چشمهایش...
شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۱۴ ق.ظ

سلام
این روزها
ذل میزنم به این دختر بچه های معصوم محجبه...
اینقدر ذوق میکنم که سر و صدای همکاران محترم همجوار در می آید!!!
معصومیتشان صد چندان میشود با حجاب کودکانه...
دختر خودم را فرض میکنم جای یکی از همین عکسها و کلی.....................
گاهی وقتها
فکر این که "بچه های من چه میشوند و چه از آب در می آیند و چه نقشی در جامعه ایفا میکنند و نسل بعد من چگونه خواهد بود و هزار سوال دیگر..." دیوانه ام میکند....
خدایا میشود آیا...
گاهی همان دوستم (که در پستهای قبلی درموردش گفتم : 60 سال اختلاف سن داریم!) در مورد پسرهایش برایم میگوید و گاهی اشک چشمانش را پر میکند و غرورش نمیگذارد خالی شود....
وقتی با غرور آغشته به حسرت به عکس دو جوان شهیدش نگاه میکند اینقدر حسودی ام میشود که.....
داغ دل این پیر مرد دلم را بدجور له میکند....
هنوز با دو فرزند شهیدش زندگی میکند...
عید امسال با هم رفتیم سر قبر بچه هایش...
از خجالت سرم را انداخته بودم پایین...
چشمان فرو رفته اش بیچاره میکند آدم را...
امان از چشمهایش...
به هر بهانه ای از جلوی چشمانش فرار میکردم حتی به بهانه آوردن آب برای شستن سنگ قبر...
دو جوان...
یکی بیست ساله...
یکی بیست و دو ساله...
شرمم میشود با بیست و چهار سال سن جلویش بایستم و او نگاهم کند...
خجالت میکشم با این سن و سال جلوی این پیر مرد ایستاده ام و جوانهای او زیر خاک...
زیر خاک که نه! در بهشت...
کاش یک نفر پیدا میشد درد دلم را میگفتمش...
مرد و مردانه اشک میریختم روی شانه هایش...
شاید.....
پ.ن:
سلام
برنامه های این روزهایم
خواندن زبان انگلیسی
خواندن کتاب "یک" کوانتوم عرفان درمان
خواندن نهج البلاغه و تفسیر قرآن
خواندن نفحات نفت رضا امیرخوانی
دیدن قسمتهای بعدی مختار
دیدن قسمتهای بعدی سریال فرینچ
دیدن فیلم سینمایی انسپشن (تحقیق درمورد جهان های موازی)
یادگیری نرم افزار Auto cad
یاد گیری نرم افزار photo shop
کمی گذراندن وقت با خانواده
کمی شاعری کردن
کمی دیدن اساتید و دوستان
کمی کارهای عقب افتاده کردن
کمی فکر کردن(شاید یه ذره بیشتر!)
کمی زندگی کردن...
۹۲/۰۲/۱۴
خدا کند که کسی حالتش چوما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
به حق رخت غلامی خدا کند که کسی
چو ما ز سفره ارباب خود جدا نشود
یا حسین
التماس دعا