مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها




سلام


این روزها
ذل میزنم به این دختر بچه های معصوم محجبه...

 اینقدر ذوق میکنم که سر و صدای همکاران محترم همجوار در می آید!!!

معصومیتشان صد چندان میشود با حجاب کودکانه...

دختر خودم را فرض میکنم جای یکی از همین عکسها و کلی.....................

گاهی وقتها

فکر این که "بچه های من چه میشوند و چه از آب در می آیند و چه نقشی در جامعه ایفا میکنند و نسل بعد من چگونه خواهد بود و هزار سوال دیگر..." دیوانه ام میکند....

خدایا میشود آیا...

گاهی همان دوستم (که در پستهای قبلی درموردش گفتم : 60 سال اختلاف سن داریم!) در مورد پسرهایش برایم میگوید و گاهی اشک چشمانش را پر میکند و غرورش نمیگذارد خالی شود....

وقتی با غرور آغشته به حسرت به عکس دو جوان شهیدش نگاه میکند اینقدر حسودی ام میشود که.....

داغ دل این پیر مرد دلم را بدجور له میکند....

هنوز با دو فرزند شهیدش زندگی میکند...

عید امسال با هم رفتیم سر قبر بچه هایش...

از خجالت سرم را انداخته بودم پایین...

چشمان فرو رفته اش بیچاره میکند آدم را...

امان از چشمهایش...

به هر بهانه ای از جلوی چشمانش فرار میکردم حتی به بهانه آوردن آب برای شستن سنگ قبر...

دو جوان...

یکی بیست ساله...

یکی بیست و دو ساله...

شرمم میشود با بیست و چهار سال سن جلویش بایستم و او نگاهم کند...

خجالت میکشم با این سن و سال جلوی این پیر مرد ایستاده ام و جوانهای او زیر خاک...

زیر خاک که نه! در بهشت...

کاش یک نفر پیدا میشد درد دلم را میگفتمش...

مرد و مردانه اشک میریختم روی شانه هایش...

شاید.....



پ.ن:
سلام
برنامه های این روزهایم

خواندن زبان انگلیسی
خواندن کتاب "یک" کوانتوم عرفان درمان
خواندن نهج البلاغه و تفسیر قرآن
خواندن نفحات نفت رضا امیرخوانی

دیدن قسمتهای بعدی مختار
دیدن قسمتهای بعدی سریال فرینچ
دیدن فیلم سینمایی انسپشن (تحقیق درمورد جهان های موازی)

یادگیری نرم افزار Auto cad
یاد گیری نرم افزار photo shop

کمی گذراندن وقت با خانواده
کمی شاعری کردن
کمی دیدن اساتید و دوستان
کمی کارهای عقب افتاده کردن

کمی فکر کردن(شاید یه ذره بیشتر!)

کمی زندگی کردن...

مردی به نام شقایق
۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۷:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

عمریست که ما مراممان "حیدری" است

لبریز از آن پیاله کوثری است

با عشق حسین محب زهرا گشتیم

از بس که حسین ابن علی مادری است...



میلاد مادر خوبیها و زیبائیها

حضرت فاطمه زهرا

سلام الله علیها

تبریک...



سلام

مامان جونم روز شما هم مبارک

خاک کف پاتیم مشتی

ینی میخوامت در حد.....

در حد...

بینهایت!


آخ آخ آخ دیدی داش یادم میرفت

اوهوم... اوهوم...

از همین تریبون روز زن رو به همسر مکرمه و مجلله و مخدره و منفجره و... کلا هر چی ه تانیث داره! تبریک عرض میکنم.

مخلصیم حاج خانوم!!!

ارذ عرادططططططططططططططط.


عاغا ترو خدا نپرسید هدیه چی دادم...

داغونم آقا... له له ام... هه هه هه... (تیریپ آقای همساده)


انشاالله همه مادرا و همسرا و اونایی که قراره در آینده مادر و همسر بشن ، اونایی که در گذشته مادر و همسر شدن، اونایی که سال گذشته در جمع ما بودند و حال زیر خروارها خاک آرمیده اند ، ذوی الحقوق ذوی الارحام ، عزیزان زحمت کش نیروی انتظامی ، کسبه بازار همه عزیزانی که از راه دور و نزدیک با اهدای تاج گل و...............

وییییییییییییییییییییییییییییییییژ... شتلق (صدای برخورد دمپایی با پس کله!)


بله بله

آی ام ا بلک بورد...

کلا ایشالا همه خوب باشین دیگه... مگه چیه؟ (پسرخاله بزرگوار!)


یاعلی

مردی به نام شقایق
۱۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
فهمیده ام


تا شقایق هست... نه!


مانند شقایق زندگی باید کرد


کوتاه


اما زیبا...


اما سرخ...

مردی به نام شقایق
۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر


چرا چادر سر می‌کنی؟
 
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم

گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟

بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم ک در گوشه ی نمازخانه نشسته بود

پرسیدم: با منی؟
 
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟

تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من
 
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو
 
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد
 
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم.

پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله
 
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست

با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای...

گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی ِ توست

با تعجب به چهره ام نگاه کرد
 
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟

گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم
 
گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید؛
غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید
 
تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. این تکالیف مکمل هم اند،
یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض ِ بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد

همسر تو، تو را "دید"، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد.
 
کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟
!!!!!!

گفت: خوب... ما به هم تعهد دادیم
 
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسد، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت
 
من چادر سر می کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود
 
من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
 
من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام ِ این علاقه ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم

سکوت کرده بود
 
گفتم؛ راستی... هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.

حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
 

سلام
متنی بود که یکی از دوستان بدون منبع برایم فرستاده بود. لذا ناچار شدم بدون منبع بنویسم...

کاش تفکر هم یک بیماری واگیر دار بود.

اپیدمی میشد و پس از چندی کل جامعه را در بر میگرفت...

آنوقت شاید............


یاعلی و همواره با علی
قابل توجه دوستانی که نخوانده نظر میدهند و درخواست دوستی و شکلک قلب و بوسه و ......
اولا بنده یک آقای نسبتا محترم هستم (البت شاید!)
ثانیا نوشتن در مورد حجاب صرفا برای خانم ها نیست
ثالثا وظیفه همه است... هر کس به اندازه و در حیطه کاری خودش
چهارما(عربیشو بلد نیستم خب! مگه چیه؟!) فهمیده ام بین بی حجابی زن ها و بی غیرتی مرد ها رابطه وحشتناکی وجود دارد!
....

مردی به نام شقایق
۰۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود


شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم

هر کسی در به در خانه لیلا نشود


دیر اگر راه بیفتیم به یوسف نرسیم

سر بازار که او منتظر ما نشود


لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است

لطف تو شامل ما ، یا بشود یا نشود


من فقط روبروی گنبد تو خم شده ام

کمرم غیر در خانه ی تو تا نشود


هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود


بین زوار که باشم کرمت بیشتر است

قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود


مرده را زنده کند خواب نسیم سحرت

کار اعجاز شما با دم عیسی نشود


امن تر از حرمت نیست همان بهتر که

کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود


بهتر از این؟! که کسی لحظه پابوسی تو

نفس آخر خود را بکشد ، پا نشود


دردهایم به تو نزدیکترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود


طوری افتاده گره بر دل بیتاب ،دخیل

که به جز دست تو با دست کسی وا نشود


لحظه واشدن سفره حاجات شنید

هر که از جانب تو پاسخی الا ، نشود


امتحان کرده ام این را حرمت ، دیدم که

هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود


آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

محمد سولی

مردی به نام شقایق
۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر
فهمیده ام

آنها که پا برهنه اند

ریگی به کفششان نیست...



یکی از دوستام که با هم 60 سال اختلاف سن داریم تعریف میکرد

میگفت توجبهه پام تیر خورد

از درد داشتم میمردم

دیدم اگه بخوام اه و ناله کنم روحیه جوون ترا از بین میره

وسط شلوغی گفتم آهای آقای فلانی

مگه نمیبینی ترکش پاچه شلوارمو سوراخ کرده؟

حالا من بدون شلوار چیکار کنم؟ ها؟


همه خندیدند....


من:

در دلم

گریه کردم...

مردی به نام شقایق
۳۰ فروردين ۹۲ ، ۰۵:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر
مادری فرزند خود را هدیه کرد
ماندگان را تا ابد شرمنده کرد...



مهمان ضیافت خطر، هیچ نداشت
آن روز که می رفت سفر، هیچ نداشت
گمنام ترین شهید را آوردند
جز پاره ای از عشق، دگر هیچ نداشت
وحید امیری


پ.ن:
شهید گمنام سلام،خوش اومدی،مسافر من،خسته نباشی پهلوون...

+صدای مجتبی رمضانی

پ.ن2:

بعد از سه سال چشم انتظاری

بالاخره دعوت مارا (که آن زمان دانشجو بودیم و حال نه!) پذیرفتند...
کاش در دانشگاه

غریب تر نشوند...







یکی از افراد زیر تابوت بنده حقیر... لبیک یا حسین...


پ.ن3:
1 دانشگاه خیلی تغییر کرده
2 حضور فعال!!! رئیس دانشگاه بسیار محسوس بود!
3 بدترین خبر: انحطاط خیریه دانشجویی جوادالائمه(ع)

مردی به نام شقایق
۲۹ فروردين ۹۲ ، ۰۷:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

سلام

ارمیای اونا ارمیای ما نیست

ارمیای ما همانی بود که امیرخوانی توصیفش کرد

همانی که پست های قبلی درباره اش نوشتم

اما

این پست از من نیست..

به دلایل کاملا مشخصی کپی پست شده است:


سلام ارمیا

بگذار بهتر بگویم سلام ارینب مشایخی .شاید مرا به خاطر نیاوری .ولی من تصویری واضح و روشن از تو توی ذهنم دارم.

یادت می آید صبحگاه هایی را که توی نماز خانه قران می خواندی و همه غرق در سکوت گوش می کردند.روزهایی را که با نعیمه می رفتید مسابقات قران و تو همیشه رتبه میاوردی ؟الحق و الانصاف صدای خوبی داشتی .راستی خوابگاه هشتادو چهار یادت هست؟به یاد داری با همسرت قرار گذاشتی بودید راس ساعت نه به ماه نگاه کنید.

دبیرستان که تمام شد تو رفتی دانشگاه ما امدیم حوزه .تو فلسفه خواندی ما دروس دینی.از این جا راهمان جدا شد و ولی تو همایش های فارغ التحصیلان معمولا بچه ها ازهم خبر می دادند.مرادی تورا توی دانشگاه علامه دیده بود.

حالا تو از ایران رفته ای.و این چند روزه که من تو را شناخته ام زندگیم با بهت عمیقی رو به رو شده.

باور نمی کنم ارینب دختر ارام و خوش صدای مدرسه حالا تبدیل شده به اولین خواننده محجبه اکادمی گوگوش.این روزها تا پشت سیستم می نشینم ناخود اگاه سرچ می کنم :اورینب مشایخی

این روزها به عکست خیره می شوم .همان چشم های سبز همان لب و دهان .همان صدا.کاش می فهمیدی تو را هم در مسلخ گلشیفته ها قربانی کردند.این روزها سربه سجده می گذارم انقدر می گویم اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا تا نفسم بند بیاید.


پی نوشت بنده:

این متن از این وبلاگ بود: میس طلبه

تمام کامنتهای این پستش را خوندم

خیلی فکر کردم چی بگم در جواب

فقط همین به ذهنم رسید:


.................................................................................................

.................................................................................................

................................................................................................


تا حالا تو عمرم اینقدر حرف نزده بودم.

بنظرتون چی باید گفت؟ها؟


مردی به نام شقایق
۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۵:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر
گنجشک نر با گنجشک ماده ای  گفت:
چرا نمی گذاری با تو همسر شوم؟
من اگر بخواهم می توانم قبه ی سلیمان را به منقار بکَنم و به دریا افکنم!
سخن گنجشک به گوش سلیمان رسید.
نبی خدا تبسم نمود و به گنجشک نر گفت:
آیا این ادعایی که کردی را می توانی انجام دهی؟!
گفت: نه رسول خدا، اما شخص، خودش را نزد زنش، بزرگ جلوه می دهد
و عاشق را بر آنچه می گوید نباید ملامت کرد.
سلیمان با ماده سخن گفت:
چرا از او رو می گردانی و به او بی اعتنایی می کنی؟
در حالیکه او ادعای محبت با تو را میکند!
گنجشک ماده گفت:
ای رسول خدا! او دروغ می گوید و ادعایش باطل است.
چون به جز من، دیگری را هم دوست دارد.
سخن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد
و بسیار گریست و چهل روز از عبادتگاه خود بیرون نشد
و دعا می کرد که خداوند دل او را از محبت غیر او پاک گرداند

و مخصوص محبت خود گرداند...

(کتاب گناهان کبیره- شهید دستغیب)




تو می‏خواهی مرا انگار گنجشک

نگاهم می‏کنی هر بار گنجشک...

چه احساس عجیبی با تو دارم 

کمی انسانم و بسیار گنجشک


پ.ن:

سلام

اولندش گنجشک تصویر ماده تشریف دارن(خودم میدونستم...)

دومندش دوبیتی ها از آقای حبیب الله نظاری بود(یه تغییر کوچیک تو این کلمه "خواست" دادم)

سومندش اگه خدا بخواد فردا میرم رست. و اگر بازم خدا بخواد آخر هفته میرم اراک...

یه برنامه ویژه پیش اومده که انشاالله بعدش مفصلا توضیح میدم


تا برنامه بعدی

بیاید به گنجشکها یه جور دیگه نگاه کنیم...

پر از احساس باران باشد اما...

درختی در خیابان باشد اما...

مرا بنویس: گنجشکی که یک عمر

دلش می خواست انسان باشد اما...

مردی به نام شقایق
۲۰ فروردين ۹۲ ، ۰۹:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

همه میگن عشق یعنی


دوست داشتن ...


اما


من میگم عشق یعنی


یکی مثل حسین (ع) داشتن . . .

نسل60


حسین جان!
همه را وعده به دیدار قیامت دادند
تا قیامت چه کند آنکه گرفتار تو شد?...



پ.ن:

سلام

در اوج سادگی اینقدر زیبا بود نتونستم ننویسمش

مردی به نام شقایق
۱۴ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر