مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

ماجراهای من و نوه ها!

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ب.ظ

سلام



مقدمه مثلن:

اصولا آدم در هر سنی نیازهای مخصوص همان سن را دارد و وقتی به پیری هم میرسد نیاز های مختص پیری. بقول مدیر عامل عزیزمان (بزودی پست های ماجراهای من و آقای مدیر عامل انتشار می یابد و شما خوانندگان جان با این موجود عجیب و دوست داشتنی آشنا خواهید شد ان شالله) در جوانی آدم نیاز به داشتن زن و همدم در زندگی دارد و در میانسالی نیاز به داشتن بچه و رسیدگی به بچه ها تا جائیکه بزرگ کردنشان میشود یکی از نیازهای اساسی هر مرد زن و بچه دار!

فی الواقع در پیری این نیاز به نیاز به داشتن نوه تبدیل می شود و وقتی یک مرد میشود پیرمرد نیاز دارد که صبح به صبح دست نوه هایش را بگیرد و ببرد پارک سر کوچه و بگرداندشان و بچرخواندشان و هله هوله بخوراندشان و برگرداندشان... همه ی اینها میشود نیاز یک مرد، و نیاز چیزیست که برایش تلاش میکند، زندگی میکند و دنبالش می رود...


اصل ماجرا:

بی شک یکی از الطاف خدا به یک مرد، اینست که به او دختر عطا کند. حال اگر این الطاف ویژه باشد، این عطا کردن به فرزند اول اختصاص می یابد و از آنجا که فرزندان دختر در یک چشم بر هم زدن بزرگ میشوند و باید فرستادشان خانه بخت، نوه دار شدن آن مرد مورد لطف قرار گرفته نیز زودتر صورت خواهد پذیرفت و این یعنی برطرف شدن یکی از نیازهای اساسی آن مرد پیش از موعد که بقول اجانبه این آدر وردز، می شود لطف به توان دو!


اینجا باید اعتراف کنم که خداوند عز و جل برای این حقیر کمترین پا را ازین هم فراتر گذاشته و لطف به توان سه را نصیبم گردانیده، یعنی نه در سن پیری و نه حتی در میانسالی که هم اکنون این نیاز بنده را بصورت پیشاپیش عنایت فرموده اند.

لذا در تصویر زیر شما شاهد گروه کوچکی از نوه های عزیزتر از جان بنده خواهید بود: (ان شاالله در فرصت های آتی سایر این عزیزان را به سمع و نظر حضرات خواننده خواهم رساند تا موجبات آشنایی بیشتر فراهم گردد)



آنچه که واضح و مبرهن است گل سر سبد بودن یکی ازین نوه های عزیز است به نام سایا (همان سارای خودمان) که در تصویر نفر سوم از سمت راست یا نفر چهارم از سمت چپ می باشند و کلاه و دامن قرمز آتشی به تن و لبخندی ژکوند وار همیشه بر لب دارند.


اصولا در منزل ما یکی از مهمترین اشخاص حاضر که در هر زمان و هر مکانی می بایست حضور داشته باشد همین سرکار علیه سایاست (شما بخوانید سارا) خواه سر سفره شام، خواه در ختخواب، خواه روی تاب، خواه توی ماشین و قس علی هذا!

بویژه حضور ایشان هنگام صرف شام و نهار ضروری بوده بطوریکه بدون حضور ایشان هیچ یک از اعضای منزل حق دست زدن به غذا را ندارند!


بخش اصلی داستان ما ازین جا آغاز خواهد شد که مثلا نیمه های شب این عزیز نازنین دچار دل اوخی (دل درد) شده و گریه میکنند و دختر ما هم ما را از خواب ناز بیدار میکنند که "بااااا باااااا... سایا اوخ شده! دلش اوخ شده! " یا مثلا پس از تکان های متوالی و پکاندن خواب ناز بنده، اعلام میکنند که "بااااا باااااا.... سایا جیس کرده!" یعنی گلاب به روی شریفتان خرابکاری کرده و نیاز به زیر و بند سازی دارد!


حال مسئله ای که به هیچ وجه مطرح نیست اینست که نصفه ی شب، من گردن شکسته از کجا باید بفهمم که نی نی عزیز دقیقا کجای دلش اوخ شده و حال باید چه کرد برای رفع دل اوخی سرکار علیه! و مع الاسف در مورد دوم ناچار به همراهی ایشان تا درب دستشویی جهت تعویض زیر و بند می باشم و این برای مردی که بقول قدیمی های خدا بیامرز از خروس خوان تا شغال خوان سر کار است و بعدش می رود باشگاه و ورزش و خرید و در نهایت بصورت جنازه ای غیرمتحرک به خانه می رسد و حال دقیقا مثل جناب خرس خوابیده تا فردا حداقل جان اندکی برای انجام کارهای محوله و سر کله زدن با یک تیم مهندس اصطلاحا جونیور و زبان نفهم را داشته باشد، به مثابه ی قتل با آلت قتاله ی مضغال (قیچی) می باشد.


با همه ی این سختی ها، باید اعتراف کرد داشتن چنین نوه های عزیز و نازی جزو الطاف به توان سه بوده و با همه ی این مصیبت ها خستگی را از آدم میگیرد...


خداوند بر تعدادشان بیافزاید به حق آمین گوی بلند...



پ.ن:

ابن پست در شبانگاه چهارشنبه

دوازدهم اردیبهشت ماه

درنمازخانه فرودگاه قشم

و در خلال تاخیر 4 ساعتی

و پس از یک روز کاری سخت

نگاشته شده است...

۹۶/۰۲/۱۳ موافقین ۹ مخالفین ۰
مردی به نام شقایق

نظرات  (۱۱)

خدا حفظتان کند واقعا...
من خاطرم هست ابوی گرامم، نوه های فوق زیباش رو موقع فیلم تماشا کردن گاها تا میزد..گاهی زیر سر میگذاشت..حتی به جای نشیمنگاه استفاده میکردند و ...
تازه من غذاهم که میخواستم به نوه ی سوگلی بدهم، مادرم لبخند میزد.ابوی سکوت مصلحت امیز مینمود.
تا اینکه برای جشن تکلیفم ناچار شدن، چندروزی تایم درس و بحث شان را تنظیم کنند تا توفیق باز بودن مغازه مدنظر در آن سر شهر را یافته و نازنازی من را بخرند..
و خب واضح هست که هرگز حق رفتارهای سابق با نازنازی را نداشتند..

البته ابوی من توفیق نوه نخست پسر داشتند.اسمش هم ترخینه جان بود.کلا یادش بخیر...

سلام علیکم.ایام مبارک تان
پاسخ:
عرض سلام و ادب

والا ما از گل نازکتر به اینا نمیگیم

خصوصا چند تاشون که خیلی سوگلی هستند

یکیشون همین سایا (سارا) هست
اون یکی پَ یی (پری)
یکی هم ببعی (گوسفند)
یکی هم نی نی (موش هستند!)

اینا بیش از بقیه حساسن

یه مدل اسباب بازی هم هست که جزو مغضوبینه به نام دودومبه!!!!!! (یه چیزی شبیه لگو هستش!)


دقیقا بخاطر همین غذا دادن اوایل هر چند روز یه بار جناب سارا خانوم تشریف میردن تو ماشین لباسشویی جهت استحمام!


بازم خداروشکر الان نوه های گرام بزرگتر و عاقل تر!!! شدن و یه ذره میفهمن که چجوری باید غذا بخورن و کی گلاب به روتون بعله!


+
اسم پسر رو گذاشتین ترخینه؟!!!!
خدایی ظلم غیر قابل بخشودنیه


++
ایام برای شما هم مبارک ان شاالله
:)

سلام علیکم
موفق و موید باشید با بچه داری ونوه داری
البته که وقتی دخترتان از یکی یکدانه بودن دربیاید، تعداد نوه هایتان کاهش می بابد و هر چند شب ها آسوده تر نمی توانید بخوابید، چون دیگر یکی نیستند، اما لااقل هر وقت بیدار می شوید برای اتفاقات معلوم الحال و جاری بیدار می شوید، نه فقط درخواست عزیزدلبندتان.
پاسخ:
علیکم السلام

سلامت باشین. ممنونم. خدایی نوه داری خیلی سخت تره

والا حس میکنم از یکی یدونه بودن در بیاد تعداد نوه ها بیشتر هم بشه منطقا!

خداوندا پناه میبرم به تو از شکستن دهان....عه! ببخشید!
پناه میبرم از تعداد زیاد نوه ها و بی خوابی شبها و قس علی هذا ^_^
اول از همه عرض کنم که با این جمله شدیدا مشکل دارم:
"بی شک یکی از الطاف خدا به یک مرد این است که به او دختر عطا کند، حال اگر این الطاف ویژه باشد این عطا کردن به فرزند اول اختصاص می یابد! "
چشمم روشن! چه حرفا!
:|


+خدا حفظتون کنه برای هم :)
ماشالله خلاقیتی هم داره تو روشهای پرانددن خواب! :دی
کوچولوتون چند سالشه؟!
پاسخ:
سلام
اعتراض وارد نیس :)

من گفتم یکی از الطاف خدا... خب اون یکی دیگه از الطاف خدا پسر دادنه دیگه ^_^

ضمنا شما که پسردارید باید بیشتر مراعات دختر دارها رو بکنیدا :)
بالاخره آینده قابل پیش بینی نیس

از همین حالا بفکر باشین :))))

+
ممنونم
ایضا شما و همسر گرامیتون و دو تا پسر گلتون

دقیقا دو سال و 14 روز ^_^
سلام مهندس
خوش و خرم در کنار دختر و نوه ها زندگی کنید و کیف دنیا رو ببرید!
این دعا بود، یه موقع حمل بر جملۀ خبری نکنید.
مضغال کجاییه مهندس؟
پاسخ:
بح بح

سلام بر میرزای عزیز و گل

آقا خیلی ارادت داریم

ممنونم از لطفتون و دعای خوبتون

واسه خودتون و سایر دوستان هم ان شاالله مستجاب


فک کنم عربی باشه

+
میرزا جان من از بچگی املام مشکل داشته :)

Camel see not see...
:)
خدا دختر و نوهاتونو براتون حفظ کنه!!!!!!


خیلی شاد شدم این پستو خوندم...بیشتر از دخترتون بنویسین خیلی بامزس
پاسخ:
ممنونم

لطفتون مستدام


چشم حتمن...
مغز بادوم که میگن عزیزتره همینان؟:))
پاسخ:
دقیقن همینان

خدا بادوم و مغز بادوم ان شالله بهتون بده که دقیقا لمس کنین :))))


+
البت برای عزیزان غیراصفهانی باید یه توضیحی میدادینا :)
من کامنت داشتم اینجا!
نداشتم؟
پاسخ:
الان هم دارید

اصن همه کامنتا خدمت شما :))))
مخلصیم :)
عربیش که «مقص» هست.
پاسخ:
عه!
جدی؟!

آقا من کم آوردم خدایی...


سلام
ناااااازییییییی
عزیییییزمممم
اول یه دور دختر خانوم و تک تک نوه ها رو ماچ کنید لطفا  :))
ان شاءالله نوه هاتون هم عروس شن، بعد واسه نتیجه ها بیذارتون کنن ^_^


اون وخ خاله ریزه مامانشون رو هم بیدار میکنن برا کمک؟؟
پاسخ:
سلام

یا خدااااااااااااااااا

تا اون وخ ما هفتا کفن پوسوندیم دیگه :دی


+
والا فقط میاد سراغ من!

بعضی وقتاهم تو خواب چنان با پاشنه پا میزنه تو دک و دهن ما که تو باشگاه همیچین ضربه ای نخوردیم...
دیدم که میگما! چشیدم... :)))
سلام

دور از جون.... نفرمایید
حالا که ضربه خورتون ملسه باید ضربات نوه نتیجه ها رو هم بچشید  ^_^   ^_^
پاسخ:
سلام


مرد آنست در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد...


هعییییییییییی
آخی یادش بخیر! :)
منم بچه بودم یه عروسک داشتم که دهنش رو سوراخ کرده بودم و هرچیزی رو که می‌شد به صورت مایه درآورد بهش می‌دادم! و ایشون غالبا خیس بود و مورد عتاب بنده! :)

چندسال پیش گذر یک نینی و عروسکش به خونمون افتاد. سر سفره گریه می‌‌کرد و می‌گفت چرا عروسکم غذا نمی‌خوره! و وقتی حسابی غذا ریخت روش! گریه می‌کرد که لباسای نینی کثیف شده و ناراحته! و اینچنین شد که ما یه تشت گذاشتیم وسط و حموم کردن عروسک رو هم تجربه کردیم!

خدا حفظ کنه حنانه‌کوچولوی عزیز رو که البته الآن دیگه واسه خودش خانوم شده! :))
پاسخ:
واقعا بخش مهم و خاطره انگیزی از زندگی دخترا همین ماجراهاشون با عروسکاشونه

زبون بسته عروسکا که چه ها میکشن از دست این دخترا :)))))



+
ممنونم از لطفتون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">