مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

نپسندیدمش!...

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۵۷ ب.ظ
سلام


پشت چراغ قرمز با موتور عزیزم وایساده بودم.

بغلم هم یه ماشین پیکان جوانان گوجه ای اسپرت شیشه دودی و کمک فنر خوابیده!

یه جوون لوطی پائین شهری یقه باز پشت بلند هم پشت فرمونش به انضمام سبیل مشتی پر پشت! + آهنگ جواد یساری!!!(اگه یادش بره که وعده با من داره وای وای وای)



یه نیگا اون به من یه نیگا من به اون و هزار تا حرف نگفته و درد دل تو یه کلمه رد و بدل شد :

"مخلصییییییییم داداشششششش"


در طرف دیگه ی صحنه یه خانوم و آقا دست در دست هم داشتن از جلوی ما رد میشدن. ازینا که تازه ازدواج کرده بودن (از نوع راه رفتنشون مشخص بود.)

یهو ناغافل این رفیق ما سرشو از ماشین کرد بیرون و خطاب به اون آقاهه که دست خانومشو محکم گرفته بود که یوخ فرار نکنه گفت:

"اوووووووووی عاموووووووووووووو...

نپسندیدمش!..."


من :‌|

اون آقاهه :|

خانومش :|


برگشت با تعجب پرسید:

_ببخشید چیو؟

_زنتو!!!


اینبار من:0

اون آقاهه :(

رفیق لوطیمون :)


بعدم خودش ادامه داد:

"بوگو رنگی آرایششو عَو ِض کونه... اِزین رنگ خوشم نی میاد..."


پ.ن:

کاری نداشته باشین بعدش چی شد!

من که حسابی هم خندم گرفته بود هم فکرم گرفته بود!

و چه درسی این رفیق لوطی بهم داد!


چقد بده که بعضیا!!! از نگاه فاسد دیگران به ناموسشون لذت میبرن و براشون مایه افتخاره.

چقد خوبه که وقتی با ناموسم تو خیابون راه میرم خیالم از همه جهت راحته.

همسرم ممنون. بخاطر...


خدایا به مردهای ما غیرت و به زنهای ما عفت عنایت کن


+دم همه بر و بچ باصفای لوطی گرم

۹۲/۰۵/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
مردی به نام شقایق

نظرات  (۲۵)

جالب بود
واقعنی که نبود، بود؟

پاسخ:
پاسخ:
سلام

پ چی داداش!!!

فک کردی داستانه؟ نه دادا خاطرس.
سلام
مانیز از خودمون و خانوم عزیز شما تشکر می نماییم...

پاسخ:
پاسخ:
سلام

و ما نیز...

یاعلی
۱۵ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۲ صبح تابناک
سلام
توی گوگل پلاس هم اتفاقن یک ژانری راه انداخته بودند بچه ها با تگ قصه ی چادری شدنم!

حرف های جالبی می زدند در مورد این که چطور شد که اولین بار چادر پوشیدند!

یکی هم می گفت
چادر قدر مطلق خانوم هاست
قدر مطلق به نظر مثبت نمی کند
واقعن مثبت می کند.

پاسخ:
پاسخ:
سلام

بله. دیدم منم موج چی شد چادری شدم. اتفاقا خیلی هم خوبه. حیف که من چادری نیستم(خخخخخخ)

قدر مطلق رو اولین باره میشنوم.

خیلی جالب بود برام... قدر مطلق خانوم...

کاش همه خانوما تو قدر مطلق بودن...

والا اینا که ما میبینیم بیشتر تو براکتن تا قدر مطلق!

لطف کردید تشریف اوردید
یاعلی
آن روزی که همدیگر را یافتیم...یافتنمان هنر نبود...هنر این است...که یکدیگر را گم نکنیم.
سلام من علیرضا هستم .دعوتتون میکنم به وبلاگ ما بیایید و نظرتونو درمورد پست معرفی بنویسید و ما رو از همراهیتون آگاه کنید.ممنون وسپاسگزارم.


پاسخ:
پاسخ:
سلام

اومدیم

آخه سوالی نبود که بخوایم جواب بدیم خب!!!

ولی اومدیم که نگید نامرده طرف!
همین

یاعلی
سلام
چه آهنگ زیبایی داره وبلاگتون :)
خیلی پست جالبی بود! ای کاش غیرتا گم نمی شدند!!

پاسخ:
پاسخ:
سلام

واقعن ای کاش...
دلم شکسته ترین شاخه ی درخت خداست....

پاسخ:
پاسخ:
آخییییی

الهی...
با سلام به شما دوست عزیز
وبلاگ عالی دارید.امیدوارم در زمینه وبلاگ نویسی موفق باشید
لطفا به سایت ما هم سری بزنید

پاسخ:
پاسخ:
با علیک سلام به شما دوست عزیز

مخلصصصصصصصصصصیم داداش

زدیم...

خیلی عشقولانه بود

حال نکردیم... (دیگه از سن و سال ما این داستانا گذشته!)

یاعلی
۱۵ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۳۳ حنانه خانم
سلام گلم.شقایق جان ما فقط خودمونو معرفی کردیم.سوالهامون.داستانامون.رو بعدا میذاریم تو وبلاگ.تا نظر بدید.ما میخواستیم فعلا شما با وبلاگ ما آشنا بشید. در هر صورت ممنون که اومدید بازهم بیایید.

پاسخ:
پاسخ:
سلام

فعلن ما با وبلاگتون آشنا شدیم رف.

یاعلی
سلام
مشابه این صحنه برام پیش اومده ....
آدم نمیدونه باید گریه کنه یا....
نه فقط باید گریه کنه
یا امام زمان شیعه خونتون داره ویرون میشه....
البته!
حجاب برای خواهرا نیس
حجاب مرد هم هست
واگه باشه چقد خوب میشه....
همیشه به خواهرا گفتیم، یبارم برادرا مخاطب باشن؛ اولیشم خودم:
با چشمی که برای امام حسین گریه کردی به نامحرم نگا نکن!
.
.
.
خوشا به حال زوجهای طیب...
مخصوصا داداش عزیزم حاج علی...
ایشاا.... امیرالمومنین نگه دار زندگی همتون باشه....
این حقیر رو هم دعا کنید...
یا علی

پاسخ:
پاسخ:
سلام

با چشمی که برای امام حسین گریه کردی به نامحرم نگا نکن!

نمیدونی چقدر ازین جمله میترسم!
اما بخدا خیلی سعی میکنم ولی........

آقا قسم به جان شما خوب میشوم...
سلام
باز هم به اون اقای داش مشتیه اهنگ گوش کنه یقه باز پایین شهر این واجب فراموش شده رو احیا کرد!
یا علی

پاسخ:
پاسخ:
سلام

بله خب.
ولی به روش خودش!

تا شب میخندیدم از حرکتش!
هنوز که هنوزه قیافه اون بنده خدا(شوهر اون خانومه) جلو چشمه!!!

بقول حضرت آقا اگر در مقابل این قضیه همه تذکر میدادن(البته با لحن درست) این چیزا ریشه کن میشد تو جامعه.

حیف که امثال من میترسن!!! حیف...
با سلام خدمت دادا
اولن فارغ شدیم(البته از تحصیل)
ثانین دلمون برات یخده شدس دادا
ثالثن پیشاپیش عید بازگشت به فطرت انسانی مبارک
رابعن:یارو تو پارک نشسته بود، یکی میاد میگه ببخشید اجازه هست؟آقئه میگه:در مورد چی؟طرف میگه:در مورد نگاه کردن به خامنتون.آخه دیدم همه بی اجازه نگاه میکنن خواستم اول اجازه بگیرم بعد نگاه کنم!!!
//////////
دعامون کن دادا

پاسخ:
پاسخ:
علیک سلااااااااااااااام پسر خودم
چیطوری بلا؟!

اولا شما که فارق بودی!
ثانین دل ما بیشتر (خدایا ببخش دیگه زبون روزه ای ناچاریم دروغ بگیم! دل بچه مردم نشکنه!)
ثالثن هااا ای که وگفتی یییینی چهههه؟!
رابعن تو پارک نبوده و تو پیاده رو بوده. تازشم اصن اینجوری نبوده. تازه ترشم خلی تکراری بود...

دعات میکنیم دادا حیف که اصن اثر نداره(بخدا خیلی دعا کردم خدا عقلت بده!!! ولی...)

یاعلی
۱۵ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۰ دل تنگ امام زمان عج
نام ما را ننویسید، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط

آمدم در بزنم، در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط

میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید... فقط

حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط

صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انظار گنهکار نخوانید فقط

پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط

حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را نکشانید فقط

سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط

گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما
دست ما را به محرم برسانید فقط

پاسخ:
پاسخ:
سلام
فک کن

وسط جوشن کبیر... شب قدر...
سید رضااین شعرو بخونه و زار بزنی پای این شعر.

این ینی ته لذت. ته زندگی...

دست مارا به محرم برسانید فقط...

خدا خیرتون بده که زحمت میکشید و بساط عیش و نوش مارو فراهم میکنید.
یاعلی
هعی روزگار ...
لوطی هم نشدیم ؛

پاسخ:
پاسخ:
شما که خودتون ته شین عزیز!

لوطی هم لوطیای قدیم...

یاعلی
۱۶ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۵۸ شهریار شفیعی
سلام و درود بر شما دوست عزیز

با سپیدی ، صمیمانه منتظر نطر و نقد شما همستم.

با حترام


پاسخ:
پاسخ:
سلام

خدمت رسیدیم شهریار جان گل

یاعلی
سلام واقعن این اتفاق ب تازگی افتاده ؟
من که ترکیدم از خنده ب خاطر این کار عظیم فرهنگی اون داداش یقه بازمون
مگه اونا دستی بجمبونن!
دسش درد نکنه !
پارسال سر یکی از کلاس های آزمایشگاه ( آزمایش های مارو که میدونید چطورین آخه ؟! میریم ی تیکه زمین کوچیک میدن بهمون بعد میگن بابیل صاف کنید بعد سنگاشو جمع کنید بعد کود بریزد بعد بذر سبزی بپاشید بعد آب بدیدو از این کارا )
دیگه ماهم با افتخار همه ی این کارها رو با همان چادری که سرمون هست (همون چادر ساده ن از نوع ملی و دانشجویی و لنواع چادرهای تازه دراومده...)انجام میدیم ..یادمه ی جلسه بعدازهمه یاین کارها استاد گفت باید ی شیشه که حالت پنجره داشت راروی این زمین کوچیک هرگروهی کار میذاشت ! شیشه هام آخر کثافت و خاک بودن ...یه مسافتی آوردیمو شلنگ آب را گرفتیم روشو با طی(جارو های ابریشمی ) شروع کردیم ب تمیز کردنشون باید خشک میشدن تا بتونیم نصبشون کنیم ..!
خب رسیدیم ب اوج ماجرا ...یدفعه دوستم برگشت گفت بدیم ب فلانی با چادرش خشک کنه منظورش من بودم ..منم با افتخار گفتم این که سره منه حرمت داره اصن وضو داریو داری راجع بهش حرف میزنی ...
خلاصه با این تفکرات داریم درس میخونیما

پاسخ:
پاسخ:
سلام

کلن به این نتیجه رسیدم اگه ما لوطیا و مشتیا از اول کار فرهنگی رو دس میگرفتیم الان بهشت شده بود دنیا...

والا به قرآن...

آدمی که مرام نداشته باشه هیچی نداره (از سخنان گهربار آقای مهندس خودم!)

مرام مرد مردونگیشه... غیرتشه... پهلوونیشه...
مرام زن مهربونیشه... عفتشه... چادرشه...

عزت زیاد

یاعلی
سلام واقعن این خاطره بود؟دم داداش یقه بازمونم گرم ! داداشای یقه بسه که کاری نمیکنن منم جاداره اینجا ی خاطره از حجاب بگم بد نیس واسه تنوع
یادمه ترم 5 بودیم سر یکی از جلسات آزمایشگاه ( آزمایش های ماهم که اینجوریه که میریم اطراف گلخونه ...نزدیک همون باغ چاغاله ایی که شوما زیارتش کردین..یسری زمینای کوچیک هست میدن ب هر گروهی این زمینارا راباید اول با بیل و شنکش صاف کنیم بعد کود بریزیم بعد بشینم شیار بزنیم بعد بذر مورد نظر را بریزیم بعد آبیاری کنیم ..)
البته اینا ب زبون آسون میاد ی عالمه انرژی میگیره از همه ...اینم بگم که خدا توفیق بده بنده و یکی دیگه از رفقا با چادر ساده ی سنتی خودمون ن از این چادرهای ملی و دانشجویی و ایناوا ن همون چادر قدیمیا که کاملن امن هسنا! همه ی این فعالیت ها را انجام میدیم ..البته بشکنه کمر ریا ...اون جلسه یکار اضافه ی دیگه هم بود وباید میرفتیم یکسری شیشه ایی که حالت پنجره داشتن و پر خا بودن را میاوریم بعد میشسیم وبعد روی زمین هامون نصب میکردیم خب هر گروهی رفت شیشه مربوطه را آورد ازبس کثیف بود شلنگ اب را گرفتیم بهشو صبر کردیم که خشک بشه ...یدفعه یکی از بچه ها خطاب به من گفت: چادرت را بده تا شیشه هارو باهاش خشک کنیم ..منم آتیشی اما با خونسردی گفتم : حواستو جمع کن (شوخی یا جدی این حرفو زدی )بدون این چادر حرمت داره میخاسم اینم بگم که اول دهنت را آب بکش بعد اسم چادر بیار... اما دیدم ن! من آدم دعواچی نیسم
خلاصه با همچین آدمایی ما درس میخونیم ...ولی از اونروز علاقه م ب چادر سه برابر شد اصن تو دانشکده با چادر چنان قدم های با اعتمادبنسی برمیدارم که نگوووو!
ایشالا توفیق ب سر داشتنش تا آخر عمر و داشته باشیم

پاسخ:
پاسخ:
سلام

پ ن پ! شعر سپید شاملو بود!!!

عجب آزمایشگاهی! واقعن رشته مهندسیه ها!!!
ما هم ازین آزمایشگاه ها داشتیم.
البت تو سال اول ابتدایی!
لوبیا میکاشتیم میذاشتیم در میومد. بعد میبردیم مدرسه!
یه بار پیاز گذاشتیم تو لیوان و آب ریختیم توش تا سبز شد. بازم بردیم مدرسه!
اصن داغونا...

بله میدونم خودم! این آزمایشا کمر دانشجوهای کشاورزی رو شکسته بعضن...

چادر...

تنها چیزیه که بخاطرش به خانوما میشه حسادت کرد. (خصوصن اون قدیمیا که امنن :) )

موفق باشن ان شاالله همه خاهرای چادریمون و برادرای چش پاکمون تو دانشگاه

یاعلی
سلام...
طاعات و عبادات قبول...
متاسفانه روز به روز از این دست حرکت ها بیشتر می شود و دریغ از یک جو غیرت...

به محض خواندن این پست یاد داستانی افتادم:
آقا اجازه هست به خانم شما نگاه کنم؟

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت:

ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلاً توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:

مردتیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری … خجالت نمی کشی؟

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد:

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی بشین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم…

مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد…

خدایا!به جوانانمان عفت و غیرت عطا بفرما...آمین.
التماس دعا
یاعلی...

پاسخ:
پاسخ:
سلام

بله خب!
اون داستانه خیلی فانتزی و شیک و مجلسیه!
ولی این داستان نبودا...

واقعن به این نتیجه رسیدم بین بی غیرتی مردها و بی حجابی زن ها نسبت شدیدا مستقیمی وجود داره.

خدا رحممون کنه آخرالزمونی...

راستی کاش یبار آدرستون رو میذاشتید!(نمیدونم کجا باید سر بزنم بهتون)
یاعلی
۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۲۸ جوان انقلابی
آقا ما هم از تعریفات شما خودمون رو تو اون شرایط قرار دادیم و الان اینطوریم:
:)
:d
خخخخخخخخ

پاسخ:
پاسخ:
سلام
بله میدونم الان دارید اینو زمزمه میکنید:

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است...

مگه نه؟!
۱۷ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۱۵ حنانه خانوم
باپست جدیدمنتظرحضورگرمتون هستیم


پاسخ:
پاسخ:
سلام

حضور گرممون اومد!
۱۷ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۳۷ پلک شیشه ای
سلام علیکم
بازم به بعضیا
مرد از نوع لوطیش خوبه(البته فقط در این مورد نه بیشتر)
ای کاش این احساس نیاز به امر به معروف توی جامعمون نمیره ...
خدای من خیلی از دغدغه هامون رو خوردیم و یه آب هم روش اما توی این فکر نیستیم که بعدا ازمون در موردشون بازخواست میشه
ماهم چادرمون جز فانتزیامونه
از سال سوم ابتدایی تا الان بهترین دوستمه نمیشه ازش دل کند
مایه غرور و مباهاته برای من ...

قدر مطلق هم که دوستان گفتن خیلی جالب بود ...


خداقوت
یاعلی(صلوات برای فرج)
التماس دعا
خدایا به مردانمان غیرت و به زنانمان عفت و حیا ارزانی بدار

پاسخ:
پاسخ:
سلام

خدایی لوطیاتو رفاقت کم نمیذارن... (دقت: منظور لوطی اوناییه که سیستم مرامشون جوونمردیه ها! وگرنه هر سبیل کلفتی لوطی نیست.)

چادر رو سفت بچسبید که این روزا خودش بزرگترین جهاد و مبارزس.

آمیییییین

یاعلی
سلام
بله،حق باشماست،اون جریان که بنده تعریف کردم،شاید به ظاهر داستان باشه و یه مقدار رنگ و لعابش زیاد باشه و اغراق آمیز...اما قطع به یقین از اون دست داستان های واقعیه،نمونه اش هم جریانی که شما تعریف کردید...
به فرموده ی حضرت امیرعلیه السلام:"بی حجابی زن از بی غیرتی مرد است"

عاقبتمان بخیر...آمین.

پیشاپیش عیدتان مبارک و بندگی هاتون مورد قبول حق انشاءلله.
التماس دعا
یاعلی...

پاسخ:
پاسخ:
سلام

بله. هر چی هست تاثیرش زیاده و خدا خیر بده نویسندش رو (البت بنده چند سال پیش تو وبلاگ قبلیم همین متن رو قرار دادم و استقبال جالبی هم ازش شد)

این رو هم بنده عرض میکنم خدمتتون:

چشم چرونی مرد هم از بی حجابی زنه!

آمیییییییییییییین

عید شمام مبارک

یاعلی
خیلی جالب بود ...
یاد زمانی افتادم که دبیر ریاضی مدرسه مون اول ِ کلاس می یومد ویه شعر پای تخته برای بچه ها مینوشت و چقدر بچه ها هم به ریاضی و هم به ادبیات علاقمند شدند ...
گاهی بعضی کارا رو از بعضی آدمها و یا شغلها انتظار نداری ولی تاثیر گذاریش بیشتره ...

شده حکایت اون لوطی و امر به معروف کردنش ...

واقعا اینکه بدونیم چطوری این فروع دین رو درست انجام بدیم تا اثر کنه خیلی مهمه ، واسه همین خیلی ها بی خیالش شدن ، انقدر از وضع زننده بعضی خانومها خجالت میکشم که واقعا نمیدونم باید چکار کرد و بهشون چی باید گفت ... این جور مواقع حس میکنم چادر مامنه ... پس محکمتر رو میگیرم و خدا رو شکر میکنم ...

پاسخ:
پاسخ:
پاسخ در کامنت
پاسخ به خانوم معلم عزیز

سلام سلام

عه! چه جالب.
منم ازین کارا زیاد سر کلاس میکردم. بچه ها هم عشق میکردنا...
خودشون میگفتن هیچی بیشتر ازین حال نمیده که سر کلاس ریاضی بجای ریاضی معلم شعر بخونه و ازین کارا...

حسابی هم طرفدار بحثای دینی بودن سر کلاس ریاضی ناقلاها. هر چی سوال و شبهه و اینا داشتن میاوردن سر کلاس منه گردن شکسته.

منم که خودتون میدونید چجوری ام! به کسی "نه" نمیگم. ناچار بودم همه رو جواب بدم. البته کور خونده بودن شیطونا. درسمم میدادم کلی هم تمرین بهشون میدادم که فکر نکنن پیچوندن کلاسو... ولی واقعن هم من دوست داشتم این جو رو هم اونا.

خصوصا مناطق محروم که میرفتیم برا تدریس. واقعن رفیق میشدیم با هم... (فک کنم لذت نقل این خاطرات رو فقط شمائید که میتونید درک کنید. نه؟)

برا خودمم همینطور بود. اینقدر که سر کلاس ریاضی با خدا آشنا شدم سر کلاس معارف نشدم(اصولا کلاس معارف اینقد شیطنت میکردیم که مینداختنمون بیرون. ما هم که از خدا خاسته!!! میرفتیم بازی با رفقا!!!)


اما درمورد حجاب!

والا ما هم دیگه خجالت میکشیم در برابر بعضی خانوما!
نمیدونید چه خاطراتی دارم من سر همین حجاب!(حیف که نمیشه براکسی گفت!)

واقعن تازگیا تو خیابون رفتن معظل شده برام. فک کنم ناچار شم شبا هم عینک دودی بزنم که ریخت بعضیارو نبینم.

هرچند معتقدم باید باهاشون خوب برخورد کرد که زده نشن از دین ولی دیگه بعضیاشون شورشو درآوردن.

قبلنا امثال بنده رو که میدیدن یا از ترس قیافه یا خجالت حرمت نگه میداشتن!
حالا همچین ذل میزنه تو چش آدم که..........

گاهی به خانومم میگم از نگاه های بعضی از ازین دخترا تو خیابون میترسم به قرآن!!!
یه جوری نیگاه میکنن آدم به خودش که هیچ! به هفجد و ابادش شک میکنه.

خدا رحم کنه به ما و جامعمون.

باید کار کرد. خیلی بیشتر از قبل.

به قول استاد پناهیان تا قبل از ظهور هرچی میتونیم باید کار کنیم.
وقتی موقع ظهور شد دیگه....

درپناه حق خانم معلم عزیز

دعامون کنید
یاعلی و همواره باعلی
سلام

بله واقعا درک میکنم ..خودمم همین جور بودم . دوره راهنمایی علوم تدریس میکردم . هنوز از بچه های راهنمایی ام خیلی ها هستند که سراغم میان ویا سراغم رو میگیرن . اصلش هم همین تاثیراتیه که از طریق دیگه روشون گذاشته شده ، وگرنه درس رو همه گرفتند و دادند ورفتند . من رو تخته شعر مینوشتم اول . بعد رفتم سراغ شعر هایی که خونده شده . ضبط میبردم و همراه اون شعر میزاشتم مثلا اصفهانی هم بخونه . اول کلاس بچه ها به عشق این می یومدن که ببینن رو تخته چی نوشتم چون زودتر از بچه ها وارد کلاس می شدم . و انقدر خوب و آروم گوش میکردن ولذت میردن که خودمم واقعا بازتابش رو میدیدم و حس میکردم ... هنوزم میبین منو میگن ...

اما در مورد حجاب . چه کار باید کرد . واقعا باید بچه های مذهبی یه فکر اساسی بکنن . از دولت و مسئولین که کاری بر نیومده فعلا . بچه های وبلاگ نویس مذهبی کم نیستن یه کمپین راه بندازیم و بگیم هر کسی رو تو این وع دیدم چه برخوردی داشته باشیم بلکه یه حرکت مردمی جواب بده ... جدی میگم ...
من فکر میکنم بقیه هم فکر کنن . شایدم یه پست گذاشتم ! ...

پاسخ:
پاسخ:
سلام

دیدین درست حدس زدم. شما ازون خانوم معلمایی هستین که شاگردا عشق میکنن باهاشون.
بنظرم اگه معلما بیان خاطراتشون رو بنویسن از همه کتابای خاطره پرفروش تر میشه.
ینی به شیطنتهای بچه هام که فک میکنم اصن مات میمونم بعضی وقتا!!!
خدا عمر با ابرکت بده به شما وهمه معلمای مشتی که ماها در خدمتشون باشیم.

در مورد حجاب هم رهبر نسخه اصلی رو دادن.
اصل اول آگاهی(یه جورایی همون کار فرهنگی که مصطلح شده)
بعدش تذکر محبت آمیز همگانی (این یکی رو حتی خود منم جرئتشو ندارم. متاسفانه اشتباه قبلیا باعث شده این قضیه خیلی سخت بشه تو کشور)

از پستتون در این موضوع بشدت استقبال میکنم.

یاعلی
سلام
بی خود نیست این طور شخصیت ها (برادر پشت پیکان جوانان)توی فیلم های دوره قاجار اینقد محبوب اند...
استفاده کردیم
یاعلی

پاسخ:
پاسخ:
سلام

هنوزم که هنوزه محبوبن...

با هر گروهی رفاقت کردیم تو زرد دراومدن الا این جماعت لاطون...

تو رفاقت با ایناس که میفهمم چرا حضرت فرمودند اگر دین ندارید لااقل مرد باشید آزاده باشید...

مرد بودن آدم رو ناچار میکنه آدم باشه

یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">