مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

سلام

 

خداروشکر بعد از سالها قسمت شد مجدد

ان شاالله دعاگوی همه دوستان خواهم بود ^_^

 

مردی به نام شقایق
۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۲۰ موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۹ نظر


My tiny doctor vs My great doctor...

My daughter and My father...

#Terminator


پ.ن:

سلام

دو تا چایی ریختم با قندون گذاشتم تو سینی و اومدم کنار بابام رو مبل نشستم و چایی رو گذاشتم رو میز!

مشغول صحبت کردن بودیم که دیدم بصورت نامحسوس داره بهمون نزدیک میشه!

حنانه صداش کرد که کجا میری؟

خیلی جدی برگشت اشاره کرد به ما و گفت: "اَند" (ینی قند)


به بابا گفتم باباجان بی زحمت آروم اون قندونو بذارید کنار خودتون که این نره سراغش!

تا حرکت بابامو دید خیلی سوسکی و ریز با کلی ناز و عشوه اومد بغل بابام و بوسش کرد.

در همین حین دستش رفت سمت قندون!

بلافاصله بابام دستشونو گذاشتن رو در قندون!

تا دید ترفندش لو رفت از بغل بابام اومد پایین و رفت تو آشپزخونه.


به بابا گوشزد کردم که باباجان این هر کاری کرد گولشو نخورینا! 

بابام خندیدن و گفتن نترس کسی سر من کلاه نمیتونه بذاره...


چند ثانیه بعد یه چیزی تو بغلش گرفته بود و بدو بدو از آشپزخونه اومد طرف بابام و با خنده اشاره کرد به قندون. تو دستش در قندون بود و اشاره میکرد که بذارین در قندونو بذارم.


بابام هم بنده خدا خام قیافه مظلومش شد و دستشو از در قندون برداشت که ینی خانوم بتونه در قندونو خودش بذاره. 

ینی به طرفه العینی در حین گذاشتن در قندون یه قند هم کش رفت و سریع انداخت تو دهنش و یه جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفته پیچید به بازی و رفت دنبال حنانه!


بابام هم بنده خدا همینجوری با بهت به قندون و در قندون نیگا میکردن...

بعد خندیدن و گفتن تا حالا اینجوری کسی سرمون کلاه نذاشته بودا...


مردی به نام شقایق
۰۷ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۷ موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

سلام

یکی از معضلات ما تو دوره ارشد این بود که ما سابقه کار صنعتی داشتیم و بالتبع نوع نگاه و سوالامون هم صنعتی بود،‌ ولی تعداد استادایی که کار صنعتی کرده بودن و از صنعت چیزی سرشون میشد بسیار کم.


یه بار با یکی از اساتید تو یکی از کلاس ارشد بحثمون شد!

هرچی سوال ازش میکردیم بلد نبود! کلی هم مدعی بود واس خودش. بعد نیم ساعت بحث علمی و جواب ندادن بی دلیل  شروع کرد به نق زدن و غر زدن که شرایط فلانه و براتون کار نیس و باید ازین مملکت رفت و جوونا با چه امیدی ازدواج کنن و این صوبتا... (انگار من نماینده دولت و حاکمیتم سر کلاس حضرت والا)

منم خندیدم گفتم اتفاقا دعوت نامه هم زیاد میفرستن استاد! ما منتظریم اول شما برید بعد ما بیایم خارج!

شاکی شد! گفت شما که این حرفو میگی یه سال دیگه که فارق التحصیل شدی میفهمی حرفمو! وقتی کار گیرت نیومد میفهمی!

گفتم استاد کار هست! بستگی به آدمش داره که هم اهل کار باشه هم کار بلد!!!!

دیگه خیلی شاکی شد! گفت مثلا چه کاری هست؟

گفتم ته تهش اگه هیچ کاری پیدا نکردیم میریم استاد دانشگاه میشیم دیگه!!! (خنده بچه های کلاس....)
دیگه این کارو که میتونیم انجام بدیم!

دیگه از شاکی و اینا هم گذشت!

شروع کرد داد و بیداد که شماها که هیچی بلد نیستین و فلانین و بهمانین و هیچ کاری بهتون نمیدن و...


یکی از بچه ها بهش گفت استاد این حیدری الان شرکت نفت تو عسلویه مشغول به کاره!

حالا هم که سر کلاسه تو رستشه وگر نه کلاس نمی اومد!


یهو برگشت گفت جدی؟

منم خندیدم بهش گفتم:

من که گفتم استاد! کار هست! بستگی به آدمش داره که هم اهل کار باشه هم کار بلد! اگه هم هیشکدوم نبود تهش میشه استاد دانشگاه دیگه :)


کلاس داشت منفجر میشد از خنده!
استاد هم بزور خودشو کنترل کرد فوش نده :)  گفت خب دیگه بسه. وقت کلاس تمومه! جلسه اینده هم کوئیز میگیرم!



+
البته این بنده خدا اینجوری بودا!
و الا استاد با سواد و بدردبخور هم کم نیست تو دانشگاه :)


مردی به نام شقایق
۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۳۸ موافقین ۹ مخالفین ۲ ۲۲ نظر