سلام
جمعه بود. داشتم درس میخوندم واسه امتحان امروز!
یهو مادر بزرگوارم تماس گرفت با گریه که علی زود خودتو برسون....
حال خواهرم بد شده بود یهو. سر درد وحشتناک و تهوع و ...
رسیدم خونه دیدم بچه داره میلرزه صورتش شده عین گچ!
بغلش کردم گذاشتمش تو ماشین و رسوندمش بیمارستان...
وسط ناله هاش که بزور به گوشم میرسید هی میگفت:
چادرم... داداش چادرم... داداش چادرم... چادرم... چادرم نیفته... چادرم رو بکش روم...چادرم نره کنار... چادرم... چادرم.... چادرم...
بعد از اورژانس و سی تی اسکن بردیمش بخش زنان. وقت ملاقات بود منم رفتم تو. تقریبا هیچ مردی نبود. آروم چادرش رو از دورش برداشم و گذاشتم کنار که راحت بخوابه. دکتر اومد بالا سرش. داشتم با دکترش حرف میزدم دیدم داره دستمو فشار میده.
گفتم: جونم عزیزم؟
گفت: چادرم کو...
گفتم اینجا که مردی نیست غیر از من؟! با اشاره چشمش آقای دکتر رو نشون داد! چادرش رو کشیدم روش...
+
10 سالشه کلا!
چند روز پیش بهم میگفت داداش فهمیدم کاری که آدم تو جمع خجالت میکشه انجام بده رو تو تنهایی هم نباید انجام بده چون خدا راضی نیست!
میگفت داداش بعضی این خانوما رو که میبینم دلم براشون میسوزه!
اینا نمیدونن با بی حجابیشون دل امام زمان رو میشکونن!
++
یکی از دغدغه های این روزام ازدواج این آبجی کوچیکس. هر چند هنوز خیلی کوچیکه ولی با این استعداد و سطح فکر و اعتقادات و مهربونی و اخلاق خوب این بچه میترسم هم کفوی براش پیدا نشه. خیلی میترسم.
سر ازدواج اون یکی خواهرم اصلا نگران نبودم.
ولی این یکی فرق میکنه...
آخرش بخاطر محبت زیاد من به این دختر خدا آزمایشمون میکنه. میدونم.
تو خونه پدری وقتی مجرد بودم فقط کافی بود صدای گریه "زینب خانوم" بلند بشه! دیگه فرقی نداشت کی باشه. هر کی بود لهش میکردم. هنوزم هم همینطوره...
درخواست:
دوستان کسی شوهر خوب هم کفو آبجی کوچیکه ما سراغ داره واسه7 الی 10 سال دیگه؟!
کسی که از 7 سالگی نماز شب بخونه
کسی که به معلمشون تذکر بده بخاطر گذاشتن موسیقی نامناسب تو کلاس اول!
کسی که تو 5 سالگی آرزوش باشه شهید بشه تا علی اصغر رو بغل کنه و ازش مراقبت کنه که تیر بهش نخوره.
کسی که با دیدنش آدم یاد خدا بیافته...