مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

به نام خدا

 

روزها و ماه های اول ازدواج همه چیز قشنگ است. ذوق رسیدن و پیداکردن شریک زندگی آنقدر زیاد هست که تفاوت ها و دلخوری ها به چشم نیایند. گذشت هامان خیلی عمیقند. چشم پوشی هامان خیلی زیادند. 

ولی آدم ها برای هم عادی می شوند. به معجزه ازدواجمان عادت می کنیم. خوبی های شریک زندگی مان به چشممان وظیفه می آید و آن وقت است که دلخوری ها کم کمک راه خودشان را به حریم زندگی باز می کنند. 

هرآدمی ضعف هایی دارد، فرق هایی دارد، اختلاف سلیقه ها و اشتباه هایی هست که این دلخوری ها را می سازد. اصلا این تفاوت روحیات و نگاه ها که زمینه ساز دلخوری ها می شوند لازمه رابطه انسانی است. 

اما چه اتفاقی می افتد که زوج عاشق ده سال پیش می شوند زن و مرد تنها و سرخورده امروز؟

به نظر من دلیل اصلی خراب شدن رابطه ها همین دلخوری های ریزه ریزه است. ناراحتی ها و انتظاراتی که آرام آرام، ریز ریز، روی هم جمع شده. به چشم نیامده و هی تلنبار شده و رسیده به اینجا. انگار با یک چاقوی کوچک هی روی درخت رابطه خراش انداخته باشیم. خراش ها آن اوایل کوچک و سطحی است. به چشم کسی نمی آید و هیچ کدام از طرفین هم زحمتی برای مداوایش نمی کشد. ولی وقتی به خودمان می آییم که ماه به ماه و سال به سال روی هم جمع شده و  با درخت زندگی مان کار چند تبر عمیق را کرده است...

این دلخوری های ریز ریز را پیدا کنیم!

مثلا همسر شما روی سر وقت رسیدن حساس است. از آن طرف شما بی خیال و سرخوشید و اغلب دیرتر از وقتی که باید حاضر می شوید. هربار که قرار است دوتایی به جایی بروید یا همسرتان جایی منتظرتان است این تاخیرهای شما آزارش می دهد و شکایت می کند. در ظاهر به نظر می آید که چند دقیقه غرغر کرد و تمام شد. اما فقط همین نیست. آن خراش کوچک افتاده است. دفعه بعد و دفعه های بعد هم که با دیرحاضر شدنتان ناراحتش کنید خراش عمیق تر می شود. بعد دوسه سال شاید یکی از زخم های عمیق رابطه تان را از تاخیرهای چنددقیقه ای ساده خورده باشید. 

همسر شما روی صبحانه حساس است. دوست دارد وقتی از خانه بیرون می رود همسرش بیدار باشد. میز چیده باشد. شما خواب صبح را به همه چیز ترحیج می دهید و در ظاهر فکر می کنید همسرتان هم بالاخره با این وضع کنار آمده. شاید به ظاهر کنار آمده باشد. شاید دیگر غرغر نکند و اصرار نداشته باشد. اما هر روز که دارد تنهایی در خانه را باز می کند تا به محل کارش برود و کسی نیست که لقمه ای دستش بدهد، یک خراش کوچک روی تنه درخت رابطه تان می افتد. سه چهار سال بعد ممکن است این خراش خیلی عمیق شده باشد. 

همسر شما روی حرف زدنش حساس است. دوست ندارد کسی حرفش را قطع کند. برعکس شما آدم عجولی هستید، بارها وسط کلامش پریده اید و بعد عذرخواهی کرده اید. مساله خیلی ساده است. مسخره است اصلا. اما باوجود اینکه به چشم کسی نمی آید، همین خراش های کوچک هربار دارد به جان ارتباط کلامی تان می افتد و دوسال بعد نمی فهمید چه شد که اینقدر کم با هم حرف می زنید...

همسر شما به سر وقت حاضر بودن غذا حساس است...

به دستبخت خوب...

به رفت و آمد با فامیل ...

به مرتب بودن همسرش...

به تلفن حرف زدن های طولانی...

  از عمد نمونه های کوچک را مثال زدم. درست کردن مشکلات و اختلاف نظرهای عمیق پیشکش. بیایید فعلا جلوی این خراش های کوچک را بگیریم!

 دلخوری های ریزریز زندگی شما چیست؟



پ.ن:

وقتی یکی حرف آدم رو بهتر از خودش میزنه

لازم نیست آدم حرف خودش رو بزنه

الحق که خوب فرمودند این خانم محترم

به خواهرهای محترمی که اینجا تشریف میارند توصیه میکنم حتما حتما حتما وب همسر بهشتی رو مطالعه بفرمایند.

به امید خوشبختی همه.


+

کاش میشد بعضی حرف هارو زد.

کاش میشد بعضی حرف هارو به همسر زد.

مردی به نام شقایق
۳۰ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۳ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

سهوا که نه! انگار عمدا می کشندت

مانند کوهی... مثل آهن... می کشندت


تو وارث جون و بلالی ای برادر

تنها به جرم شیعه بودن می کشندت*


 


پ.ن:

آرمانها و شعارهای انقلاب اسلامی استقلال و آزادی و عدالت و برابری بود. هدف انقلاب نابودی کاخ نشین ها و حکومت مستضعفین بود. عبارات آتشین نهج البلاغه را می خواندند و داستانهای سیره پیامبر و حوادث صدر اسلام را نقل می کردند. این رویکرد انقلابی با سرعتی باورنکردنی صادر شد و امروز از پاکستان تا بحرین و از بیروت تا کالیفرنیا صدای انقلاب شنیده می شود.

سی و هفت سال بعد از انقلاب اسلامی ما، در زاریای نیجریه محرومان آفریقایی آرزوهای خود را در آرمانهای ایرانی می بینند و پای این آرمانها ایستاده اند و جان می دهند و چهره به چهره با استکبار جهانی می جنگند و ما سی و هفت سال بعد درگیر اختلاس این و خیانت آن و رشوه اداری و ربای بانکی هستیم.

دغدغه آنها نجات انسان و دغدغه ما فروش پراید است! نخبگان آن سوی دنیا حسرت یک لحظه دیدار رهبر ما را دارند و مدیران اینجا برای نرم کردن دل شیطان بزرگ نقشه می کشند و حسرت می خورند.

شیخ زکزاکی در آن سوی دنیا برای کرامت انسان و آزادی و انقلاب اسلامی خون می دهد و شیخ زیگزاگی ما در اینجا در سونای خشک به نتیجه انتخابات مجلس فکر می کند! ... واقعا حیف شد، همه انقلاب را صادر کردیم ! کاش یک ذره اش را محض احتیاط برای خودمان نگه می داشتیم.**


+

*شعر از حقیر

**متن از محمدرضا زائری

مردی به نام شقایق
۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۵:۵۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹ نظر

بسم رب الشهداء و الصدیقین


مرتضی زارع هم شهید شد!

یکی از اقوام دورمون بود. مسئول گروهان ما بود تو آموزش یه مدت. خیلی اذیتش کردیم بنده خدارو!

گروهان ما اکثرا بچه های پایین شهری بودن که آموزش با همه سختیاش براشون تفریح بود بیشتر.

نه از تنبیه میترسیدن نه داد و بیداد و نه... لذا کنترلشون خیلی سخت بود. 

فکر کنید من ارشدشون بودم!!! دیگه اونا چی بودن.

خلاصه این آقا مرتضی رو خیلی حرصش دادیم. هم تو آموزش هم میدون تیر...


خبرشهادتش و عکسش رو که دیدم دلم ریخت. خیلی پسر ساده و بی آلایشی بود.

همزمان خبر بهم رسید شوهر همکار و همکلاسی سابقم خانم طینه زاده هم شهید شدن. خیلی ناراحت شدم و قلبا دلم گرفت.

وقتی این ناراحتی مضاعف شد که فهمیدم شوهر خانم طینه زاده همین آقا مرتضی زارع بودن!!!

این پیامیه که برای دوستانشون فرستاده بودن!



پ.ن:

اقا مرتضی تبریک

خواهر طینه زاده تسلیت

هرچند با شناختی از شما دارم میدونم الان چه حس و حالی دارید و مثل قبل محکم و استوار ادامه میدید.


ما هم قول میدیم راه همسرتون و باقی شهدارو خالی نذاریم.

مردی به نام شقایق
۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۳ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۴ نظر

سلام خدمت همه ی دوستان عزیز و بزرگوار


ان شاالله که حال همه خوب باشه به برکت ولایت اهلبیت و روز بروز هم بهتر بشه به برکت اطاعت از این بزرگواران.


بالاخره غیبت صغری به پایان رسید و ما رسیدیم که سری به کنج دنج خودمون بزنیم و از شرمندگی دوستانی که این مدت اینجا تشریف آورده بودن در بیایم.


بله. متاسفانه اونچه نباید میشد شد و شکی نیست که خیر بنده در این بوده و بدون شک خدا برای بنده اش هیچ وقت بد نمیخواد.


تو زندگی آدم بعضی وقتا ناچار میشه از روی ناچاری و ناچارا تصمیم هایی رو بگیره!

یکی از این تصمیم هارو هم ما این چند وقت گرفتیم و در پی این تصمیم ناچار شدیم شهر عزیزمون اصفهان رو ترک کنیم و به تهران نقل مکان کنیم تا بتونیم تو پوزیشن شغلی جدید انجام وظیفه بنماییم!


بالاخره پس از کش و قوس های زیاد دست زن و بچه رو گرفتیم و اومدیم تهران! 

به لطف خدا مسئولیت مهندسی پتروشیمی تولید فرمالین قشم رو به بنده دادن و تقریبا یک ماهه که مشغول شدیم در این سمت جدید و در محیط جدید و در شهر جدید و کلا همه چیز جدید!!!

لذا این مدت تو منزل نت نداشتیم و سر کار هم اینقدر مشغلاتمون زیاد بود که وقت نداشتیم سری به اینجا بزنیم ولی خب خداروشکر کم کم اوضاع داره منظم تر میشه و ان شاالله دوباره به روال قبل بر میگرده.


راستش فکرش رو نمیکردم تهران اینقدر بد باشه!

شاید به خاطر اینه که هنوز بهش عادت نکردم ولی هر طور حساب میکنم من با این شهر غریبه ام!

انگار اخلاقیات بکلی مُرده تو این شهر! ارزشهای انسانی هیچ رنگ و بویی ندارن!

اوج امانیسم و شهوت گرایی...

اوج بی تفاوتی و سردی...

اوج بی اخلاقی و خشونت...

اوج بی فرهنگی و فرنگی مابی...


صبح به صبح با مترو رفتن سر کار اونم با تحمل فشار شب اول قبر، شب هم با همون حال برگشتن شده برنامه هر روزه!


این وسط من موندم که بچه ام رو تو همچین محیطی چطور باید بزرگ کنم...


پ.ن:

تنها چیزی که باعث شد از پدر و مادر و استاد عزیزم

و از شهر خوبم دور بشم این معظل کار لعنتی بود!


ولی به لطف خدا به زودی بر میگردم اصفهان.

ینی شک نکنید...


حتی اگه شده جنازمم برگردونن نمیذارم تو تهران خاکم کنن! (آیکون ناسیونالیستی مفرط)


ان شاالله بزودی از تجربیات جدید! اینجا مینویسم.


دعابفرمایید که سخت محتاجم.

مردی به نام شقایق
۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ نظر