مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

هفته ای که گذشت

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۳ ق.ظ
سلام بر همه


حال این روزهای من رو فقط یه معلم ریاضی که همسرش امتحان ریاضی داشته باشه میتونه درک کنه!!!

اصن یه وضی بود....

خدارو شکر به خیر گذشت!


این هفته اتفاق های جالبی افتاد!

اول انتخابات رو بگم

تقریبا از طرف ستاد جوانان اکثر کاندیداهای این طرفی! تماس گرفته شد  با حقیر. یکیشون که لطف کرده بودن قبل از اینکه حتی نظر بنده رو بدونن برام حکم هم زده بودن به عنوان شورای مرکزی هسته جوانان ستاد انتخابات آقای دکتر ...


بنده هم برای اینکه دوستان قدیمی از دستم دلگیر نشن ناچارا همه جلسات ستادهای مختلف رو رفتم ولی چون روتیشن کاریم از دهم شروع میشد هیچ مسئولیتی قبول نکردم!(تابحال اینقدر تو کارهای تشکیلاتی بیخیال نبودم!)


اما بگم از ستادها!

اولیشون که جلسه حلقه جوانان ستاد دکتر فلان بود به خاطر نداشتن مکان، جلساتشون تو دفاتر تشکل های دانشگاه اصفهان برگزار میشد. وارد جلسه که میشدی یه مشت جوون حزب اللهی بودن که روی یه موکت بصورت حلقه ای نشسته بودن و حرف میزدن و هر از چندگاهی صدای خنده بالا میگرفت و سریع جمع میشد.

یکی از دیالوگهایی که خیلی دلمو یه حالی کرد این بود:

-مسئول بسیج اساتید دانشگاه پیام نور(مسئول اسبق تر بسیج دانشگاه اصفهان): رفقا... نه پول داریم نه مکان داریم نه حامی داریم نه وقت داریم نه تشکیلات نه..... فقط یه چیز داریم اونم احساس تکلیفه!

حالا بگید ببینم باید چیکار کنیم؟

بنده هم گفتم : خب این که کاری نداره آقای دکتر! میریم ستاد آقای بهمان(توضیح در ادامه) همه اینارو که گفتی گلابی میکنیم(دوستان دقت بفرمایید با دزدی فرق داره ها! اشتباه برداشت نکنید!) کمی خندیدیم ولی دوباره جو سنگین جلسه حکم فرما شد.

خلاصه در آخر کار قرار شد هر کی هر چقدر پول داره بیاره پیام های تبلیغاتی رو هم خو د بچه ها با گوشیهاشون برای رفیقاشون بفرستن(دستگاه ارسال انبوه هم نداشتن!) اگر هم کسی چاپخونه آشنا داره بره مخش رو بزنه یه سری پوستر ارزون برامون جور کنه و هر کی هر چقدر میتونه از خونشون تخم مرغ بیاره شبا برای شام و قص علی هذا!(شایدم غث ، قس ، غس ، غص ،قث!)

خلاصه یاد ستاد آقای احمدی نژاد افتادم سال 84 که هیچی نداشتیم غیر از دلای باصفا.

بگذریم


اما جلسه دوم ستاد دکتر بهمان

یه ساختمون سه طبقه تقریبا مجهز پر از آدمای جور و واجور. جلسه ساعت 7 شروع شد و بعد از نماز تا ساعت یازده و نیم شب به طول انجامید که بخاطر تهدیدهای همسر مکرمه مسیر بیست دقیقه ای ستاد تا منزل رو با رخش سرخ (شما بخونید موتور تیز تک 125 سی سی رنگ قرمز جیگری مدل 91 + خورجین سفید گل دار) حدود دو دقیقه ای طی العرض نمودیم.(یا ارض یا عرذ یا ارذ یا ارز یا عرز یا... بقیه جایگشتهارو خودتون در نظر بگیرید!) (خدایی باورتون میشه عکس موتور قرمز با خورجین سفید تو اینترنت پیدا نکردم؟!)

اعضای جلسه کمتر از لیسانس نبودن. چند عدد روحانی جوون(ازین خوشتیپا) + چند عدد اقای ریش دار + چند عدد تیریپ اسی خفن! که در اثنای جلسه (شایدم اسنا یا اصنا) افتخار آشنایی با بزرگواران حاصل شد و کاشف به عمل اومد که از دوستان فتنه گر سال 88 بودن که از حبس در اومده بودن تازه ، البته کاملا توبه کرده و درست و درمون!

خنده دار ترین صحنه برام صحنه معرفی دوستان بود. بنده حقیر رو اینجوری معرفی کردن مدیر جلسه:

ایشون هم آقای مهندس حیدری هستند. تو کار نفتن و محل کارشون عسلویست. ایشون یکی از نخبه ها!!! و پژوهشگران موفق خصوصا در بحث نانوتکنولوژی هستند!!!

من :‌‌‍|

بقیه :0

مدیر جلسه :)

جالبترین دیالوگ این ستاد:

1- معاون ستاد کل آقای بهمان در استان اصفهان: بنده افتخار میکنم که دارم تو دستگاه دکتر بهمان کار میکنم. کسی که تا به امروز هنوز هیچکس رو تخریب نکرده!!!

(لازم به توضیح است که بنده بغل دست همین ایشون قرار داشتم و نگاه عاقل اندر... کردم و ترسم از روئیدن دو عدد شاخ بر روی سرم بود که در نهایت به اشارات رفقا ناچارن نگاه به زیر انداخته و سر در جیب مراقبت فرو نموده و مشغول خواندن نوشته هایم شدم!) 

2- مهندس پور ... مسئول کل ستاد انتخاباتی اقای دکتر بهمان در استان اصفهان در پاسخ به چگونگی تامین نیاز های مالی ستاد جوانان: اقاجون شوما هر کاری دلدون میخاد بوکونین هر جارم خاستین بیگیرین ما می ییم قرار دادشو امضا می کونیم. از نظر مالی هم هیچ نگران نباشین. خدارو شکر میرسه. آبیاری قطره ایه ولی همیشه هست!

(اولا اصفانی بوخونین ثانیا لازم به توضیح نیست برق نگاه های دوستان از شدت شعف - چون واقعا قابل توضیح هم نیست. بهرحال نوشتن کی بود مانند دیدن!)

در انتهای جلسه برنامه ریزی شد برای جلسه 16ام گردهمایی جوانان حامی دکتر بهمان در اصفهان

جالب ترین قسمت تعیین پذیرایی برنامه بود که مدیر جلسه فرمودند طبق دستورالعمل آمده از تهران پذیرایی تنها باید "آب" باشد آن هم نه از نوع بسته بندی شده اش!

بنده هم عرض کردم: کاملا موافقم. اصن خود بنده داوطلب میشوم و شیلنگ میگیرم برای ملت که بنوشند آب گوارای آقای دکتر بهمان را. اصن اگر صلاح بدانید دستان نحیفم را همچون ساغر میگیرم تا دوستان جوان حامی دکتر بهمان بتوانند راحت "آب بسته بندی نشده" میل بفرمایند. تازه اینجوری فقیرانه و مردمی تر هم به نظر می آیید...

این سخنان بنده با نگاه تند و فحش آمیز مدیر جلسه روبرو شد و ناچار به اخذ سکوت گردیدم.

من:)

مدیر جلسه :/

و همچنان بقیه :0


خلاصه جلسه جالبی بود


بقیه ستاد هارو نرسیدم برم. اصن انگار حواستون نیستا! منزل امتحان داشتن! ینی کمی از کارهای خونه فقط کمی از کارهای خونه مثل ظرف شستن جارو کردن گرد گیری غذا پختن خرید رفتن نگهداری از بچه ها!(این گزینه صرفا جهت افزودن پیاز داغ است) و ایضا روزی یک ساعت تلفنی حرف زدن! به عهده حقیر نهاده شده بود.


امیدوارم این انتخابات هم به خوبی و خوشی برگزار بشه و اونی که حضرت صاحب میپسندن بشه رئیس جمهور.

بقیه کارهارو هم نرسیدم بنویسم

انشاالله بعد

یاعلی


پ.ن:

نمیدونم بلاگفا مشکل داشت یا اینترنت بنده ولی این هفته اصلا نشد وارد بلاگفا بشم. لذا(شایدم لضا یا لظا یا لزا یا...) عذر(شایدم اذر ،عظر، عضر،اظر،اضر یا...) تقصیر (شایدم تسخیر!) بنده رو بپذیرید(شایدم بپزیرید ، بپضیرید، بپظیرید یا...) .

۹۲/۰۳/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
مردی به نام شقایق

نظرات  (۷)

با احترام به تمام جایگشتهاتون بغل باشه فکر کنم نه بقل:دی
خب ناب بلاگفا عمر خودش رو کرده بیایید بلاگ دعوت نامه که فرستاده شد براتون
یا علی مدد

پاسخ:
پاسخ:
سلام
بله لطفتون به ما رسید(همون دعوتنامه)

اتفاقا یه آدرس هم ثبت کردم ولی راستش بقیشو بلد نبودم!!!
انشاالله به محض اینکه وقت کنم و بتونم پول پیش و اجارشو جور کنم ازین جا اثباب (اسباب اصباب ) کشی میکنم
دعاکنید این بلاگفا پول پیشمون رو زودتر برگردونه!!!

این مستاجری هم خیلی بده
خدا به همه بی خونه ها(چه مجازی چه حقیقی) یه خونه درست و درمون بده انشاالله

یاعلی
خب انشاالله که امتحانشون خوب شده باشه وگرنه خودتون میدونید چه عواقبی در انتظارتونه
یا علی مدد

پاسخ:
پاسخ:
خدارو شکر خطر از بیخ گوشمون گذشت!!!
اون امتحانهایی که به عهده بنده بود (ریاضی و زبان) به خیر گذشت...
این معجزه الهی که میگن ینی همین.
من که دیگه بعد این قضیه جدن به خدایی خدا ایمان آوردم!!!

شماها هم ایمان بیارین

یاعلی
من کلا همیشه سلام یادم میره-ببخشید-
الان اون بلد نبودن رو شوخی کردید! البته خب منم بلد نبودم ولی آدم بره تو فضاش یکم بالا پایین کنه صفحه رو دستش میاد-انشاالله همه بی خونه ها خونه دار بشن-
یاعلی مدد

پاسخ:
پاسخ:
سلام نام خداست

پس بنام سلام و سلام...

بله
دقیقا بحث سر همون بالا و پائین کردنست دیگه!
یکم وخت (شایدم وقت) میخاد که ما نداریم!

دعا کنید خدا آدممون کنه

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم...

یاعلی

چقدر حرف زدم-ایکاش میشد این نظرات م.ن رو حذف کرد چون بد جور رو نرو منه-
http://t-a-s-n-i-m.blog.ir/
http://ma-2.blogfa.com/
مقصودم صوت هست که تو این دو تا وبلاگ پخش میشه
یا علی مدد

پاسخ:
پاسخ:
سلام
اختیار دارید

ممنون از لطفتون

یاعلی
ینی شما از بچه های بالا بودین و ما نمیدونستیم؟
ینی اینقد؟ :دی

پاسخ:
پاسخ:
سلام

اوهوم!!!

نه یه ذره بالاتر...
آیکون عینک دودی!
سلام
الآن اصلاً نفهمیدیم آقای دکتر فلان اولی کی بودند!
ما هم به قول دوستان به پرنده های هوا نگاه می کنیم!
التماس دعا دارم خیلی زیاد
یاعلی

پاسخ:
پاسخ:
سلام

از کرامات شیخ ما اینست
شیره را خورد و گفت شیرینست (شوخی!)

بله واقعا ممنون که متوجه شدید!
به مادر بزرگم میگم به کی رای میدی؟!
با جدیت تمام میگه احمدی نجات!!!

میگم ننه اون دیگه نیست!

میگه من کاری به این حرفا ندارم!
من به احمدی نجات رای میدم بازم....
من :)))))))
۱۲ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۴ بنای با ثوات
جالب بود..همیشه دوس داشتم بدونم تو ستادا چه خبره..
پاسخ:
جدن؟!
خب من همیشه میدونستم تو ستادا چه خبره!

این کارای سیاسی هم فیلیمه واسه خودش!
حیف که اخلاق سیاسی توش رعایت نمیشه درست!
واسه همین اونجوری که باید و شاید مفید نیست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">