مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

فهمیده ام


تا شقایق هست... نه!


مانند شقایق زندگی باید کرد


کوتاه


اما زیبا...


اما سرخ...

مردی به نام شقایق
۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر


چرا چادر سر می‌کنی؟
 
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم

گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟

بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم ک در گوشه ی نمازخانه نشسته بود

پرسیدم: با منی؟
 
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟

تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من
 
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو
 
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد
 
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم.

پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله
 
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست

با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای...

گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی ِ توست

با تعجب به چهره ام نگاه کرد
 
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟

گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم
 
گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید؛
غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید
 
تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. این تکالیف مکمل هم اند،
یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض ِ بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد

همسر تو، تو را "دید"، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد.
 
کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟
!!!!!!

گفت: خوب... ما به هم تعهد دادیم
 
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسد، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت
 
من چادر سر می کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود
 
من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
 
من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام ِ این علاقه ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم

سکوت کرده بود
 
گفتم؛ راستی... هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.

حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
 

سلام
متنی بود که یکی از دوستان بدون منبع برایم فرستاده بود. لذا ناچار شدم بدون منبع بنویسم...

کاش تفکر هم یک بیماری واگیر دار بود.

اپیدمی میشد و پس از چندی کل جامعه را در بر میگرفت...

آنوقت شاید............


یاعلی و همواره با علی
قابل توجه دوستانی که نخوانده نظر میدهند و درخواست دوستی و شکلک قلب و بوسه و ......
اولا بنده یک آقای نسبتا محترم هستم (البت شاید!)
ثانیا نوشتن در مورد حجاب صرفا برای خانم ها نیست
ثالثا وظیفه همه است... هر کس به اندازه و در حیطه کاری خودش
چهارما(عربیشو بلد نیستم خب! مگه چیه؟!) فهمیده ام بین بی حجابی زن ها و بی غیرتی مرد ها رابطه وحشتناکی وجود دارد!
....

مردی به نام شقایق
۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود


شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم

هر کسی در به در خانه لیلا نشود


دیر اگر راه بیفتیم به یوسف نرسیم

سر بازار که او منتظر ما نشود


لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است

لطف تو شامل ما ، یا بشود یا نشود


من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام

کمرم غیر در خانه ی تو تا نشود


هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود


بین زوار که باشم کرمت بیشتر است

قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود


مرده را زنده کند خواب نسیم سحرت

کار اعجاز شما با دم عیسی نشود


امن تر از حرمت نیست همان بهتر که

کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود


بهتر از این؟! که کسی لحظه پابوسی تو

نفس آخر خود را بکشد ، پا نشود


دردهایم به تو نزدیکترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود


طوری افتاده گره بر دل بیتاب ،دخیل

که به جز دست تو با دست کسی وا نشود


لحظه واشدن سفره حاجات شنید

هر که از جانب تو پاسخی الا ، نشود


امتحان کرده ام این را حرمت ، دیدم که

هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود


آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

محمد سولی

مردی به نام شقایق
۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر