مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.»

دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۵۱ ب.ظ

ما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ.

گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید!» 

از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.

خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت:
«بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.»
و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی. (بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته:
 «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.)

عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره. رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت:
«خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.»

عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت:
«بروید و قفل گنجه را بشکنید.»

عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!»

گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!»

گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!»

گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.
بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت.
داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمین های همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد.
مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد.
مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت.
کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند.
صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد.
عمو حسن جمعمان کرد و گفت:
«این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود.
گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.»

بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.»

عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»
بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره.

مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند.
(محمد سرشار)


+
با سلام
با توجه به درخاست تعداد زیادی از دوستان به منظور معرفی منبع برای مطالعه در زمینه هسته ای و توافق ژنو و اتفاقاتی که الان در حال افتادنه ، یه تعدادی از کارهای خودمون و دوستانمون رو خدمتتون معرفی میکنم.

این فایلها بهترین فایلهای تولید شده ی موجوده(البته به نظر حقیر).


1- کتاب توافق ژنو از رویا تا واقعیت (بررسی متن انگلیسی توافق و بحث های حقوقی و فنی اش که کار تیم خودمونه)


2- دویست سال دیپلماسی (ویژه نامه ایه که رفقای روزنامه جوان تازگیا منتشر کردن و توش یه مصاحبه چهارساعتی از استاد عزیز ما هست و هر چی که لازم باشه بدونید رو توش مطرح کرده و بسیار جالبه)


3- بسته انرژی هسته ای (یه بسته ی جامع شامل ایده ها و لیست اساتید فعال و کتاب ها و فیلمها و کلیپ ها و مستندها و .... که در واقع جمع آوری و دسته بندی بهترین مطلب موجوده و رفقای قرارگاه شهید باقری زحمتش رو کشیدن. بسیار بدرد بخوره خصوصا برای دوستانی که مجموعه دار هستن. کلن جزوات و بسته های این سایت خیلی بدرد دوستان دانشجو و فعالای فرهنگی میخوره)


4- کاربردهای انرژی هسته ای (توضیح کاربردها و ضرورت استفاده از این انرژی که شامل کاربرد در علوم مختلف و همچنین بحث در مورد آینده انرژی دنیا و لزوم استفاده کشورمون از این انرژی و .... این فایلی پاورپوینتیه که خودم همیشه اول جلساتم ارائه میدم. لذا ممنون میشم دوستان کمبودها و عیوبش رو بهم بگن)


5- جزوات جنبش دفاع از استقلال (چندین جزوه ی خوب در مورد مباحث مختلف مربوط به توافق ژنو. جزوه ی شماره ی دو خیلی به درد خود بنده خورد. این هم کار دوستان جنبش دفاع از استقلال و دکتر زیباکلام ایناست)


امیدوارم کمکی به تنویر ذهن دوستان عزیز بکنه.

اگر هر سوالی برای عزیزان پیش اومد میتونید روی برادر کوچیکتون حساب کنید(البت تا حد امکان).

دعابرای دوستانی که زحمت این فایلهارو کشیدن یادتون نمیره! خودم میدونم...


++

به علت ادا در آوردن بلاگفا و خسته شدن ما

به زودی به اینجا اسباب کشی میکنیم.

فعلن در حال تست کردن بلاگ هستیم. هنوز که نتونستیم مطالبمون رو ازینجا انتقال بدیم اونجا!

کسی اگر کمکی ازش برمیاد خدایی بگه!

آدم تو بلاگ گم میشه! (البته آدمای تازه کاری مثل بنده!!!)


یاعلی
۹۳/۰۱/۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
مردی به نام شقایق

نظرات  (۷)

سلام پسرم

خدا قوت

فقط خواستم بدونی امکان اسباب کشی از بلاگفا به بیان فعلا میسر نیست چون بلاگفا چنین اجازه ای رو نمیده . حتی جدیدا کامنتهایی که از بیان برای بلاگفایی ها گذاشته میشه رو هم انگار حذف میکنه ( البته من هنوز باهاش روبرو نشدم ) بهتره شما در بیان شروع کنید بعد که امکانش فراهم شد از اینجا مطالبتون رو منتقل کنید به بیان .

زنده باشی

پاسخ:
پاسخ:
سلام

در بیان شروع کردیم
چندتا مشکل عمده داریم

یکی قالبه که تعداد و تنوعش خیلی کمه

یکی هم جابجا کردن مطالب این وب به اونجاست که بسیار مشکله و تاریخ پستها رو هم نمیشه تنظیم کرد متاسفانه!
سلام
بلاگ خعلی خوبه...منم چند روزیه زدم
کمکی خواستید در بست در خدمتم...

پاسخ:
پاسخ:
سلام

در جریان خوبیاش هستم!

فقط جسارتا بنده چطوری سوال بپرسم وقتی آدرس وب نذاشتین؟!!!
سلام ممنونم که سر زدین خوشحالم کردی ولی وبتون خیلی سنگینه این نظر رم خیلی با مکافات تونستم براتون بنویسم اگه میشه یکم مشکلشو بر طرف کنین.خدا قوت

پاسخ:
پاسخ:
سلام

شما به بزرگی خودتون ببخشید

ان شاالله بزودی ازینجا نقل مکان میکنیم

یاعلی
سلام یادمه میخواستین برین کربلا درسته؟
رفتین ؟خوش گذشت؟
ادرستونو گم کرده بودم

پاسخ:
پاسخ:
سلام

اوووووووووووووووووووووووووه

مهر سال پیش رفتیم

ولی چه رفتنی.

همه وجودمون موند اونجا

ان شاالله بزودی قسمت شما و همه دوستداراش بشه برید و لذت ببرید
یاعلی
سلام
بابت لینک ها خیلی خیلی 3پاس
و اینکه شما هم اگر سوالی در مورد بلاگ دارید بپرسید

پاسخ:
پاسخ:
سلام

خواهش میکنم. وظیفه بود.

ما یه سوال داریم که تقریبا جواب نداره!

چطوری میشه مطالبمون رو از بلاگفا به بلاگ انتقال بدیم!
داستان کنایه اییه زیبایی بود.
ان شاءالله که موفق باشید.

پاسخ:
پاسخ:
متشکرم

یاعلی
هنوز هم هر اتفاقی میافتند یاد این داستان وبلاگ شما میافتم. چرا وب باز کردم چرا تاریخچه رفتم؟ چرا این اومد؟
پاسخ:
الخیر فی ما وقع

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">