این روزها...
صدایش را میشنوم از راه دور...
آه که چه جگری میسوزاند...
گوش دنیا را کر کرده است...
پیش خودم فکر میکنم
حق هم دارد
هر کس دیگری هم بود همینطور میشد
فکرش را بکن...
حتی فکرش را هم نمیشود کرد
چه درد عظیمی...
یک عمر حسین فاطمه را در آغوش گرفته
حالا که وقت جدائیست....
چه بگویم...
حق دارد......
حق دارد..........
پ.ن:
این روزها...
این دل وامانده هم بی قراری میکند...
هم ناله شده با ضریح قدیمی ارباب...
ضریحی که هیچ وقت لمسش نکرده...
ضریحی که هنوز با عکسش...
آه...
آه...
آه...
پ.ن:
جای خالی را با بغض...
درد...
ناله...
اشک...
اصلا با هرچه میخواهید پر کنید...
یاعلی