مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۶ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم


سلام

انگار یه رفیق قدیمی از دست دادم.

خیلی قدیمی...

به قدمت سن کل بشر!




پ.ن:
آهای رفیق
این چیزی که الان در دست توست
تمام عمر آرزوی من بود...

شهادتت مبارک جهاد جان...

+
و ما هنوز به دنبال شهادتی بی درد میگردیم
کما اینکه شهادت را
جز به اهل درد نمیدهند...

اهل درد...



مردی به نام شقایق
۳۰ دی ۹۳ ، ۰۸:۵۸ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ نظر

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم...


وسط درگیری بودم.

یه لباس نظامی ازین سیاه ها که صورتشون کاملا پوشیدس تنم بود و یه کلت اتوماتیک دستم.

درگیری خیلی شدید بود. فشنگهام تموم شد.

کلت رو غلاف کردم و یه اسلحه ام 16 دستم گرفتم.

شدیدا درگیر تیراندازی و هماهنگی نیروهام بودم و طرف مقابل هم به شدت تیر اندازی میکرد.


هم نگران نیروهام بودم که آسیب نبینن هم باید زودتر اون قسمت پاک سازی میشد.


اون وسط یهو یه نفر از پشت سر به طرفم اومد. یه چیز سفید تو بغلش بود.

نزدیکم که رسید یه قنداقه ی سفید داد بغلم!


یه نوزاد کوچولوی ناز... دختر بود...


گفتم این چیه؟!


گفت دختر توئه!.........

همینجور مات داشتم نیگاش میکردم که از خواب پریدم.



+

خدایا پناه میبرم به تو

از محبت فرزند

که بخواد من رو از جهاد در راه تو دور کنه.

مردی به نام شقایق
۲۵ دی ۹۳ ، ۱۸:۰۹ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۷ نظر

مثلا بمیرد و

چشم های تو را نبیند...*



گرچه مالامال دردم یا حسین

شعله ای خاموش و سردم یا حسین


روز محشر حسرت از این می خورم

کم برایت گریه کردم یا حسین...**


پ.ن:

تصور اینکه بعد از مرگ

نتونم صدات کنم

بزرگترین عذابه

حضرت محبوب...



*

حسینه دل

**

شعر از حقیر کمترین

بعدن نوشت:

منی که بال و پرم زخم خورده، می‌دانم
قفس برای تمام پرنده‌ها بد نیست

مردی به نام شقایق
۲۱ دی ۹۳ ، ۱۱:۰۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

سلام


بهش گفتم مهندس بیا من امروز با ماشینم. میرسونمت!

تنها کسیه که تا بحال دیدم اینقدر به علم علاقه داره بخاطر خود علم! از نخبه های صنعتی اصفهان. زیان انگلیسیش در حد اوباما اطلاعات علمیش نه فقط تو رشته خودمون بلکه تو همه رشته های علمی تقریبا کامل! یه عادم ساینتیفیک کامل! از هر چهار تا کلمش هم پنج تاش انگلیسی! بسیار محترم و خوش برخورد....

عکس سلنا گومز رو روی صفحه ی کامپیوترم دیده بود. تا نشست کنارم ازش پرسید. منم بهش گفتم. بحث شروع شد!!!

تو شرکت مصطلحه که شروع بحث با مهندس ش با خودمونه ولی تموم شدنش با خدا!!!

بحث از استراتژی برای کودکان و شخصیت سازی کودک شروع شد و رسید به.......... (حکومت اسلامی ، تمدن آینده، اسلام و فرق ، تقابل ایران و اسلام ، پست مدرنیسم و اسلام ، تقابل علم و دین ، نگاه یکطرفه به دین، نفی علوم فیزیکی و تجربی در دین، یگانگی خدا، وحدت وجود یا کثرت وجود ، فلسفه علم، فلسفه و حکت ، ریشه شناسی جریانات سیاسی کشور ، تقابل مذهبی ها با غیر مذهبی ها، شخصی بودن یا اجتماعی بودن دین ، جمهوریت و دموکراسی و رابطش با دین و .............)


تا ساعت هشت شب نشسته بودم تو ماشین و چش تو چشش با هم حرف میزدیم. دوست دارم حرف زدن باهاش رو. مثه قدیمای خودمه(هر چند هم فکریم ولی نوع نگاه و بحث کردنش مثل خودم بود.) هیچی رو همینجوری قبول نمیکرد تا کلی روش بحث نکنه و براش اثبات نشه!


اواخر بحث از زندگیش گفت. از دوریش از دین و زندگی دینی! از خونواده ی تحصیل کرده اش که بسیار مذهبی هستن و چه بلایی که سرش آوردن تو کودکی!!!

معتقد بود مذهبیا همینطوری مذهبی ان! خودشون هم نمیدونن چرا؟!

فکر میکرد همه مذهبیا از وقتی بدنیا اومدن مذهبی بودن اونم چش و گوش بسته!


هرچی بهش گفتم شاید خیلیاشون اینجوری باشن ولی همه اینجوری نیستن! قبول نمیکرد...

ناچار شدم از خودم بگم!

چشاش چهار تا شده بود! دو تا شاخ که چه عرض کنم دو تا درخت چنار رو کلش در اومده بود و خیره خیره بهم نیگاه میکرد!


باورش نمیشد من چجور آدمی هستم

باورش نمیشد اسلام رو گذاشته بودم کنار یه زمانی چون دلم نمیخواست به دین پدر مادرم باشم.

باورش نمیشد چقدر شرارت کردم تو جوونی

باورش نمیشد همه راه هایی که اون فکرش رو میتونست بکنه من امتحان کردم

باورش نمیشد هر خلافی که فکرشو بکنه انجام دادم یا مستقیم یا غیرمستقیم...

باورش نمیشد رفیقام کیان!

باورش نمیشد مسیحی بودم، یهودی بودم ، زرتشتی بودم، بی دین بودم!

باورش نمیشد نظریات مطرح موجود تو دنیارو خوندم و باهاشون آشنام تا حدودی

باورش نمیشد اهل خوندن رمان های خارجی و دیدن فیلمهاشون بودم و هستم

باورش نمیشد چند سال مطالعه کردم و زجر کشیدم تا بفهمم اسلام راه حقه

باورش نمیشد چقدر هزینه دادم واسه بدست آوردن اسلام

...

باورش نمیشد دین و دین داری و خدا باوری و ولایت و این چیزا عقلی باشه و دین راه حل درستی واسه زندگی و مشکلات بشر داشته باشه!


+

بعضی از ماها

روی همه چی مطالعه داریم

الا اون چیزی که اصل زندگیمون رو تشکیل داده

اعتقادات!

چیزی که واسه حرف زدن نیس

واسه عمل کردنه...


زشته که بی مطالعه ای و شلختگی و بی منطقی و

بی قانونی و بی موالاتی و دوری از اسلام و

بد عمل کردن ما به اصطلاح مذهبیا

بزرگترین عامل دین گریزی یه عده اس!


اون دنیا جواب خدارو...

مردی به نام شقایق
۱۴ دی ۹۳ ، ۱۴:۵۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ نظر

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم*

با سلام


کربلا که بودیم

یکی از مشکلات گلاب به روی همه دوستان تجدید وضو بود و دستشویی!

غالبا ده الی بیست نفر تو صف بودن! به عبارتی برای هر بار دستشویی رفتن بین نیم الی یک ساعت وقت آدم تلف میشد. برای همین خیلی کم غذا میخوردیم که کمتر بریم تو صف!!!

یه بار تو صف وایساده بودیم و یکی از همسفریای ما که طلبه بود(سال سومی!) جلوتر از ما وایساده بود و یه مرد عرب هم کنارش(بعضا خیلی به صف و نوبت و این چیزا اعتقاد نداشتن دوستان عرب)

خلاصه نوبت رفیق ما که شد یه نیگاه به عربه انداخت و حس انسان دوستیش گل کرد و یه تعارف زد به اون بنده خدا عربه!

حالا حدس بزنید چی گفت بهش؟!

همچین با قیافه خیلی جدی و حالتی که انگار داره بزرگترین ایثار و از خود گذشتگی عمرش رو انجام میده خیره شد تو چشای عربه و گفت:

سیدی... تَفَضّل! (یعنی شما بفرما اول!)

آقا این عربه رو میگی همچین مثه دسته بیل خشکش زد! چشاش چارتا شده بود و خیره خیره به ما نیگاه میکرد!

بعدش هم به نشونه تاسف حاکی از این که این دو سه تا دیوونن و بهشون حرج نیست سری تکون داد و رفت تو! یه چیزایی هم زیر لب گفت که از نوع گفتنش حس کردیم فوشه!


ما و این رفیقمون کلی تعجب کردیم از این قضیه! بعد که از دستشویی اومدیم بیرون واسه یکی دیگه از طلبه ها تعریف کردیم!

افتاد کف زمین به خنده و ریسه رفتن!

گفت خیلی شانس آوردین که یه کتک درست و درمون نوش جون نکردین!

گفتیم واس چی آخه؟!
گفت آخه دیوونه ها! این کلمه (تَفَضّل!) رو عرب ها وقتی میخوان به یکی تعارف کنن که یه چیزی بخوره بکار میبرن! فقط واسه خوراکی بکار میره!!!

هیچی دیگه! این رفیقمون از همون جا رفت تو افق!

هنوز هم نیومده!


پ.ن:

آغاز امامت حضرت صاحب تبریک

به همه حق پرستای آزادی خواه


*

همیشه این ذکر رو دوست داشتم

این روزها بیشتر از همیشه به دلم میشینه

شنیدم ذکر رجز حضرت ارباب بوده موقع رفتن به میدون...

اصن دل آدمو یه حالی میکنه

مردی به نام شقایق
۱۱ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ نظر

موقع عکس گرفتن دسته جمعی

با خنده میگفت* یه ذره اونور تر وایسا!

(جای یه نفر رو وسط عکس خالی میکرد)


میگفتم واسه چی؟

میگفت میخوام وقتی حضرت ظهور کردند

عکسشون رو با فتوشاپ بذارم وسط این عکس!!!


با هم میخندیدیم...


+

بعضیا حتی وسط شوخیاشون هم

جدی جدی

از خدا و ولی خدا غافل نمیشن

ولی ما

حتی وسط جدی هامون هم

شوخی شوخی

.....

*

دلم برات تنگ شده

رفیقی که منو یاد خدا مینداختی


رفیقی که منو کشیدی کنار

توی گوشم گفتی:

"علی تا کی میخوای اینجوری باشی؟!!"


رفیقی که هر وقت نیگات میکردم لبخند میزدی

رفیقی که رو شونت میشد گریه کرد


رفیقی که دوستت داشتم از ته دل!

مردی به نام شقایق
۰۱ دی ۹۳ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ نظر