يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
-یکی از دوستان هم باشگاهی چند ماهی بود که از سوریه برگشته بود. تیر خورده بود و باید استراحت میکرد. تقریبا خوب شده بود و شبا تو باشگاه با هم مبارزه میکردیم. این سری ازش پرسیدم حاجی دیگه برنمیگردی؟
گفت سوریه فعلا نه! ولی چند هفته دیگه اعزامم به یمن. (این دوست ما تک تیرانداز بسیار ماهری هستن)
گفتم حاجی ما به هر دری زدیم نشد! تو دستت به جایی میرسه؟
گفت واسه سوریه فعلا نیرو نمیخوایم ولی یمن اگه بیای میتونم اوکی کنم.
گفتم دمت گرم. کی خبرشو بهم میدی؟
گفت این بار برم و بیام بهت میگم. فقط دعا کن شهید نشم که میمونی رو هوا!!!
-چند روز بعدش داشتم رانندگی میکردم. خانومم هم کنارم نشسته بود. جریان اون شب باشگاه رو بهش گفتم!
بنده خدا گُرخید!
گفت ینی واقعا میخوای بری؟
گفتم بهله!
فوری گفت ولی من که اجازه نمیدم شما بری؟!!!
گفتم منم نیومدم از شما اجازه بگیرم!
رفت تو فکر!
چند لحظه بعدش گفت ولی از باباتون که باید اجازه بگیرین!من مطمئنم بابا نمیذاره!(ینی هلاک این حرکات استراتژیکی خانومام! بعضی وقتا یه چیزای ساده ی اظهر من الشمس رو نمیفهمن بعضی وقتا هم میشن خود خانوم بازرس مارپِل!)
گفتم حالا از کجا میدونی من قبلش با بابا هماهنگ نکرده باشم؟!
با تعجب گفت چی؟!!!
گفتم از کجا میدونی قبلا بابا اجازه نداده باشه؟!
گفت آخه اگه شمابری شهید میشی!!! من میدونم!!!(ینی اینقده زور زدم جلو خودمو بگیرم وسط حرف جدی نزنم زیر خنده!!!)
گفتم ینی اینقده بی عرضه دیدی مارو!؟ ما که نمیخوایم بریم کشته بشیم برگردیم که! ما میخوایم بریم جنگو تموم کنیم و بیایم. حال و حوصله کشته شدن و این برنامه هارو هم نداریم.
کلی هم کار داریم بعد جنگ.
دیگه این آخرا اصن حواسش نبود من دارم چی میگم!
یهو برگشت با بغض گفت بعد تو حنانه رو چیکار کنم؟!
گفتم چی؟! بعد من؟ ینی جدی جدی نیت کردی مارو به کشتن بدیا!! خندیدم. ولی نخندید اصن! سوالش جدی بود.
گفتم همون کاری که بقیه با بچه هاشون میکنن!
دوباره رف تو فکر.
حرف آخرش این بود: "نمیذارم بری...."

+
یادمه خاستگاری یکی از چیزایی که با ذکر مثال توضیح دادم و خیلی هم روش تاکید داشتم همین قضیه بود!
به خانومم گفتم خانم فلانی! اون صحنه ی فیلم مختار که مسلم تو میدون بود و زنها یکی یکی اومدن شوهرا و پسراشون رو از تو میدون بردن و مسلم تنها موند رودیدید؟
گفت بله!
گفتم من ازین قضیه میترسم...
گفت خیالتون راحت باشه! من درک میکنم دغدغه های شما رو...
++
گوش بفرمایید با جان و دل (+)
پاسخ:
بحثم قبول کردن و نکردن ایشون نیست
موضوع چیز دیگه ایه!
پاسخ:
سلام
شاید برم ولی شهید نمیشم. خیالتون راحت.
وا؟! مگه ما چی گفتیم بهش؟!
ضمنا ایشون اون روزی که داشتم ازش تعهد میگرفتم واسه این قضیه باید فکرش رو میکرد!
تازشم. مگه بقیه خانوما که شوهراشون میرن بچه ندارن؟! دلبستگی و وابستگی ندارن؟!
بعضیاشون رو که میشناسم به مراتب عاشق تر و دلبسته تر بودن به همسراشون حتی!
+
ما نگفتیم شرایط مثل زمان حضرت مسلم هست.
اون تشبیه یه سکانس فیلم بود برای اینکه قضیه بهتر درک بشه تو خاستگاری.
++
بیان ما نرم و همراه با شوخی و خنده بود.
هدفمون هم از بیان این خاطره چیز دیگه بود...
پاسخ:
سلام
حالگیری نبود!
اطلاع رسانی بود.
بستگی داره همراهی رو چی تعریف کنیم! :)
اگر بشه حتما
پاسخ:
بشرطی سخته که طرف رو مال خودشون بدونن نه مال خدا!
+
مادر ما با وجود علاقه شدید و وابستگی عجیبی که به ما دارن قبول کردن این مورد رو...
پاسخ:
فقط این نیس!
پاسخ:
علیکم السلام
قبل از ازدواج اکثر خانومای مذهبی اوکی هستن! بعد ازدواج نات اوکی میشن! اینو مکرر تجربه کردیم خودمون و دوستانمون!
جالبیش اینجاست که دختر خانومای مذهبی مثلا تو دانشگاه فعالترین و پر دغدغه ترین پسرارو دوست دارن انتخاب کنن اما همین خانوما بعد ازدواج جلوی همون کارها و فعالیتهایی که مبنای انتخابشون بوده رو میگیرن به اَیِ نَحوِ!
اینجاست که آدم تو خلقت خدا میمونه و ایمان میاره به اینکه هنوز بعد این همه قرنها زنها موجودات ناشناخته و مرموزی هستند.
+
حتما. بزرگیتون رو میرسونیم.
درک این قضیه سخته. ماها فکر میکنیم اگه تو خطر قرار نگیریم بیشتر عمر میکنیم!
و ایضا فکر میکنیم که ما داریم زن و بچمون رو نگهداری میکنیم و بهشون رزق میدیم!!!
در حالی که...
پاسخ:
امتحان سخت مال رده های بالاس
مال اونایی که ادعاهای بزرگ دارن.
اونایی که میخوان به جاهای بالا برسن.
پاسخ:
سلام
بله.
در صورتی حکم دفاع همگانی صادر شده باشه.
تو سیستم داوطلبی و کفایی برای افراد غیر مستقل لازم هست.
ما هنوز خودمون ر مستقل از آقای دکتر نمیدونیم. لذا همیشه نظرات ایشون برامون مهم بوده و هست.
قبلا خودشون این رو مطرح کرده بودن
آمادگیشو داشتن. غافلگیر نشدن.
البت منم غافلگیر نشدم.
میدونستم اینو میگن. دیگه بعد 5 سال شناختیم همو...
ایشون هم شناخته منو...
واسه همینم ترسید بنده خدا!
پاسخ:
نه اتفاقا
کاملا با درایت اینو گفتن! همه چیزش رو هم حساب کردن و گفتن!
میدونن که من روی حرف بابام حرف نمیزنم. از طرف دیگه هم میدونن که اگه بخوام کاری بکنم نمیتونن مانع من بشن. لذا اینو مطرح کردن.
وقتی هر چند وقت یه بار جنازه یکی از دوستامو میارن بنظرتون دربارش حرف زده نمیشه تو خونه؟!
+
تو بحث هسته ای خیلی تهدید میشدم. ولی نمیذاشتم هیچ کدومشو بفهمه! فقط کنترل تلفن رو بهش گفتم که حرفای خصوصی پشت تلفن نگه.
فعالیتای مارو نمیدونستن(فک میکردن میدونن ولی واقعیت و خطراطش رو نمیدونستن!)
فکر نمیکردن کارای ما جدی باشه.
حالا میترسن نکنه جدی بشه یهو!
پاسخ:
قبل اون چهارتا کلمه عربی نمیشه روش فک کرد یعنی؟!
حداقل قول بیخودی نداد؟!
+
باید مرد باشی تا بفهمی عاشق مبارزه بودن ینی چی...
++
میدونم که مبارزه صرفا رزمی نیس.
پاسخ:
بله فرمایشتون صحیحه
+
حتی مشکل احساسی بودن هم نیس
چون همه خانوما احساسی هستن مثه خاله ی ما!
ولی کلی هم ذوق میکرد که پسرم داره میره سوریه!!!
اعتقاد میخواد
تفکر میخواد
جهاد میخواد
پاسخ:
امکانات ندارن
اصولا کسایی میرن که بتونن آموزششون بدن یمنی هارو
هم توی ساخت تسلیحات هم مبارزه و هم ....
این دوست ما احتمالا به عنوان مستشار و آموزش دهنده میخواد بره
البته بهش گفتن بره! دست خودشون که نیست. هر جا بهشون بگن باید همونجا برن دیگه!
پاسخ:
سلام
فرمایشتون صحیح و متین
زن نیستیم.
مرد هم نیستیم!
پاسخ:
ممنون از نصایحتون
به فرمایشتون فک میکنم
پاسخ:
بله
فیلم به رنگ ارغوان زندگی شهید برونسی بود.
واسه یکی از بچه های ما هم همین قضیه پیش اومد. خانومش نمیذاشت بره تا آخرش سر همین قضیه راضی شد و این بنده خدا هم شهید شد. بچش سه سالش بود.
ابوالفضل شیروانیان.
پاسخ:
سلام
هاااا... موم یه ایطو چیزایی تو خودم می بی نوم...(+لحن جناب خان)
اینم نوبره به خدا! رضایت همسر... خخخخخخخخخ
اگه به رضایت همسر باشه که هیچ! کلا دین خدارو باید تخته کنن بذارن کنار.
ما اصن کلن جایی حضور نداریم. میجنگیم فقط!!!
بله. برای تهیه ی امکانات با استفاده از منابع خودشون هم دوستان ما دارن میرن.
سوریه بعله! یه چیز دیگس...
ان شاالله شما هم تشریف ببرید. اینم ازون قانون خنده دارهاستا! تک پسر! انگار تک پسرا آدم نیستن.
پاسخ:
اتفاقا کار درست رو شما میکنید.
اگر واقعا نمیتونید همچین چیزی رو تحمل کنید مرد و مردونه بگید نمیتونم. اینجوری یه عمر زیر دین کسی هم نمیمونید.
این خودخواهی نیس. اینکه الان قبول کنید و بعد که کار از کار گذشت بزنید زیرش این خودخواهیه...
+
شاید مقامشون بالاتر باشه بعضیاشون
پاسخ:
امان ازین دلبستگی بی خودی.
پاسخ:
سلام
ینی فقط تو همین یه زمینه غبطه میخورین؟
خدایی یکم بیشتر فکر کنین.
الان بیشتر غبطه نمیخورین؟ :)
+
فک نکنم به اجبار بفرستنش
ولی خب سیستم نظامی قوانین و قواعد خودشو داره دیگه!
پاسخ:
اتفاقا من حاضرم همسر شهید بشم!!! (یا خود خدا...) :)
+
این حرف دلمو به درد میاره
اون موقع خاستگاری بود و حرف و حالا موقع عمل؟
فکرش اذیت میکنه آدمو.
آدم حس میکنه رو آب خونه ساخته
قبول دارین؟
پاسخ:
آمین
ما هم ازین حاج آقاها داشتیم.
یه شب میخواستیم یکی از بچه هارو تو اتاق بزنیم این بنده خدا اشتباهی وارد اتاق شد!
بیچاره صدای استخوناشو من میشنیدم!!!
ازون شب دیگه اون حس و حال معنویشو از دس داد. تا مارو میدید فوش میداد نمیدونم چرا!؟
آخه چارتا مشت و لگد و آرنج اینقد تاثیر داره آخه؟!
پاسخ:
سلام
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند...
+
والا اینجوری که من شنیدم از رفقا نیروی اینجوری در این حد تخصص مهندسی نمیخوان.
متاسفانه اطلاعات خودمم نسبت به قضیه خیلی محدوده تا رفیقمون برگرده!
پاسخ:
متاسفانه 99 درصد این اتفاق براشون می افته!
میگید نه؟
چند سال دیگه یه نیگاه به دوستان الانتون بندازید...
پاسخ:
عه!
ما اصن میخواستیم بریم جنگ که به خونه تکونی بر نخوریم داداش. گرفتی مارو...
من اگه شهید بشم اونوخ کی کی بیاد اینجا حرص بده ملتو؟!!!
پاسخ:
باید تفکر اول رشد کنه تا فرد به مرحله ای برسه که این قضیه براش حل بشه به راحتی.
بدون بزرگ شدن روح این امکان پذیر نیست.
بزرگ شدن روح هم تحمل سختی ها و تلاش لازم داره.
کسی که مایل به تلاش نباشه بزرگ هم نمیشه!
پاسخ:
سلام
این کشور به خیلیای دیگه هم نیاز داشت که الان دیگه نیستن!
اتفاقا اونا هم زن و بچه داشتن.
بیشتر از ما هم بهشون علاقه داشتن...
پاسخ:
آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست...
+
سلام
به این نتیجه رسیدم(تو زندگی خودم البته) که همه چیز انگار یه طرفس!
کلا همه حق دارن الا من!
دارم واسه همه زندگی میکنم الا خودم!
همه مهم ان الا من!
چشم
تو دلشونو خالی نمیکنیم.
همینطوری زندگی میکنیم که خانوما میپسندن...
بشرطی که بعدش هی نگن چرا با من دیگه حرف نمیزنی؟ چرا یه غمی تو چهرت داری ولی به من نمیگی؟ چرا شاد نیسی مثه قدیما؟ چرا مثه پیرمردا شدی؟ و...
پاسخ:
العاقبه للمتقین
مطمئنن خیر همین بوده و هست.
+
سوالی که هست اینه که بقیه خانوما که اتفاقا بچه کوچیک هم دارن و شوهراشون میرن و جنازشون برمیگرده براشون سخت نیس؟
واسه اونی که جلوی زن و بچش ترورش کردن و با تیر زدنش(رضائی نژاد) سخت نیست؟
فقط واسه ما سخته؟!
پاسخ:
نمیدونم چی بگم.
تو خواستگاری اصرار دارن ظاهرتون رو طوری نشون بدین که طبیعیه که طرف هر عیب و نقص یا تفاوتی هست درست ببینه و درست انتخاب کنه.
بنظرم این اصل رو باید تو اعتقادات و افق های فکری هم در نظر گرفت!
وگر نه در آینده ایجاد مشکل میکنه!
بهتره اگر کسی اهل این حرفا و این چیزا واقعا نیست از همون اول مردونه بگه تا طرف مقابل تکلیفشو بدونه و بیش از حد روی طرفش حساب باز نکنه!
+
خودتون رو مرد تصور کنید و بذارید جای اون بنده خدا
بعد بهش فکر کنید.
پاسخ:
خشن نبود
اتفاقا با شوخی و خنده گفتم
البت ایشون میدونست که وقتی این حرف بزنه یه همچین جوابی از ما میشنوه دیگه!
علاوه بر این میدونست که من کسی نیستم که بخاطر کارام از ایشون اجازه بگیرم.
هماهنگی و مشورت و این صوبتا بحثش جداس و موضوعش هم جداس.
پاسخ:
سلام
گاهی این شدت عشق و علاقه با خودخواهی و مصلحت طلبی قاطی میشه و تشخیصش سخت.
+
کسی که همه ی زندگیش تو مبارزه(نه صرفا مبارزه نظامی) تعریف شده خب بی شک تو زندگیش خیلی هم درباره این چیزا صحبت شده دیگه...
نمیدونم
شاید توقع بنده زیاده
شایه که نه!
حتما توقع من زیاده
انتظار داشتن یه همراه تو مسیر، انتظاری غلطی بود که من از ازدواج داشتم و دلیلش هم جوونی و بی تجربگیم بود.
بعدها فهمیدم اصن این راه راهی نیس که همراه داشته باشی... باید تک و تنها بزنی به جاده...
مثه مَرد...
پاسخ:
سلام
عه!
خانمایی که مثل قبل اینا بودن که از یه مرد زن دار خوششون نمیومد که!
هرچند بشدت خانوما حساس میشن بعد ازدواج که کسی نیگاه چپ به شوهرشون نکنه!!!
و وای که خدای نکرده یه خانوم دیگه از شوهر این خانوم پیشش تعریف کنه! دیگه بابای اون شوهرو میارن جلوی چشش...
پاسخ:
سلام
خو یکم خودتون رو بذارید جای همسر گرام!
پاسخ:
حاجی این وای وای که اولش گفتی یاد اون کلیپ کریم افتادم!
وای وای وای وای
کریم به خدا مسلمون نیستی!
تکه دله منو بریدی....
+
هرچی فریاد دارید سر ما بکشید آقاجون
گوش ما الحمدلله کاملا سنگینه!
پاسخ:
سلام
خدایی همه اون حرفایی که زدید به کنار!
من موندم سی میلیون جهیزیه رو چطوری تو خونه جا دادید!!!!؟
+
حرف از طلاق و اینا نزنینا!
مردای امروزی دنبال بهونن!
شوخی شوخی یهو جدی میگیرنا
از ما گفتن!
:)
پاسخ:
سلام
خانوم ما حسابی مارو شناخته بعد 5 سال زندگی!
ازین ریسکا نمیکنه بنده خدا! :)))
پاسخ:
سلام
اگه خدا قبول کنه!
+
شایدم "چون" باشم البته!
پاسخ:
مخالفتتون محترم.
این تجربه ی من بود.
دلیل نداره همه ی تجربه های من درست باشه داداش
(ولی خدایی خودت یه روز میای اعتراف میکنی که حاجی تجربه هات همه درست بود!)
:)
پاسخ:
حاجی جون
نخبه کوجا بود...
ما دیگه تخمه آفتابگردونم نیستیم!
+
من صرفا یه مدیر مهندسی پتروشیمی تنها و بی کسم!
همین!!!
پاسخ:
اح ح ح سنت
این نکته ی ماشین در حال حرکتو خودمم بش فک نکرده بودم جون حاجی.
والا تو این اوضاع مردا دنبال یه بهونن که این اشتباهی که کردن رو جبران کنن! (مدیونی اگه فک کنی منظورم ازدواج بوده ها!!!)
حالا اگه خود خانومه بهونه دستشون بده و پیاده شه میترسم طرفم گازشو بگیره و میگ میگ...
پاسخ:
آره خدایی
لبی آبو پایه ام
کی و کجا وعده ی دیدار ما؟
پاسخ:
درگیر چی داداش؟
پاسخ:
سلام
ان شاالله هرچی صلاحشه!
اصولن دوستای ما بزرگترین اشتباهشون همین دوستی با ماس!
+
کلیپ رو دیدم عزیز
ممنون
حسودیمون شد به افرادی که از امامشون اون حرفهارو شنیدن.
مشکل ما هنوز خودمونیم داداش...
پاسخ:
خسته ام این روزا حاجی جان
خسته...
یه اصطلاحی تو سربازی هست میگن فلانی نَکِش شده!
نکش شدم...
بدجور...
پاسخ:
بگو حاجی
کلامات آروم کنندس بعضی وقتا
پاسخ:
دقیقا من هم به عنوان یک جنس مذکر معتقدم
اگه زنی نخواد فعلی انجام بشه همه توان خودش واطرافیانش رو بکار میگیره که اون فعل نشه!
جالبیش اینجاس که بعد از بیست سال خسته نمیشه! بلکه تلاشش رو در اون زمینه بیشتر میکنه...
+
شناخت حضرت عالی درست بود. اصن اصله این قضیه!
ذره ذره باهاشون حرف میزدید از موقعیت ها میگفتید از شرایط ایشون قبول میکردن