ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!
***
شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.
در دشتهای دور، لابهلای سنگها میروید و به آب باران قناعت دارد
تا همواره تشنه باشد و بسوزد.
داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشتهاند.
شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون
اما میان این دو چه نسبتی است؟
******* اگرچه برگهایی زرد دارند و در دل شعله هایی سرد دارند کسی اما نمیفهمد که یک عمر "شقایق"ها دلی پر درد دارند... ****** به ظاهر مرد:.متاهل:. کارشناسی مهندسی شیمی ارشد مهندسی هسته ای صنعتی اصفهان:.
مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:. متاسفانه ساکن تهران!
خب یه مدت که آدم نباشه بعدش انگار دو تا هالتر صد کیلویی بستن به انگشتای آدم! اصن نمیشه هیچی نوشت:)
ولی خب باید شکست این سد رو!
لذا اومدم که عرض کنم خدمت عزیزان ما همچنان هستیم.
فکر کنم 5 ماه نشد که اینجا بیام و دلم هم بسیار تنگ شده بود(بقول جوونا تنگیده بود!) برای بسیاری از دوستان ولی خب ان شاالله بزودی تعریف میکنم که این 5 ماه چه ها بر سرمان آمده و چه ها گذشته :)
فعلا مختصر اینو داشته باشید که خداروشکر موفق شدیم به فرار کردن از تهران بزرگ :))))))
بنده همیشه معتقد بودم و هستم که غیر تهرانی هایی که مثل ما از شهرستان های کشور ساکن تهران شدند حالا به هر دلیلی، به محض اینکه بتونن بهتره برگردن (حتی باید!) و خب خداروشکر تونستم خودم هم عملیش کنم و ازین بابت بسیار خوشحال و خرسندم.
هر چند فعلا اصفهان ساکن نشدم و به یه شهر جدید با هزار تا چیز جدید نقل مکان کردیم که هر روزش برامون جالبه و خاطره انگیز!
فقط در همین حد براتون بگم که تو این گرمای خرما پزون ما اینجا خونمون کولر نداره و شبا ناچاریم پنجره هارو ببندیم که بچه ها سرما نخورن! هوای خنک و پاک... آب با کیفیت... مواد غذایی خصوصا لبنیات بسیار عالی... سکوت و آرامش بی نظیر... و خیلی چیزای دیگه که فقط برای ما که از تهران فرار کردیم معنی داره اینجا و برای مردمش تقریبا عادیه :)
پ.ن:
با همه زجرها و سختی هایی که این چند وقت کشیدم، حال الانم دقیقا حال این آهنگه از حاج آقا برایان آدامز دامت برکاته
یعنی پوست دل مارو کندید بس که هی اومدیم، هی دیدیم هیچ خبری نیست
داشتم دیگه مطمئن میشدم تهدید رو عملی کردین و رفتین از اینجا..
البته بالاخره یه رفتنی بوده درکار اما الحمدالله که خیر بوده
یعنی اون شرکت ناز با اون گلدونا و رییس باصفا رو رها کردید؟
اینجایی که اومدید تبعیده؟ فراره؟ صعوده؟ زبونم لال نزوله؟
اطلاعات تکمیلی بدین، شدیم عین مادربزرگا که یه مدت از نوه شون بیخبر میمونن فقط هی دعا میکنن همه چی وفق مراد دلش باشه ولاغیر
ب ام الحنانه بانوجان سلام ویژه برسونید
این زجری که گفتید کشیدید برای اوشون چندبرابر بوده مطمئنا..خداقوتشون
پاسخ:
سلام و عرض ادب
خداروشکر خوبن
اختیار دارید. لطف دارید شما.
والا شرکت خیلی ناز نبود ما فقط همه سعیمون رو کردیم با اون گل و گنجشک و این چیزا قابل تحملش کنیم! ولی خب خدایی سختی اصلیش دوری از رئیسمون بود که خب هنوز با هم در ارتباطیم.
والا هنوز معلوم نیس چیه! برا خودم حس میکنم فراره و یه مدیتیشن! نیاز داشتم به کمی آرامش و دوری از تنش!
نیاز داشتم از تهران بیام بیرون هم از نظر روحی هم فکری هم خونوادگی.
اینجا هم شرایط بد نیس هر چند به باکلاسی و پرستیژ اونجا نیست و یه مجموعه کارخونه است ولی درگیری ها و سیاست بازیا و دغل بازیاش کمتر از اونجاست.