مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام

یه دوستی داشتیم که میگفت:

"خدا زندگی مارو گذاشته رو ویبره!

هر چند وقت یه بار یه تکون میده در حد 50 ریشتر! ازین کمکای مردمی هم که اصن خبری نیس!"


حالا شده قضیه ما!

هفته ی پیش یکشنبه قرار داشتیم بریم تهران واسه امضای قرار داد نمایندگی و صحبتهای نهایی با بچه های تولید کننده محصولات نانو تو تهران.

پنج شنبش یه بنده خدایی از بچه های بسیج دانشجویی قدیم باهام تماس گرفت بعد از چند سال! و خلاصه حال و احوال و کجای و این صوبتا.

گفت اتفاقی تو وایبر عکستو دیدم و یادم افتاد تو رشتت مهندسی شیمی بوده و از پتروشیمی و اینا سر در میاری. گفتم باهات تماس بگیرم درباره یه جریانی  مشورت کنم. راستش مارو گذاشتن واسه نظارت رو یه پروژه ساخت پتروشیمی تو عسلویه و منم هیچی از فرآیندش نمیدونم(رشتش عمرانه). میخواستم ببینم تو میتونی کمکم کنی و فرآیندا و تجهزات رو برام بگی؟

گفتم خب اگه اطلاعاتش باشه آره. مطالعه میکنم و بهت میگم.

خلاصه شبش اطلاعات پلنت هارو آورد در خونه. منم دیدم زیاده گفتم تا فردا بهم وقت بده. بهم پیشنهاد کرد که من جمعه میخوام برم تهران تو هم که یکشنبه میخوای تهران باشی بیا با هم بریم که هم تنها نباشی هم تو راه درباره فرآیند و پروژه صحبت کنیم!

منم دیدم حدود سی هزار تومن به نفعمه !!! قبول کردم.

جمعه صبحش آزمون دکترا بود که چون شب قبلش حال خانومم نامساعد شد و بردیمش بیمارستان و نصفه شب رسیدیم خونه نتونستم آزمون رو شرکت کنم. عصرش با مهندس راه افتادیم به سمت تهران و تو راه کلی حرف زدیم باهم. هم درمورد پروژه و فرآیند هم درباره خودمون. چندین سال بود همدیگه رو ندیده بودیم.

در نهایت گفت فردا که شنبس و تو هم تهران کاری نداری. بیا با هم بریم سراغ رئیس این شرکته و اطلاعات رو خودت بهش بده و صحبت و اینا...

مام هویجوری قبول کردیم!


فردا صبحش رفتیم دفتر مهندس ن!

یکم صحبت کردیم و روزممون رو دید و اینا(چون خودش هم اصفهانی بود کاملا شناخت پیدا کرد روی روحیه ی ما و نوع کارکردن و شخصیت و اینا)

بعد یهو گفت ما یه پیشنهاد داریم واسه شما آقای مهندس حیدری!

ما برای فلان پتروشیمیمون تو عسلویه میخوایم واحد آر&دی (پژوهش و توسعه) راه اندازی کنیم و آدمش رو نداریم. میخوام به شما پیشنهاد بدم که بیاید و این مسئولیت رو قبول کنید و این کارو بکنید. حقوقش هم اینقد! فقط مسئله ای که هست اینه که باید بیاید اینجا تهران ساکن بشید!!!!!!!!!!!!!

اگر موافقید من همین الان میتونم هماهنگ کنم که فرمهای استخدام رو بیارن خدمتتون!



مارو میگید! حسابی رفتیم تو آمپاس. اصن واسه یه چیز دیگه اومده بودیم تهران حالا یه چیز دیگه  شد و یه پیشنهاد بسیار عجیب بهمون شد.

پیشنهادی که کارش یه جورایی ایده آل بود واسه ما(چون هم اصلش پژوهشه و هم صنعتیه. پژوهشی که مستقیم تو صنعت کشور تاثیر داره نه ازین پروژه های دانشگاهی که تهش چاپ میکنن میذارن تو طاقچه و به هیچ دردی هم نمیخوره!) اما از نظر شرایطی و بویژه رفتن از اصفهان بسیار سخت!


گفتم مهندس من تو این جور زمینه ها تا وقتی نظر پدرم رو ندونم نمیتونم تصمیم بگیرم. اجازه بدید برم اصفهان مشورت کنم و خبرش رو خدمتتون بدم.


خلاصه یه ماجرای جدید شروع شد! اونروز تا شب موندیم همونجا و درباره پروژه پتروشیمی بهشون مشاوره دادیم و فایلارو بررسی کردیم.

ناچارن جلسه فردا(که اصل دلیل تهران رفتن بود) رو کنسل کردیم و برگشتیم اصفهان!


با پدر و مادر و استاد و چند تا از دوستانی که تو همین شرکت کار میکنن تو اصفهان و همسر و اینا مشورت کردیم.

همه میگفتن از نظر آینده کاری و رشد آیندش خیلی خوبه چون هم شرکت بسیار بزرگیه هم دولتی نیس و مدیرایی که خوب کار بکنن و توانایی داشته باشن رو خیلی خوب نگه میدارن و شرایط خوبی داره. آیندش هم خیلی خوبه و ازین صوبتا


با پدر مادرم که مشورت کردم موافقت کردن ولی چه موافقت کردنی! ته نگاهشون اضطراب رو میدیدم. چون اکثرا کسایی که تهران مشغول کار میشن همونجا میمونن و دیگه بر نمیگردن و از طرفی وابستگی شدیدی دارن خونواده به من ته دلشون میترسیدن ازین تصمیم ولی از طرفی هم دلشون نمیخواست جلوی پیشرفت من رو بگیرن و از وضع کاری و اقتصادی من هم کاملا خبر داشتن! لذا موافقت میکردن ولی من میفهمیدم چرا موافقت میکنن! از طرفی واسه خودمم هم خیلی سخته تو شرایط فعلی که باید کنار پدر مادرم باشم و بهشون خدمت کنم(هرچند به لطف خدا هیچ نیازی به من ندارن) ناچار بشم از اصفهان برم. بعلاوه اینکه علاقه شدیدی به خود شهر اصفهان دارم و تو تهران دیوونه میشم اصن یه روز که میمونم. انگار همه آدماش با هم دشمنن!!!!

خانومم هم راضی بود هر چند براش خیلی سخته ولی نظرش این بود که بالاخره آدم باید از یه جا شروع کنه دیگه!


اما از همه مهمتر استادم. کسی که همیشه آینده رو میبینه و هر چی بهمون میگفت اتفاق می افته. این قضیه مال ده پونزده سال پیشه که ما هنوز بچه بودیم و در خدمت ایشون. از اون روز یاد ندارم ایشون چیزی رو پیش بینی کرده باشن با قدرت هایی که خدا بهشون داده و اشتباه در اومده باشه!

ایشون گفتن باید فکر کنم چند روز و آینده این کارو ببینم و با خدا مشورت کنم!

در نهایت ایشون فرمودند این کار مشغّات زیادی برای شما داره. خیلی زیاد. تا جایی که شاید از اصلش پشیمون بشی!!!!

ولی پیشنهاد نمیکنم که از دستش بدی! شما یه مدت برو امتحان کن! اصن با دید امتحان برو. برو یه سال کار کن ببین چطوریه. ولی کار شرکت خودت رو رها نکن که اگر برگشتی اینجا حداقل یه کاری داشته باشی!


خلاصه اینکه این تصمیم گیری جدید اینقدر فکر مارو درگیر کرد که یکی  دو هفته ایه هیچ کاری نتونستیم بکنیم. البت سعی کردم بخاطر فرمایش استادم کارهای اون شرکت خودم رو ببرم جلو و درخواست ثبتش رو کامل کردم و برنامه ریزی کردم واسه بعد عید که به لطف خدا شروع کنیم. اگر قرار شد تهران بریم که میسپریم به یه آدم امین اهل کار که کارهارو جلو ببره و رزق و روزیش رو ازین راه در بیاره.


در نهایت بهشون جواب دادم که موافقم برای یکسال بیام. هم شما کار من رو ببینید هم من شرایط کار رو ببینم که ببینم در سطح من هست یا نه. اگر از سطح من بالاتر باشه قبول کردنش خیانته. البته من تا چند ماه بعد از عید نمیتونم بیام چون هم باید تکلیف پایان نامم رو مشخص کنم هم به لطف خدا بچه به دنیا بیاد و چند ماهی بگذره تا زندگی یه پایداری پیدا کنه تا بشه کار رو شروع کرد.



پ.ن:

ذهنم این روزها درگیرتر از همیشست...

دلم میخواست یه گوشه ی دنج

بی هیچ سر و صدا و مشکل و دغدغه و...

تک و  تنها

پشت پنجره ی رو به باغ

بوی خاک نم خورده

نسیم خنک بهاری

یه لیوان چایی به سیب!

یه کتاب شعر فاضل

و دیگر هیچ...

دوستان همچنان به دعاتون نیازمندیم!


+

هر چند این روزها سخت میگذره

خیلی سخت

ولی همینکه نام "حسین"

روی لبامونه

هیچ مشکلی نیست...


خداروشکر که هستی ارباب جان

با تو مشکلات معنی نداره عزیز دل

مردی به نام شقایق
۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۴۴ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

لا حول و لا قوه الا بالله


1-بر سر سفره های نوروزی

قبل ذکر محول الاحوال

روضه ی مادر و کمی اشک است

رزق ما بچه شیعه ها امسال


*رخت مشکی لباس عید من است


#

2-آینه رنگ دیگری دارد

سبزه هامان کمرخمیده شده

سفره ی هفت سینمان امسال

آنچنان که کسی ندیده شده


*یاس های حیاط هم نیلی ست


3-دورتادور تنگ ماهی هم

مادرم  یک روبان مشکی بست

سیب سرخ میان سفره ولی

ارغوانی... کمی کبود شدست


*ماهی سفره اشک میریزد...



4-باز هم مثل سال های قدیم

سر سفره دعا و زمزمه بود

ناگهان بغض یک نفر وا شد

"این همه زجر اجر فاطمه بود؟"


*مادرم فاطمه غریب اما...


5-بر سر سفره اشکها جاری

دل ما جای دیگری رفته

کربلا... بعد ظهر روز دهم

توی گودال مادری رفته



*یا بُنَیَّ... تو را چرا تشنه...؟



+
دیشب
آخرین سروده ی حقیر
 
با همه ی کاستی ها
تقدیم به مادرم حضرت زهرا
سلام الله علیها


پ.ن:
به لطف خدا قصد کردم همه ی شعرهارو اینجا بنویسم تا مثل سری قبل با گم شدن گوشیم از دست نره!

قالب شعر چارتک هست
ابداع استاد عزیزم
محسن ناصحی
مردی به نام شقایق
۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۵۵ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ نظر

سلام

در راستای پست قبلی

برای ثبت شرکت اولین چیز اسمه. یه اسم سه کلمه ای که تکراری نباشه.قابلیثت مخفف شدن واسه سایت و تبلیغات رو داشته باشه. روون باشه. راحت تو ذهن بمونه. شیک و مجلسی باشه :)

ها راستی به موضوع فعالیت شرکت هم بخوره.

موضوع فعالیت مشاوره ، اجرا و عرضه ی محصولات نانو هستش. عایق های رطوبتی ، جایگزین های ایزوگام ، ایجاد سطوح ضد آب ، ضد لکه و خود تمیز شونده نانویی روی شیشه، سنگ ، نمای ساختمونها ، ماشین ها ، شیرآلات ساختمونی و حمام و سرویس بهداشتی ، فرش و پارچه و مبل ، بیمارستان هاو هزار تا مورد مصرف دیگه.


قراره نمایندگی انحصاری این شرکت رو تو اصفهان به لطف خدا بگیریم. اینم محصولات.

حالا برای این شرکت نیاز به اسم داریم.

چند تا اسم به ذهن حقیر رسیده که میخواستم نظر دوستان رو دربارش بدونم. اگر هم اسم دیگه ای به ذهن دوستان میرسه ممنون میشم بفرمایید. واقعا کمک بزرگی میکنید.(تیریپ طوفان فکریه. هر چی به ذهنتون رسید بفرمایید لدفن)


آریانا: آریانانو اصفهان  یا آریا نانو گستر سپاهان

مبنا: شرکت مهندسی به سازان نانو گستر

آتنا: آرمان توسعه نانو گستر یا آرمان توسعه نانو فناور

نونا: نواندیشان نانوگستر

مانا: شرکت مهندسی اصفهان نانوگستر

ندا: نانو فناوران دانش گستر

نفس: نانوفناوران سپاهان

نافع: نانوفناوران عیار


واقعا ممنون

یاعلی


مردی به نام شقایق
۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

سلام

اصولن عادم همیشه در حال انتخابه و همیشه هم یا تاوان انتخاب های قبلیش رو میده یا از سود انتخاب های قبلیش بهره می بره.

گاهی وقتا انتخاب راحته و با در نظر گرفتن شرایط و چشم انداز و اهداف و... میشه گزینه درست رو انتخاب کرد.

گاهی وقتها هم اینقدر پارامترهای تاثیر گذار و تاثیر پذیر زیاده که یه جورایی انتخاب رو غیر قابل تحلیل ، مبهم و سخت میکنه.

یکی ازین انتخاب ها واسه من شده ادامه تحصیل!

اینکه باید حتما تحصیلاتم رو تموم کنم تا دکترا که شکی نیست.

ولی مشکل مکانشه! از طرفی علاقه شدید دارم توی ایران ادامه بدم اما چند تا مشکل داره!

غول مرحله اول اینکه دانشگاه های کشور غالبا افراد پژوهشگر و ایده پرداز و دست به آچار و فنی رو نمیخواد و  یه سری بچه درسخون که صرفا از رو کتاب و جزوه حفظ کنن و همونارو هم تحویل میدن رو بیشتر می پسنده و این باعث میشه دوباره مثه بچه ها ناچار بشیم بشینیم بخونیم واسه کنکور!!! کنکور دکترا!!! تهش هم معلوم نشه چی به چیه!

حالا فرض که آزمون رو هم آدم قبول بشه میرسه به غول مرحله دوم مصاحبه!

تو مصاحبه اصولا سعی بر اینه که دانشجوهای خودشون رو بگیرن(استثناهارو کاری نداریم. اینو حتی اساتید خودمم میگن) پس گزینه ای که احتمال بیشتری واسه ادامه تحصیل بنده هست دانشگاه صنعتیه. البته رفتن یه شهر دیگه واسه یه آدم زن و بچه دار و مشکلات خاص بنده تقریبا نزدیک به غیر ممکنه.

خب حالا میرسیم به غول مرحله سوم. فرض که آدم تو مصاحبه هم قبول بشه و شروع به ادامه تحصیل کنه تو صنعتی اصفهان ولی سوالی که هست اینه که آدم با کی کار کنه؟ کدوم استاد؟ با کدوم امکانات؟ متاسفانه بر خلاف اسم گنده ی صنعتی اصفهان از نظر امکاناتی اصلا وضعیت خوبی نداره تا جائیکه برای جلو رفتن کارها پول مواد و تجهیزات و حتی داور رو هم دانشجو باید از جیبش بده تا Nسال بعد دانشگاه یه چک تسویه بهش بده! (این رو از تک تک بچه های دکترا که میپرسی یه نگاه عاقل اندر... به آدم میکنن که برو ازین ورا پیدات نشه اصن!)

اما غول مرحله چهارم. تو صنعتی اصفهان اساتید کاملا محترم اجازه کار کردن به دانشجوی دکترا نمیدن. ینی چی؟ یعنی یه آدم متاهل اگه بچه پولدار نباشه حق ادامه تحصیل نداره چون که ناچاره کار کنه و خرج زن و بچش رودر بیاره. از طرفی اجازه تدریس هم تو دانشگاه نمیدن! دانشگاه های آزاد و پیام نور و اینا هم ساعتی...(روم نمیشه قیمتش رو بگم واقعا) و سوالی که اینجا مطرحه اینه که یه مردی با شرایط مالی بنده و هزینه های بالای درمانی و یک عدد دختر خانم که در راه هستن میتونه مدت چهار پنج سال کار نکنه و درس بخونه!؟!!!

حالا فرض محال اینکه طرف و خونوادش هیچ هزینه ای نداشته باشن و تو این پنج سال هم بجای خورد و خوراک فتوسنتز کنن ، غول مرحله آخر خودشو نشون میده!

بعد از پنج سال و درآمدن پدر محترم دانشجو و خانوادش! یه برگه میزارن کف دستت به اسم مدرک دکترا و بعدشم به سلامت....

حتی خود صنعتی اصفهان به عنوان هیئت علمی نمیگیرتت چراکه هم اعتقادی به دانشجوهای خودشون ندارن هم سالی شونصد تا فارق التحصیل استنفورد و ام آی تی و ...درخواست هیئت علمی شدن میکنن! و مسئله وقتی بحرانی تر میشه که تو اون سن و سال هم هیج جای دولتی استخدامت نمیکنن با توجه به سابقه کار صنعتی کم و سن بالای سی سال!!!



حالا اون ور قضیه برای ادامه تحصیل ، بر خلاف میل باطن رفتن از ایرانه و ادامه تحصیل تو دانشگاه های خارج.

الان توی کانادا و استرالیا و آلمان و اتریش و سوئد و ژاپن و مالزی به بنده براحتیه پاس کردن یه درس عمومی، اپلای و فاوند میدن و با گرنتی که به دانشجوی دکترا اختصاص میدن به راحتی میشه زندگی کرد اونجا.

مثلا یکی از اساتید بهم پیشنهاد داد برو استرالیا. اونجا که دانشگاه و پژوهشگاه اینترنشنال هست که زیر نظر خود سازمان ملله و فقط هم روی غشا کار میکنه و مدرن ترین لابراتوار ها و امکانات و بهترین اساتید و پژوهشگران غشایی اونجان. اتفاقا دو تا استاد ایرانی هم هستن که من باهاشون تماس میگیرم اونجا پذیرش بگیرن برات!

گفتم خانومم چی؟ گفت خب با خودت ببرش. هم اونجا امکانات پزشکیش بهتره. هم اینکه اون هم اونجا ادامه تحصیل میده. حالا اگر خواستی اونجا بمونی که با بهترین شرایط نگهت میدارن. اگر هم خواستی بری یه کشور دیگه براحتی میتونی.

گفتم من که غیر اینجا نمیتونم زندگی کنم؟

گفت این حرفو حالا میزنی! بذار پات برسه اونجا و ببینی چطور باهات برخورد میکنن و چه امکاناتی در اختیارته و چقدر برات ارزش قائلن اونوقت برگشتن برات خیلی سخت میشه (ازین حرفش بهم برخورد ولی یکی از همکارام که همین چند ماه پیش رفت کبک کانادا دقیقا تایید میکنه این حرفارو) حتی اگر خ*ر بشی و بخوای برگردی ایران هم اوضاعت خیلی بهتر از ایناییه که اینجا درس خوندن و براحتی هیئت علمی میشی و از نظر مالی هم خیلی بهتر رشد میکنی و....

با همه ی این ها زندگی و تحصیل تو یه دانشگاه معتبر بین المللی و یه کشور دیگه تجربه ی بسیار گرون قیمتیه که هر کسی امکان کسبش رو نداره اما شرایط فعلی مالی و خونوادگی من اجازه همچین کاری رو بهم نمیده.



پ.ن:

تا اطلاع ثانوی دکترا بی خیال!

اول ساماندهی وضع مالی بعد دکترا...

(همه ی چیزهایی که قصد دارید در رابطه با این تصمیم بفرمایید رو میدونم!)


از کارمندی ساعتی و حقوق ششصد هفتصدی و کابوس قبض آب و برق و شارژ خونه ی آخر ماه خسته شدم. اینجوری نه میتونم درست درس بخونم نه میتونم درست کار کنم.

اینجاست که با یه نرمش قهرمانانه در برابر فشارهای زندگی  و تغییر در استراتژی ها ، اولویت هارو تغییر میدیم. اول بحث مالی رو به لطف و یاری خدا حل میکنیم. بعد میریم سراغ ادامه تحصیل. اینم بگم که من حق ندارم آرمان های خودم رو به خونوادم تحمیل کنم! اونا حق یه زندگی معمولی در شان خودشون رو دارن(البته بدور از هر گونه تجملاتی) و من به عنوان سرپرست خونوادم باید این شرایط رو مهیا کنم بعد برم سراغ آرمان هام. اوکی؟


لذا در حال ثبت یه شرکت و راه اندازی یه شغل مناسب و گرفتن نمایندگی در حوزه محصولات نانو هستم. 

بزودی دربارش می نویسم و نظر دوستان رو خواهم پرسید.

ممنون میشم با کمک فکریتون زوایای پنهان این تصمیم رو برام روشن کنید و به این برادر کوچیکتون کمک فکری کنید و البته دعا



+

رفتم خدمت استادمون  واسه مشورت

بدون اینکه بگم قرآنشون رو باز کردن و شروع کردن به خندیدن!!!

 (وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیرًا

 وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا)

(احزاب47-48)

مردی به نام شقایق
۱۰ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۲۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ نظر


از آنجا که دولت محترم سرنوشت خود را به مذاکرات هسته ای گره زده است و مصمم است به هر نحو ممکن به توافق هسته ای دست یابد لذا برای تقویت تیم مذاکراتی از هیچ اقدامی دریغ نمی ورزد.

در این راستا بعد از پیوستن آقای فریدون دستیار ویژه رئیس جمهور و آقای صالحی معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان انرژی اتمی به تیم مذاکراتی هسته ای، تصمیم گرفته شد دیگر اعضای کابینه نیز به تیم مذاکراتی بپیوندند و با همتای آمریکایی خود به تبادل نظر بپردازند تا تیم هسته ای تقویت شود.

بنا بر گزارشات واصله قرار است خانم ابتکار رئیس سازمان حفاظت محیط زیست با حضور در تیم مذاکراتی علاوه بر تقویت این تیم، تجربیات و راهکارهای خود در مقابله با ریزگردها را در اختیار همتای آمریکایی قرار دهد تا آمریکایی ها نیز در آینده بتوانند به راحتی ،طوفان های سهمگینی همچون طوفان کاترینا را مهار کرده و در نزد ملتشان سربلند باشند.

همچنین قرار است آقای آخوندی وزیر مسکن و شهرسازی ،در دیدار با همتای آمریکایی خود ؛ ضمن برحذر داشتن او از تکرار تجربه مسکن مهر که طرح بسیار مزخرفی است  با ارائه طرح مسکن اجتماعی ، تمام بی خانمان های آمریکا را سر و سامان دهد.

قرار است آقای زنگنه وزیر نفت با استفاده از قدرت چانه زنی بالایی که دارد آمریکایی ها را به فروش بیشتر نفت ترغیب نموده و قیمت نفت را به پایین ترین حد ممکن برساند.

قرار است آقای جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دیدار با همتای آمریکایی ،به بررسی راه های ارتقاء آوازخوانی زنان بپردازد و برای کمک به سینمای ایران ،گلشیفته را نیز با خود به ایران بازگرداند.

قرار است آقای نعمت زاده وزیر صنعت و معدن با همتای آمریکایی خود دیدار کند و ...( با عرض پوزش این خبر اصلاح می شود: آقای نعمت زاده اعلام کرده اند حال و حوصله سفر کردن ندارند و اطمینان داده اند هر گاه دور مذاکرات به ایران رسید با همتای آمریکایی خود در تهران ملاقات خواهند کرد )

خبرها حاکیست از وقتی بابا پنجعلی در جریان مذاکرات هسته ای قرار گرفته به دکتر ظریف گفته است: « منم میام!»

لذا قرار است بابا پنجعلی نیز به تیم مذاکراتی بپیوندد تا به جای دکتر ظریف و تیمش که معمولا با آمریکایی ها تعارف و رودربایستی دارند جواب یاوه گویی های آمریکایی ها را بدهد.

کارشناسان می گویند هیچ چیز به اندازه حضور بابا پنجعلی روند مذاکرات را تسریع نکرده است به طوری که به احتمال زیاد تا چند روز آینده، توافق بسیار خوبی حاصل خواهد شد.

بنا بر اخباری که از مذاکرات محرمانه به بیرون درز کرده است حضور بابا پنجعلی باعث شده آمریکایی ها دست از لاف زدن بردارند و مجبور شوند برای اولین بار در طول مذاکرات ایران و آمریکا، منطقی به بحث و مذاکره بپردازند ؛چون هر گاه با بی منطقی به تهدید ایران می پردازند و از گزینه های روی میز سخن می گویند یا تهدید به ترک میز مذاکره می کنند، بابا پنجعلی در واکنش به باج خواهی و یاوه گویی آمریکایی ها می گوید: « الکی میگه!...بخوابونم دهنش! »

دکتر ظریف اذعان کرد اگر ما می دانستیم حضور بابا پنجعلی تا این حد روند مذاکرات را تسریع می کند به جای یکسال و نیم مذاکره و امتیاز دادن و لبخند زدن و قدم زدن ، از همان ابتدا از او در تیم مذاکراتی دعوت به عمل می آوردیم.
 

  حاشیه مذاکرات هسته ای:

در آغاز مذاکرات ، بابا پنجعلی در حالی که به آقای فریدون زل زده بود از آقای ظریف پرسید: « عباس معصومیه؟ »

در طول مذاکرات، بارها تیم مذاکراتی ایران و آمریکا، اقدام به خرید ناهار کردند چون بابا پنجعلی گاه و بیگاه می گفت : «ناهار نخوردمه!»

در طول مذاکرات ،آقای عراقچی چندین بار مجبور شد توضیح دهد که وندی شرمن، زن جان کری نیست؛ چون بابا پنجعلی از جان کری می پرسید: «زنته؟!»

بعد از امضای توافقنامه، آقای ظریف بابا پنجعلی را بغل کرد و گفت: «فدایی داری! »

در پایان مذاکرات، تیم مذاکراتی ایران ،بسیار هیجان زده و خوشحال از توافق حاصل شده ؛شروع به کف زدن نموده و با هم خواندند:

« باریکلا اوباما کدخدا باریکلا...باریکلا مرد بی خدا باریکلا...باریکلا مرد بی خدا باریکلا ...»

منبع
مردی به نام شقایق
۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۳۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۶ نظر

سلام


گوشیم گم شد!

به همین راحتی!

احتمالا روی موتور از جیبم افتاده!!!


حالا خود گوشی به درک!

سیم کارتش به درک!

مموریش به درک!

همه ناراحتیم واسه شعرامه!!!!


منه اخمخ همه ی شعرای جدیدمو روی گوشی نوشته بودم!!!

خداااااااااااااااااااااااااااااااا

حالا من بدون شعرام چیکار کنم!؟



پ.ن:

چند هفته پیش تو دانشگاه یه گوشی اس فور پیدا کردم. با بدبختی صاحبش رو پیدا کردم. گفت من قم هستم. میشه برام پستش کنی؟

منم براش پست کردم. حتا هزینه پست رو هم نداد بنده خدا!!!


الان سوالی که واسه دانش مندان ایجاد شده اینه که پس چرا این قانون عمل و عکس العمل واسه ما جواب نمیده !؟!

حالا اگه به یکی چیزی گفته بودیم یا مسخرش کرده بودیم همون لحظه خدا میذاشت تو کاسمونا! ولی نمیدونم چرا تو این جور مواقع....

هعییییییی


+

ناچار شدیم گوشی بخریم!

800 تومن!!!

میفهمی؟

800 تومن...

مردی به نام شقایق
۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۰ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ نظر