وابستگی!
للحق
پیش گفتار:
میگن یکی از سخت ترین چیزایی که انسان از طفولیت باید تحمل کنه گرفتنش از شیر مادره.
مثل بقیه چیزهای زندگی این هم یه مرحله ایه که هر انسان در ابتدای زندگیش باید طی کنه و سختیش رو تحمل کنه برای اینکه به رشد برسه چرا که از یه سنی به بعد دیگه شیر مادر جوابگوی نیاز و رشد بچه نیست و برای اینکه بچه رشد و تکامل طبیعی خودش رو داشته باشه لازمه که سیستم تغذیه اش تغییر کنه.
از طرف دیگه وابستگی شدید بچه به شیر مادر از نظر عاطفی، بزرگترین مانع این تغییر میشه و کار به جایی میرسه که برای حفظ سلامتی کودک ناچار میشن به اصطلاح از شیر بگیرنش تا سیستم تغذیه اش اصلاح بشه و رشد ادامه پیدا کنه.
همونطور که عرض کردم چیزی که مانع این تغییر و ایجاد رشد در کودک میشه اون وابستگی شدید به شیر مادر هست. از طرف دیگه خود مادر هم وابستگی شدیدی به این موضوع داره و ترک شیر دادن به بچه بسیار براش سخت و آزار دهنده هست. اما ازونجایی که رشد طبیعی و سلامت و تکامل کودک برای مادر اولویت بالاتری نسبت به احساسات و وابستگی های خودش داره، همه ی سختیش رو به جون میخره و حتی به زور هم که شده عزیزترین فرد زندگیش رو از شیره ی وجودش منع میکنه!
تو این شرایط همه ی سیستم روحی و خلقی و جسمی کودک بهم میریزه! بچه ای که تا دیروز شاد و خوشحال مشغول بازی بود شروع میکنه به نق و نوق و گریه و زاری! حتی کار به لجباز شدن و کارهای عجیب و غریب هم میکشه و نیروی محرکه ی همه ی این تقلاها همون وابستگی شدیده.
اما چه میشه کرد؟! اگر این اتفاق طبیعی رخ نده و این دو (مادر و کودک) به هر دلیلی سختی های این کار رو تحمل نکنن مطمئنن به سلامت کودک و رشدش خدشه وارد میشه. اما اگر با وجود همه ی سختی ها و ناملایمات این مرحله رو بخوبی پشت سر بگذارند، نتیجه ی خوبی در رشد کودک مشاهده میشه.
پس گفتار:
این روزها درگیر همین مسئله ی بالا هستیم!
دخترکی داریم به شدت فعال و شیرین و شیطان! که در حال ترک عادت شیر خوردنه.
دلبستگی شدیدش به شیر خوردن بشدت داره اذیتش میکنه و اذیت شدن اون هم مادرشو اذیت میکنه و اذیت شدن این دوتا من رو!
اما چاره چیه؟! سلامتیش مهم تره.
این تغییر در سبک زندگی، تقریبا همه ی زندگی دخترک مارو تحت تاثیر قرار داده و یکی از بارزترین تاثیراتش افزایش لگاریتمیک وابستگیش به منه و روز به روز هم بیشتر میشه!
کار به جایی رسیده که هر شب به محض رسیدن به خونه تقریبا یک ساعت باید با هم بازی کنیم اونم اون بازیایی که ایشون دلشون میخواد! و منه بخت برگشته حتی اجازه دستشویی رفتن و لباس عوض کردن هم ندارم!
تکون خوردن من همانا و جیغ و فریاد خانوم هم همانا! (لوس نیست اصلن چون خوب میدونه لوس بازی تو سیستم ما بهایی نداره اما از وقتی این ماجرا شروع شده به شدت حساس شده و با کوچکترین حرکت و حرفی بویژه از طرف من شدید بغض میکنه و بعضا گریه!)
عمق فاجعه اینجاست که هر شب موقع خواب باید خانوم تو بغل من باشن و نیم ساعت راهشون ببرم و هرچی نوحه بلدم یواشکی در گوشش بخونم تا خوابش ببره! وسطای شب که بیدار میشه دوباره میاد سراغم و خودشو میندازه روی سینه من و همونجا تخت میگیره میخوابه! اصن انگار نه انگار که این بنده خدا ناسلامتی بابامونه نه تشک خوشخواب!
خلاصه اینکه وابستگیش بشدت به من زیاد شده و عجیب ترش اینکه متقابلا من هم همین حس رو دارم!!!
هر چند حس میکنم که خیلی داره زجر میکشه و این ناراحتی و سختی براش خیلی سنگینه، ولی انگار این افزایش وابستگیش یه جورایی برام دلچسبه...
نمیدونم.
شایدم من بیشتر وابسته شدم...
کاش میتونستم بهش بگم که باباجان
آنچه دوست داشتنی و دلچسبه تو دنیا وابستگی میاره و وابستگی ها مثل نخ بادبادک مانع رشد و بالارفتن ما میشه و ترک وابستگی ها سختی زیادی داره و تا آدم سختی های زیادی رو تحمل نکنه
پ.ن:
توانای مطلق
ما طفل های صغیر و ضعیفی هستیم
که بی خود وابسته شده ایم به شیر دنیا
هرچند ترک وابستگی به این دوست داشتنی ترین بسیار سخت
اما بدون تحمل سختی هم رشد ناممکن
و ناممکن بدون کمک تو محال!
چه میشود ما را از شیر دنیا بگیری به جبر؟
تا وابسته شویم به حضرت پدر...
تا اینکه از دوری اش نتوانیم نفس بکشیم...
+
به فدای آن طفلی
که شش ماهه از شیر گرفته شد...