمَةِ وَاَهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَا الْیَومِ الَّذى

و رحمت و اى شایسته تقوى و آمرزش از تو خواهم به حق این روزى که

جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً وَلِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ ذُخْراً [وَشَرَفاً]

قرارش دادى براى مسلمانان عید و براى محمد صلى الله علیه و آله ذخیره و شرف

وَمَزِیْداً اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تُدْخِلَنى فى کُلِّ خَیْرٍ

و فزونى مقام که درود فرستى بر محمد و آل محمد و درآورى مرا در هر خیرى که

اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تُخْرِجَنى مِنْ کُلِّ سُوَّءٍ اَخْرَجْتَ

درآوردى در آن خیر محمد و آل محمد را و برونم آرى از هر بدى و شرى که برون آوردى

مِنْهُ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمْ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ

از آن محمد و آل محمد را - که درودهاى تو بر او و بر ایشان باد - خدایا از تو خواهم

خَیْرَ ما سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصّالِحُونَ وَاَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْه ُعِبادُکَ الْصّالِحُونَ

بهترین چیزى را که درخواست کردند از تو بندگان شایسته ات
و پناه برم به تو از آنچه پناه بردند از آن بندگان شایسته ات

پ.ن:
دیروز(پنج شنبه) یه سری از همکاران عزیز!!! تشریف آوردن دفتر بنده و داد و بیداد که چرا روزه ای؟!

بعد هم ادامه دادن که امیر عربستان عید اعلام کرده و ما میخوایم عید بگیریم امروز.
گفتم خداروشکر من تابع امیر عربستان نیستم...

خلاصه یکم غر غر کردند و چایی دم کردن و .... یاعلی از تو مدد!!

معنی "فحبطت اعمالهم" قرآن رو تازه فهمیدم!!!

خدایا بخاطر همه عباداتی که تو این ماه عزیز انجام دادم توبه!
مردی به نام شقایق
۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر
سلام


پشت چراغ قرمز با موتور عزیزم وایساده بودم.

بغلم هم یه ماشین پیکان جوانان گوجه ای اسپرت شیشه دودی و کمک فنر خوابیده!

یه جوون لوطی پائین شهری یقه باز پشت بلند هم پشت فرمونش به انضمام سبیل مشتی پر پشت! + آهنگ جواد یساری!!!(اگه یادش بره که وعده با من داره وای وای وای)



یه نیگا اون به من یه نیگا من به اون و هزار تا حرف نگفته و درد دل تو یه کلمه رد و بدل شد :

"مخلصییییییییم داداشششششش"


در طرف دیگه ی صحنه یه خانوم و آقا دست در دست هم داشتن از جلوی ما رد میشدن. ازینا که تازه ازدواج کرده بودن (از نوع راه رفتنشون مشخص بود.)

یهو ناغافل این رفیق ما سرشو از ماشین کرد بیرون و خطاب به اون آقاهه که دست خانومشو محکم گرفته بود که یوخ فرار نکنه گفت:

"اوووووووووی عاموووووووووووووو...

نپسندیدمش!..."


من :‌|

اون آقاهه :|

خانومش :|


برگشت با تعجب پرسید:

_ببخشید چیو؟

_زنتو!!!


اینبار من:0

اون آقاهه :(

رفیق لوطیمون :)


بعدم خودش ادامه داد:

"بوگو رنگی آرایششو عَو ِض کونه... اِزین رنگ خوشم نی میاد..."


پ.ن:

کاری نداشته باشین بعدش چی شد!

من که حسابی هم خندم گرفته بود هم فکرم گرفته بود!

و چه درسی این رفیق لوطی بهم داد!


چقد بده که بعضیا!!! از نگاه فاسد دیگران به ناموسشون لذت میبرن و براشون مایه افتخاره.

چقد خوبه که وقتی با ناموسم تو خیابون راه میرم خیالم از همه جهت راحته.

همسرم ممنون. بخاطر...


خدایا به مردهای ما غیرت و به زنهای ما عفت عنایت کن


+دم همه بر و بچ باصفای لوطی گرم

مردی به نام شقایق
۱۴ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

 

 

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآی خدای مهربون... آآآآآآآآآآآآآآای مشتی...

 

آنقدر خوبی مرا گفتی به مردم

آنقدر که حتی خودم هم باورم شد

آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار

این مهربانی های تو درد سرم شد!

***

سلام

رفیقا!

نمیدونم باید چیکار کرد؟ هر چی جلوتر میرم احساس میکنم عقب ترم! هر چی بیشتر میگیرم بیشتر احساس گدایی میکنم...

چطور باید جواب بدم این همه لطف خدارو؟ به خدا اگر هر کدوم از شما یا نه! حتی اگه نزدیکترین اعضای خونوادم میدونستن من چیکارم حتی جواب سلامم رو هم نمیدادن! تو روم نیگاه هم نمیکردن!

قربون تو خدا برم که نذاشتی کسی بفهمه!

چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد / ممنون ازینکه باز با ما یار بودی

جدی میگم رفقا! اگه مردم میدونستن من و امثال من چیکاره ایم چی میشد؟

 

یا حسین... بیا و آبرو داری کن... نذار آبرومون بره... تو که خوب بلدی پرده پوشی کنی! تو که خوب بلدی ببخشی... بیا منو ببخش! تو مقدسا و بحرالعلوم هارو ببخشی هنر نکردی قربونت برم! بیا منو ببخش!

بیا کسی مثل منو ببخش تا همه مردم بفهمند محبوب من چقدر بخشندست... همه ببینند دست کرم تورو آقا... بمیرم برات که تو کربلا این دست.........

این شبا فقط فکر توام! بهشت کجا؟ جهنم کجا؟

روزها گر رفت گو رو باک نیست...

تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست...

فقط یه خاهش ازت دارم دورت بگردم:

کنون که صاحب چشمان شوخ و چشم سیاهی

نگاه دار دلی را که برده ای به نگاهی...

تومارو خونه خراب کردی حسین... دستت درد نکنه... نمیتونم جبران کنم ارباب...فقط میتونم برات اشک بریزم... این اشک و سوز و ناله رو از من نگیر ارباب...

 به خدا زمین خوردتم حسین...


+خدارو شکر

شب قدرمان هم

با ذکر تو گذشت

"حسین جان"...



++"ربنا" مال تو ای زاهد پاکیزه سرشت

دم افطار همین ذکر "حسین" ما را بس...


+++ چی میشد منم بین این همه جمعیت گم میشدم و دیگه پیدا نمیشدم؟

مردی به نام شقایق
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ نظر