يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۸ ب.ظ
آلبرت با خوشحالی گفت: آقا بچه م خوب شد! حضرت فاطمه که گفته بودی برایشان نذر کنم، نذرم را قبول کردند و بچهام را شفا دادند!
گفتم: خب الحمدلله! حالا چه نذری کرده بودی؟
گفت: نذر کرده بودم حرمشان را فرش کنم!
(این داستان واقعی است)
مشترک مورد نظر
+
این روزها
دلم شدیدا تنگ مادر است...
++
من نذر کرده ام که برای تو جان دهم...
پاسخ:
آخر یه روز مهدی برات حرم میسازه...
پاسخ:
به اسمت قسم
تو قلبم حرم داری
دوست دارمو
میدونم دوسم داری
به همه میگم که مادرمی
روزمحشر سایه ی سرمی
+
حامد زمانی و هلالی
پاسخ:
آخر برات یه گنبد طلا میسازیم....
پاسخ:
روزی عاشقاست با زهرا
درد ما را دواست یا زهرا
+
شکر خدا که مادری ات را چشیده ایم...
پاسخ:
مادر فدایتان بشود شاعر غزل
این بیت آخر است که اول گذاشتم...
+
بعضی پست ها با اشک نوشته میشن
با اشک هم باید نظر داد...
پاسخ:
اجازه ی همه ی دنیا دست مادرمون حضرت زهراست...
ما چیکاره ایم...
+
سائلم، آب ودانه میخواهم
رحمت مادرانه می خواهم
آآآآآآآآآای بی بی گدا نمیخواهی؟
نوکر بی وفا نمیخواهی؟
کاش می شد زمن سوال کنی
پسرم کربلا نمیخواهی؟....
پاسخ:
همه ی کار ماست با زهرا...
پاسخ:
ذکر سر بند علمدار حسین است...
پاسخ:
سلام
ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم
گوش این طایفه آوای گدا نشنیده!
+
با کریمان کارها دشوار نیست...
پاسخ:
به مادرانه هاش فکر کنید...
پاسخ:
جانم مادر...
پاسخ:
علیکم السلام
آدم وقتی مادر رو می بینه ایمان پیدا میکنه!
پاسخ:
همه عالم به فداش...
پاسخ:
ان شالله...
دعا بفرمایید
+
از حرم مهمتر حریمه
پاسخ:
سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش
سلام من به بقیعو و چهار قبر قریبش...
+
اون سالی که حج دانشجویی رفته بودیم فک کنم 87 بود
بچه ها کلی خواهش کردن بخون برامون
اونجا هم به شدت حساس بودن رو روضه خوندن شیعه ها
نشستن همه کنار هم.
منم وسطشون.
شروع کردیم به روضه خونی درگوشی...
روبروی بقیع...
به خودم که اومدم دیدم نزدیک بیست نفر آدم دورمون نشسته و همه دارن با همین شعر سلام من به مدینه اشک میریزن...
روبروی بقیع
دم غروب...
پاسخ:
تو ببین ناله های ما مادر
مادری کن برای ما مادر...
+
همه عالم دلتنگشون هستن...
کاش یه روز بیشتر تو این دنیا میموندن...
پاسخ:
وصف تنهایی یک مرد یقینا سخت است...
پاسخ:
چه داستانی...
پاسخ:
سلام
همه گوش بزنگ هستن...
+
سقاخونه بنا کنیم با شور و احساس
سر قبر ام بنین مادر عباس...
پاسخ:
:)
پاسخ:
وقتی سکوت میکنی و گریه می کنم
وقتی سکوت میکنم و گریه می کنی...
پاسخ:
سلام
بع له عزیزم
شما هر سوالی داری بپرس
ازدواج، خانواده، تربیت فرزند و...
+
خلاصه تربیت فرزند هم میرسیم به دمپایی!
هیچی به این اندازه نقش نداره تو تربیت.
پاسخ:
همچین عجیب هم نیست!
خود ماها هم همینطوریم...
فک میکنیم ارتباط گرفتیم ولی نگرفتیم واقعا!
پاسخ:
آخر یه روز مهدی برات حرم میسازه...
پاسخ:
ان شاالله
پاسخ:
سلام
بسیار زیبا
هر کاری کردم روی شعرتون شعری بگم این شعر نذاشت!
باید اینجا حرم درست کنند
چار تا مثل هم درست کتتد
با امام حسن سزاوار است
چند باب الکرم درست کنند
با طلا دور مرقد سجاد
بیتی از محتشم درست کنند
به تولای باقر و صادق
صحن دارالقلم درست کنند
نزد ام البنین نمادی از
مشک و دست و علم درست کنند
"دودمه" نه در این مکان باید
شاعران "چاردم" درست کنند
با کریمان "کریم خانی"ها
قطعه ی "آمدم" درست کنند
دورگنبد چهار گلدسته
ولی از داغ خم درست کنند
کاش هرجیز را نمی سازند
کوچه را دست کم درست کنند
کوجه را در ادامه ی طرح ِ
از حرم تا حرم درست کنند...
(مهدی رحیمی)
چه عکس با حس خوب داره این تصویر پایین (فکر کنم تو یه جشنواره همین عکس به عنوان پوستر جایزه هم گرفته)