مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

در حاشیه

دوشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۱۷ ب.ظ

سلام


دیشب پدرم منزل ما مهمون بودن. "در حاشیه" شروع شد! گفتم چرا دکترا شاکی شدن ازین فیلمه؟

فقط خندیدن!


وسط خنده هاشون یاد یه خاطره افتادم که همچین بی ربط هم نیس!


بچه بودم. فک کنم ابتدایی. از اونجایی که کلن تو بهر جونورا بودم و همیشه حواسم بهشون بود یه روز یه "یا کریم" زخمی تو خیابون پیدا کردم! منم که روحیم حسااااااااسسسس


ورش داشتم بدو بدو اومدم خونه در حالیکه گولی گولی اشک میریختم! (چیه خب! بچه بودم دیگه!!!)


گذاشتمش روی میز بابام! اینقدر گریه کرده بودم که نمیتونستم حرف بزنم!

بابام معاینش کردن. همین که شکمش رو دیدن گفتن وای این زبون بسته رو داغونش کردن. ببین.


آقا چشمتون روز بد نبینه! یه نیگاه کردیم دیدم تیر یه جوری خورده به سینش که همه اجزا و احشام داخل بدنش رو پاره کرده و توی معدش رو میشه دید!

گریه ما نافرم تر شد! گفتم میمیره؟


گفتند نمیدونم. باید زود کمکش کنیم ولی اگر هی گریه کنی زودتر میمیره. حالا هم برو اتاق عمل رو آماده کن! دستات رو هم بشور تمیز!!!(پدر ما واسه اینجور کارا و شیطنت های پسرونه همیشه پا به پای ما می اومدن خدایی.)


هیچی دیگه. شارژ شدیم و رفتیم سریع اتاق عمل رو آماده کردیم! یه جعبه مقوایی که روش پلاستیک کشیده بودیم شد تخت جراحی. بابام هم رفتن بتادین و لوازم استریل جراحیشون رو آرودن!


هیچ وقت اون صحنه یادم نمیره! به من گفتن تو محکم بگیرش تا من معده و شکمش رو بدوزم!

اول پرهای کنار زخمش رو چیدن و با بتادین ضد عفونیش کردن و ضخمش رو شستشو دادن و اون حیوون زبون بسته هم از اول عمل تا آخر بدون هیچ بی حسی و بی هوشی همونجور مظلوم زل زده بود تو چشای من و حسابی خیس شده بود تنش! نمیدونم من بیشتر دستم عرق کرده بود یا بدن اون!


خلاصه اول لایه داخل شکمش رو با ازین بخیه های جذبی دوختن! بعد لایه دوم! بعد هم پوستش رو بخیه کردن. آخرش هم پانسمانش کردن...


بیچاره اینقدر درد کشیده بود که دیگه نمیتونست رو پاش وایسه!


بعد عمل دستاشون رو شستن و رفتن سراغ قفسه دارو ها. بابام گفتن باید بهش آنتی بیوتیک هم بدیم که عفونت نکنه! قرصهایی که دادن رو تو آب حل کردم ولی هر چی تو عالم بچگی التماسش کردم نخورد! آخرش دعواش کردم! بازم نخورد بچه پر رو...


بالاخره حضرت پدر دوباره به دادم رسیدن و با سرنگ آنتی بیوتیک محلول رو دهنش کردیم. پیدا بود طعمش رو دوست نداره!

گفتن غذا هم فعلا نباید بخوره. سرُم کلوگز آوردن و با سرنگ یکم بهش دادن. قرار شد روزی چهار بار یه ذره با سرنگ بهش سرم بدم!!!!! (ینی ته پرستاری بودما!!! تو جعبه کفش دستمال کاغذی و پنبه ریخته بودم و خوابونده بودمش توش و همینجوری بیست چهار ساعته بالا سرش نشسته بودم! اصن پیر شدم...)


 مادر گرام فرمودن همون اول کار که دست از سر این زبون بسته بردارین! این آخرش میمیره! اگر خودش هم نمیره شما دوتا میکشینش!!! اما در کمال ناباوری و بر خلاف همه احتمالات و پیش بینی ها! بعد از چند روز جوجوی ما روی پاش وایساد. کم کم نون نرم شده بهش دادم. بعدش هم گندم ریز شده...


دو سه هفته ای پیشمون موند تا کاملا خوب شد ولی مگه می شد ازش دل کند! حالا شده بود عضو خونوادمون.


اما چه کنیم که زورمون به مادر گرام نمیرسید و ایشون فرمودند هر جور هست باید ولش کنید بره.

و سر انجام در یک غروب غم انگیز.......   (دیگه بقیشو اشک امونم نمیده که بنویسم! هعیییییییی)



پ.ن:

بچگی هم عالمی داشتا!

اصن دکتری تو ذات بچه بوده از اول!!! :دی


+

ان شاالله چهارشنبه مهمون دانشگاه شیرازیم. بحث هسته ای

اولش مخالفت کردم و گفتم نه! بعدش ناچار شدم قبول کنم!

خانومم هم نشسته بود روبروم و با غیظ نیگا میکرد!!!!

گفته بودم این دو هفته آخر کامل کنارت میمونم!

۹۴/۰۱/۳۱ موافقین ۲ مخالفین ۰
مردی به نام شقایق

نظرات  (۱۶)

آخی
خب زود برین و برگردین
واقعا نیاز دارن کنارشون باشین!

عجب دکتری بشم من!
پدر شما پرنده نجات میدادن، ما قورباغه سالم رو زنده زنده تشریح میکنیم!
یادم نمیره. بیچاره رو اومدم نخاعی بی حسش کنم با میله به جا نخاعش رفتم تو روده و معدش! استاد میگفت بیپاره رو زجرکش کردی!!!

خب چیکار کنم؟!اولین تشریحم بود خو:((((
پاسخ:
سلام

والا به دوستان گفتیم در صورتی راه دور میایم واسه سخنرانی که بشه با هواپیما اومد که ازونطرف هم زود برگردیم خونه

متاسفانه پرواز نتونستن جور کنن و منم دلم نیومد نه بگم بهشون!

تازه این شیرازه! آخرای اردیبهشت باید کرمان!!! ده ساعت از اصفهان راهه!

+
نچ نچ نچ

جاداره سازمان حمایت از حیوانات و این صوبتا جلوی ادامه تحصیلتون رو بگیره و طرفدارای محیط زیست یه اعتصاب غذای 5 ماهه بکنن و بریزن در خونتون واسه تظاهرات....


الان اون دنیا جوابشو چی میدین واقعا؟!!!
:)))))))))
الان بهتون بگیم آقای دکتر آیا؟؟؟

خدا خیرتون بده
اجر خانومتون محفوظه
ولی می دونید که اون چیه که از اعتکاف تو مسجد پیامبر هم اجرش بیشتره دیگه!!
از اتاق فرمان میگن بسه دیگه مهندس به اندازه کافی عذاب وجدان گرفت
:))

التماس دعا
یاعلی
پاسخ:
سلام

نه دیگه! با این فیلما که نشون میدن الان همون مهندس با کلاس تره!


+
بله اجر ایشون محفوظه

فقط پای چشم ماس که کبوده!


یاعلی
خو پس چطوری یاد میگرفتم تشریح؟ باید دوتا آدمو بکشیم تا دکتر بشیم یا نه!:)))
پاسخ:
بشرطی که قول بدید به همین دو تا محدودش کنید مانعی نداره!

فقط جسارتا شما قراره تو کدوم شهر در آینده دکتری کنید؟!

اگر تهران هستید ما از همین حالا بی خیال شغل جدید و هجرت به تهران بشیم!
۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۳۳ روح اله دهقانی
سلام دادا 
خسته نباشی با این دکتریت .....
دمت گرم که اینقدر پشتکار داشتی .....

خوبه که هنوز تو محیط های دانشگاهی هستی ، ما که دلمون لک زده برای کل کل های دانشجویی ..... برای بحث و مباحثه .....

دادا تو این برنامه های هسته ای به یه چیزی توجه کن .... این مدت من ندیدم که تو برنامه های دانشجویی به این نکته توجه بشه ....

اول از همه اینکه رهبر این تعهد رو نپذیرفتن و اون رو یک بیانیه دونستن و این یعنی اینکه در صورتی که توافق هم باشه از طرف ایران قابل قبول نیست ....
چون تایید کننده نهایی این مسایل وزیر امور خارجه نیست ....

گزینه دوم این که خط قرمزهای رهبری چرا رعایت نشده و دلیل بیان این خط قرمزها از سوی رهبری چی بوده ......

گزینه سوم اینکه خوب تبیین کن که اگر این توافق هم به سرانجام برسه نباید اون رو گردن رهبر بندازن ...رهبر شدن مثل حضرت علی تو ماجرای حکمیت ابوموسی اشعری ، با اینکه میدونستن اوضاع چی میشه ولی پذیرفتن تا جامعه تجربه تلخی رو بپذیره اما خوارج بعدها به همین دلیل از علی بریدن ....
تو این دوران مالک نیاز هست اما مالک از علی پایش را جلوتر نمیگذاره 

گزینه چهارم این که به جریانات دانشجویی بگو که رهبری الان بیشتر بر روی مسایل دیگری زوم کردن و بهتر هست که به این مسایل هم پرداخت .... مثل اینکه رهبری چرا عربستان رو با اسراییل مقایسه می کنند و چرا مسوول دفتر رهبر در مورد مسایل حج موضوع گیری کرده و اینکه رهبر فرمان صریح میدن به مسوولان نظامی که در حالت بهترین آمادگی باشند و این مسایل ... 

فکر میکنم جریان دانشجویی تنها به مسیله هسته ای پرداخته و از سایر مسایل داخلی باز مونده ....

من دارم روی یکسری از مسایل مهم اجتماعی که میتونه به ما کمک کنه کار می کنم ...... که میتونه رو مسایل اقتصاد مقاومتی کمک کنه ..... 

موفق باشی دادا ......

راستی یادت باشه که پیامبر میگه زن ریحانه است ..... مردها باید مواظب ریحانه هاشون باشن ..... زیادی کار نکنی که از خونواده بمونی ..(اینم نصحیت برادر کوچیکترت ) 
پاسخ:
سلام بر استاد عزیزم

مخلص آقا روح الله همکاسی و دوست قدیمی


والا ما روی همه ی این مسایلی که فرمودید تو سیستم های دانشجویی بحث می کنیم و خدایی هم ریسپانس خوبی داره

اتفاقا چند روز پیش از شهرداری مشهد تماس گرفتن باهام برا یهمین بحثای هسته ای و روش کار روی قضیه

مدت زیادی هم صحبت کردیم و سعی کردم تا میتونم اطلاعات و راهکار بدم بهشون.

ان شاالله که بتونن خوب اجرا کنند.


+
خوشحالم که بی خیال جبهه حق نشدی با همه سر شلوغی و مشغلات
خدارو شکر

ان شاالله همیشه تو جبهه حق و دفاع از ولی پایدار و موفق باشی عزیزم

یاعلی
خواستم بگم
خدا خیرشون بده
:)))
پاسخ:
الان منظورتون با کی بود؟

من؟
بابام؟
یاکریم؟
خانومم؟
بچه ها شیراز؟
سلام برادرم
خوبین شما؟
قدم نو رسیده جلو جلو مبارک باشه بحق 14 معصوم
 توروخدا اسم خوب براش بذارید اسم همسایه پشتی پیغمبر اینا نذارید ها ازهمون خونوادشون بذارید  یا خلاصه یچیز خوبی ببخشید قصد دخالت ندارم فقط جهت اطلاع بودش این الان

به مادرتون و مادر خانمتن بفرمایید کلا تشرسف فرما بشن خونه شما تا بعد تولد فرزندتون هرچند جای شما رو چیزی نمیگیره براشون ولی بخاطر ایران بخاطر انرژی هسته ای بخاطر ........ کلا ...
کلا با همراهی با شما رستگار دنیا  و آخرت خواهند شد مردم چشم امیدشون به امثال شماست .... شما اکنون رزنده جنگ نرم و هسته ای اید باید تو میدون جنگ باشید سرتون بیارید پایین نزنن سرتونو ببرن

مراقب باشید
دیگه دکترهم هستید بیشتر مراقب باشید بادی گارد خواستید بیایم

موفق سالم و دلخوش باشید.
یاعلی مدد
پاسخ:
سلام

خدارو شکر خوبیم

ممنون. قبلا درباره اسم گفته بودیم که! قراره بذاریم به لطف خدا "حنانه"
ینی خانومم اینو دوس داشت و ازونجایی که ما خیلی آدم گوش به حرف کنی هستیم!!!!!!!! قبول کردیم!!!


سعی میکنم خودم زود برگردم. دیگه چاره ای نیست دیگه! خانوم ما هم سهمی دارن تو حفظ انقلاب.

دعا بفرمایید شرمنده خون شهدا و خونواده هاشون نشیم.

یاعلی
یعنی جدی جدی پدرتون دکترن؟!
دکتر و مهندس
دیپلماتتون کم بود که ان شالله دوهفته دیگه منور میفرماین...
والا اگه همه دکترا برای آدما هم به همین فوریت و دقت و دلسوزی کار بکنند، دیگه همه با یه حسی مثل عقده حرفای نگفته نمیشینن زل بزنن به درحاشیه!
تخصصشون امحا و احشاس ایشون؟از فیلیپین که نیستن؟...
خدا حفظشون کنه
---
"گوله گوله" اشک میریزند بزرگ و کوچیک...
---
موفق باشید.در لحظات جهاد دعا بفرمایید
پاسخ:
جدی جدی بله.

اوح اوح. اصن حرفشم نزنین. از هرچی دیپلماته حالم.......

نه خداروشکر
ایشون همین دانشگاه اصفهان خوندن.


شمام موفق باشید
یاعلی
واسطه کبودی
:)))
خانوم محترمتون
پاسخ:
هعییییییییییییییی
سلام بر مهندسِ دکترِ بزرگوار
اصلا از اولش مشخص بود شما دکترین و اشتباهن خودتون رو چسبوندین به جامعه مهندسی
کاش یه نشونی چیزی به بیمارتون (جوجوی منظور) میچسبوندین الان یه سراغی ازش می گرفتین می دیدین زنده است، مرده، مهاجرت کرده، ادامه تحصیل داده مزدوج شده و ...


پاسخ:
سلام علیکم

من از اولشم اشتباهی بودم...


الان فک کنم نسل هشتم بچه هاش هم پودر شده باشن یا تو شیکم گربه ای چیزی در حال هضم باشن.


دنیا خشنه دیگه! چیکارش کنم من خب!
سلام علیکم مومن
داستان یاکریم خیلی جالب بود
اگه ما بودیم سریع ردیفش میکردیم و میزدمیش به سیخ (لبخند)


حالا موضع نگیرید اینجوری هم نیست شوخی کردیم ولی خوب ...

به نظرم الان یه کاری کردن که هم دکتر و هم مهندس افت داره گفتنش
همون عنوان معمولی خودتون رو حفظ کنید اینجوری بهتره و خاکی تر

یا یه شیراز رفتن و یه استان دیگه رفتن خانم شما شاکی میشه ؟
ما که اکثرا خونه نیستیم خانم ماچه خون دلی میخوره از دست ما مومن
بنده خدا حق داره

خیلی التماس دعا
عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب
پاسخ:
سلام

حاجی به کسی نگیا ولی این داستان مال بچگیا بود! بزرگ که شدیم خودمون میرفتیم شکار و همین فرمایش شمارو عملی میکردیم شدید!



با یه شیراز و استان دیگه رفتن شاکی نمیشه! زمانش حساس بود اولا.
دوما این مال کسیه که تو طول هفته خونه باشه! مام مثه شما کلا خونه نیستیم. اون زمانی که اوج برنامه های من بود و هفته ای دو روز اصفهان میومدم و همون دو روز هم درگیر برنامه های مختلف بودم بنده خدا خیلی چیزی نمیگفت! (ینی زورش نمیرسید به ما وگرنه... :)  )


یاعلی برادر.. یاعلی

سلام علیکم


چه بچه با احساسی. الانه ی سنگم می زنن تو ملاجش که راحت بشه ی باره. (حالا البته بچه خوب هم هنوز پیدا میشه)

ما که از پرندگان دوری می جستیم. ترسناکن.


ان شاءالله که به سلامتی و تندرستی ثمره زندگی تون متولد بشن.

خدا یاری کنه زودتر بر گردید. اجرشون بسیاره ایشون.خدا حفظشون کنه

پاسخ:
سلام

با احساس؟!
اصن داغون بودم. اگه یکی از جونورام بلایی سرش می اومد تا یه هفته خونمون عزای عمومی بود.

پرندگان ترسناکن؟!!!
من واقعا دیگه حرفی ندارم!!!


+
جلسمون لغو شد!
ینی من نتونستم برم

این دختر کوچولوی ما به عنوان اولین اقدام اجرایی برنامه سخنرانی شیراز باباشو به هم زد!

همون وقت که میخواستم راه بیافتم برم ترمینال ناچار شدم ببرمشون بیمارستان.

بازم خداروشکر به خیر گذشت.
نگران نباشید
تصمیم به شاغل شدن ندارم
پاسخ:
خب الحمد لله

ایندفعه به خیر گذشت!

+
پدرم همیشه میفرماین:

مرگ دست خداست
ما دکترا فقط وسیله ایم!!

:دی

این داستان به آدم احساس این برنامه کودکای علمی تخیلی رو میده

خیلی جالب بود

 

پاسخ:
میتی کومان منظورتونه؟
سلام
ان شاءالله حنانه کوچولوی شما زودتردنیا بیاد کخیالتون راحت بشه وکمتر برنامه های باباشو بهم بزنه :))

ما ک نفهمیدیم حالا شیراز رفتنی شدید یا نه؟اگر رفتید بیزحمت با گوشی خودتون صداتونو ضبط کنید!!! بذارید توی وبلاگ تا ماهم استفاده کنیم...
پاسخ:
سلام

بدنیا بیاد؟!!

الان هفت روزشه بچم!

دوشنبه هفته آینده شیرازیم
پنج شنبه ان شالله بندر عباس
یاعلی
سلام.

این پست رو من نخونده بودم !!! :|

من یادم میاد یه بار یه قناری مرده رو پیدا کردم تو کوچه. هیشکدوم بچه ها نمی رفت برش داره. من دل به دریا زدم و با وجود اینکه به این چیزا حساسیت دارم رفتم و برش داشتم از وسط کوچه . بعد با بچه ها اومدیم خاکش کردیم.
همه هم دورش جمع شدیم. اصلا یه مراسم با شکوه گرفتیم براش که تا حالا تو محل مدلشو نداشتیم :)
هنوزم یادش می افتم دلم می سوزه واسه قناریه :(

پاسخ:
سلام


گریه هم کردید براش؟!
نه دیگه در اون حد !!!!

پاسخ:
پس در ره عشق ثابت قدم نبودید!

بنده برای هر جوجه ای که از دنیا میرفت دو روز و نیم گریه میکردم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">