وقتی هوای شهر نفس گیر می شود
با روضه ی حسین نفس تازه می کنیم...
پ.ن:
شدیدا دلم تنگ شده برا روضه.
دیشب هم نشد برم.
نمیدونم چرا تازگیا تا موقع هیئت میشه یه مشکلی پیش میاد. دیشبم هم خانومم مریض بود.
یا اباعبدالله...
نکنه...؟!
وقتی هوای شهر نفس گیر می شود
با روضه ی حسین نفس تازه می کنیم...
پ.ن:
شدیدا دلم تنگ شده برا روضه.
دیشب هم نشد برم.
نمیدونم چرا تازگیا تا موقع هیئت میشه یه مشکلی پیش میاد. دیشبم هم خانومم مریض بود.
یا اباعبدالله...
نکنه...؟!
مانتواش را که شبیه پیراهن بود بزور پایین کشید
تا شاید بپوشاند...
نمیدانم کجایش را...
شال روی سرش را کمی تکان داد...
شاید برای اینکه آن قسمتی که پیدا نبود نیز پیدا شود...
و من به کودکی فکر میکنم که قرار است در این دامن تربیت شود.
دامنی که نیست...
اینقدر جملات شکست عشقی خوندم که کم کم داره باورم میشه یکی منو ول کرده رفته!!!
چه خبره آخه؟؟؟
میری اینترنت انگار رفتی سی سی یو...
همه قلبشون شکسته...
والا...
ببخشید این چند وقت تو ماموریتم
با اجازه بزرگترا اومدیم نمایشگاه رسانه های دیجیتال مصلای تهران
با اجازه همون بزرگترا مسئول غرفه ی خانواده هستیم در سالن خانواده(همون ورودی نمایشگاه)
اینقده شلوغه که نگو!!!
از صبح باید حرف بزنم تا شب. شبم عین جنازه...
خیلی نکات جالبی هست تو نمایشگاه که انشاالله سر فرصت میگم براتون
این چند روزه اینقدر به این بر و بچ تهرونی خندیدیم که خدا میدونه!!!(البت کسی دلگیر نمیشه ها! با همشون رفیق شدیم)
خلاصه تا هفته ی آینده مثه این بچه مثبتا باید اتو کشیده وایسیم تو غرفه و آدم پرزنت کنیم.
خدایی میبینید! آخر عمری آدم به چه کارایی می افته؟!
خدایا هوای ما پیرمردارو داشته باش.
خوشحال میشم دوستان رو اینجا ببینم. تو تهران آدم خیلی احساس غریبی میکنه.
یاعلی
هه هه هه...
یادم رف بگم. امروز خاله شادونه هم میاد!!!!!! هه هه هه!!!!!
عجب روزی شود امروز!