اصلا بعید نیست که مهمانمان کنند
وقتی طرف حساب شود با کریم ها...
ای که چون من هزارها داری
آسمانی پُر از دعا داری
دست هایم دخیلتان هستند
بس که دستِ گره گشا داری
از گدا هم کریم می سازی
بس که اعجاز کیمیا داری
من هوای تو را به سر دارم
تو هوای دلِ مرا داری
هر چه بیمار هم بیاید باز
تو برایِ همه دوا داری
دل شکسته کسی به من می گفت:
خوش به حالت امام رضا داری
+
گنبدت مال همه باب الجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است
صحنتان را می زنم بر هم جوابم را بده
میهمان گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
پ.ن:
نائب الزیاره و دعاگوی همه ی دوستان حقیقی و مجازی بودیم
روز اول بهترین ماه خدا...
بهترین جای زمین خدا...
مهمون بهترین خلق خدا...
سلام
عرض ارادت خدمت همه دوستان و عزیزان
طرف نوشته با روحانی تا 1400!
بابا با این بنده خدا تا دم کوچه هم نمیشه رفت! تا 1400؟؟؟!!!!
مدام ازم سوال میکنن به کی رای میدی؟
و من هم میگم به هر کسی غیر از آقای روحانی!
پ.ن:
#نه-به-روحانی
یعنی
نه به اشرافیت
نه به دزدی و غارت اموال ملت
نه به نجومی خوارها و رانت ها و ویژه خوارها
نه به دولت پیرمردهای خسته ی بی خاصیت
نه به دولت امنیتی ها
نه به دولت بدون تخصص
نه به اسراف های میلیاردی نهاد ریاست جمهوری
نه به فامیل بازی های میلیاردی
نه به اختلاس های میلیاردی ذخایر نظام
نه به حسین فریدون ها و صفدر ها و سرخه ای ها
نه به تز های قلابی دکترا
نه به بیکاری و گرانی و تورم
نه به تعطیلی کارخونه ها و صنایع
نه به بی احترامی به ملت
نه به لولو پنداری سایرین
نه به بی اخلاقی و بی ادبی دولتی ها
نه به مرفهین و مزدوران وارد کننده و قاچاقچی
نه به پیروی های کورکورانه و تعصبی
نه به بی توجهی به حرفهای کارشناسان
نه به ادامه ی فرو کردن دست دولتی ها در جیب مردم
نه به شکستن کمر کارگر و چرخ صنعت
نه به شکستن قلمها و بستن دهان منتقدان
نه به برخوردهای گازانبری و امنیتی با دلسوزان
نه به فتنه گران و مجرمان امنیتی
نه به مانور جاسوسان ام آی سیکس و سی آی ای در دولت
نه به تعصب و بازی دادن مردم با وعده های الکی
نه به تکذیب وعده های داده شده در کمال وقاحت
نه به دروغ و تزویر و ریا
نه به تحقیر و تحمیر مردم
نه به تعطیلی نطنز و فردو و...
نه به اخراج دانشمندان هسته ای
...
+
این چند شب باقیمونده
ان شاالله هر شب یکی از میدون های شهر
برای مردم روشن میکنیم که چرا #نه-به-روحانی
رفقا وقت کاره
با همه ی دوستان و آشنایان و اونایی که هنوز تصمیم نگرفتن صحبت کنید
اگر به اینها دوباره رای بدن هیچ وقت بساط حسین فریدون ها ازین مملکت جمع نمیشه
هیچ وقت جوون ها کاری از پیش نمیبرن تو دولت پیرمردای فسیل شده!
تاکید نوشت:
نه بازگشت به گذشته
نه تحمل وضع موجود
تغییر به نفع مردم
سلام
ینی صبح از خواب بیدار شی و توی تاکسی تلگرامتو چک کنی و ببینی از مادر زنت 9 تا پیام برات اومده و...
پ.ن:
مادر زن به این گلی و عشقولانه ای
مگه میشه؟!!!
مگه داریم؟!!!!
+
راسته میگن اینایی که توی یه ماه به دنیا اومدن ویژگی های مشترک زیاد دارن؟
از جالبیای زندگی اینه که من و مادر زن عزیزم هر دو اردیبهشتی هستیم و البته دخترم :)))
شواهد نشون میده خیلی بیشتر از بقیه هم رو درک میکنیم و به هم نزدیکیم...
ینی عاشقشما... (آیکون بوس!)
اصن یه وضی...
سلام
مقدمه مثلن:
اصولا آدم در هر سنی نیازهای مخصوص همان سن را دارد و وقتی به پیری هم میرسد نیاز های مختص پیری. بقول مدیر عامل عزیزمان (بزودی پست های ماجراهای من و آقای مدیر عامل انتشار می یابد و شما خوانندگان جان با این موجود عجیب و دوست داشتنی آشنا خواهید شد ان شالله) در جوانی آدم نیاز به داشتن زن و همدم در زندگی دارد و در میانسالی نیاز به داشتن بچه و رسیدگی به بچه ها تا جائیکه بزرگ کردنشان میشود یکی از نیازهای اساسی هر مرد زن و بچه دار!
فی الواقع در پیری این نیاز به نیاز به داشتن نوه تبدیل می شود و وقتی یک مرد میشود پیرمرد نیاز دارد که صبح به صبح دست نوه هایش را بگیرد و ببرد پارک سر کوچه و بگرداندشان و بچرخواندشان و هله هوله بخوراندشان و برگرداندشان... همه ی اینها میشود نیاز یک مرد، و نیاز چیزیست که برایش تلاش میکند، زندگی میکند و دنبالش می رود...
اصل ماجرا:
بی شک یکی از الطاف خدا به یک مرد، اینست که به او دختر عطا کند. حال اگر این الطاف ویژه باشد، این عطا کردن به فرزند اول اختصاص می یابد و از آنجا که فرزندان دختر در یک چشم بر هم زدن بزرگ میشوند و باید فرستادشان خانه بخت، نوه دار شدن آن مرد مورد لطف قرار گرفته نیز زودتر صورت خواهد پذیرفت و این یعنی برطرف شدن یکی از نیازهای اساسی آن مرد پیش از موعد که بقول اجانبه این آدر وردز، می شود لطف به توان دو!
اینجا باید اعتراف کنم که خداوند عز و جل برای این حقیر کمترین پا را ازین هم فراتر گذاشته و لطف به توان سه را نصیبم گردانیده، یعنی نه در سن پیری و نه حتی در میانسالی که هم اکنون این نیاز بنده را بصورت پیشاپیش عنایت فرموده اند.
لذا در تصویر زیر شما شاهد گروه کوچکی از نوه های عزیزتر از جان بنده خواهید بود: (ان شاالله در فرصت های آتی سایر این عزیزان را به سمع و نظر حضرات خواننده خواهم رساند تا موجبات آشنایی بیشتر فراهم گردد)
آنچه که واضح و مبرهن است گل سر سبد بودن یکی ازین نوه های عزیز است به نام سایا (همان سارای خودمان) که در تصویر نفر سوم از سمت راست یا نفر چهارم از سمت چپ می باشند و کلاه و دامن قرمز آتشی به تن و لبخندی ژکوند وار همیشه بر لب دارند.
اصولا در منزل ما یکی از مهمترین اشخاص حاضر که در هر زمان و هر مکانی می بایست حضور داشته باشد همین سرکار علیه سایاست (شما بخوانید سارا) خواه سر سفره شام، خواه در ختخواب، خواه روی تاب، خواه توی ماشین و قس علی هذا!
بویژه حضور ایشان هنگام صرف شام و نهار ضروری بوده بطوریکه بدون حضور ایشان هیچ یک از اعضای منزل حق دست زدن به غذا را ندارند!
بخش اصلی داستان ما ازین جا آغاز خواهد شد که مثلا نیمه های شب این عزیز نازنین دچار دل اوخی (دل درد) شده و گریه میکنند و دختر ما هم ما را از خواب ناز بیدار میکنند که "بااااا باااااا... سایا اوخ شده! دلش اوخ شده! " یا مثلا پس از تکان های متوالی و پکاندن خواب ناز بنده، اعلام میکنند که "بااااا باااااا.... سایا جیس کرده!" یعنی گلاب به روی شریفتان خرابکاری کرده و نیاز به زیر و بند سازی دارد!
حال مسئله ای که به هیچ وجه مطرح نیست اینست که نصفه ی شب، من گردن شکسته از کجا باید بفهمم که نی نی عزیز دقیقا کجای دلش اوخ شده و حال باید چه کرد برای رفع دل اوخی سرکار علیه! و مع الاسف در مورد دوم ناچار به همراهی ایشان تا درب دستشویی جهت تعویض زیر و بند می باشم و این برای مردی که بقول قدیمی های خدا بیامرز از خروس خوان تا شغال خوان سر کار است و بعدش می رود باشگاه و ورزش و خرید و در نهایت بصورت جنازه ای غیرمتحرک به خانه می رسد و حال دقیقا مثل جناب خرس خوابیده تا فردا حداقل جان اندکی برای انجام کارهای محوله و سر کله زدن با یک تیم مهندس اصطلاحا جونیور و زبان نفهم را داشته باشد، به مثابه ی قتل با آلت قتاله ی مضغال (قیچی) می باشد.
با همه ی این سختی ها، باید اعتراف کرد داشتن چنین نوه های عزیز و نازی جزو الطاف به توان سه بوده و با همه ی این مصیبت ها خستگی را از آدم میگیرد...
خداوند بر تعدادشان بیافزاید به حق آمین گوی بلند...
پ.ن:
ابن پست در شبانگاه چهارشنبه
دوازدهم اردیبهشت ماه
درنمازخانه فرودگاه قشم
و در خلال تاخیر 4 ساعتی
و پس از یک روز کاری سخت
نگاشته شده است...
سلام
بچه ی باهوش و با استعدادی بود! هم خوشتیپ هم خوش هیکل هم خوش صحبت. هر کار فنی رو که هیچ جا نمیتونستن انجام بدن میاوردن اون شهرک صنعتی و تو شهرک هم اگر کسی از پسش بر نمیومد علی بر میداشت انجام میداد!
نمیدونم چجوری توصیفش کنم. یه گوله استعداد!
تکنسین مکانیکم بود و تو یکی از شهرهای کوچیک اطراف اصفهان زندگی میکرد. صبح ساعت 4 صبح میرفت دو تا دیگ آش وحلیم میگرفت و میبرد دم مغازه عموش باهم میفروختن تا ساعت 7. ساعت 7 میومد شرکت تا 5.5 عصر. 6 هم میرفت سراغ یه سری کارای دیگه...
یه همچین آدم کاری و زرنگی بود اما حیف که سر و گوشش میجنبید اونم چه جنبیدنی!!!
یه روز نزدیکای ظهر گفت مهندس من یه امانتی باید برم تحویل بدم نیم ساعته برمیگردم. برم؟
گفتم علی زود برگرد باید فلان قسمت خط تولید رو باز کنی...
رفت. یک ساعت گذشت. دو ساعت گذشت. عصر شد. شب شد. نیومد. فرداش هم نیومد. پس فرداش هم نیومد.
روز سوم یه پیرمرد اومد دم شرکت گریه کنون! میگفت باباشه.
سریع اومدم تو کارگاه گفتم چی شده؟ گفت گرفتنش!!!
-چرا؟!!!!
-نمیدونم!
شروع کردیم پیگیری کردن! دیدم که بعله! عزیزان نیروی انتظامی علی آقا رو همون روز دستگیر کردن.
به چه جرمی؟ معامله ی یک کیلو و پنجاه گرم هروئین!!! هروئینی که بالای سی گرمش اعدام داره! طرف مامور نیروی انتظامی حدود دو سال بوده داشته باهاشون معامله میکرده و الان تو بزرگترین معاملشون که رئساشون هم بودن گرفته بودنشون!
تازه بعد ها فهمیدم دو کیلو هم تو خونه داشته و یکی از رفقاش با اسلحه ها برده ریخته تو رودخونه!
انگار یه سطل آب یخ ریخته بودن روم...
برای خودش اصن هیکی دلش نمیسوخت چون خیلی جنایتا کرده بود و ما خبر داشتیم. همه نگران اون دختر بیچاره بودن که تازه زنش شده بود و دوسش داشت.
یادم افتاد همین دو هفته قبلش بود که تو ماشین داشتم باهاش صحبت میکردم! تازه سه چهار ماه بود ازدواج کرده بود. داشبورد ماشینشو که باز کردم یه کلت توش بود. بهش گفتم علی هنوز ول نکردی؟! لامصب دیگه زن داریا!
گفت مهندس یه پنجاه میلیون دیگه این دوماهه بدهکارم. اینارو بدم میذارم کنار.
بخوام از کارای خلاف وعجیب غریب خودش و رفقاش بگم تا صبح طول میکشه! از الواطیا و مزاحمتاشون، از دزدیای وحشتناکشون، ازدعواها و قمه کشیاشون، از عرق خوری ها و عرق فروشیاشون، از تجاوزای ده بیست نفری به زنا و دخترا و...
رفقای جالبی هم داشت! یه نمونه از رفقاش همینایی بودن که تو خمینی شهر جلوی چشم شوهرا به چند تا زن تو باغ تجاوز کرده بودن و اعدامشون کردن.
بهش گفتم علی تا الانم قاچاقی زنده موندیا! میگفت بدهیم رو که بدم فقط یه کار ناتموم دارم!
شروع کردم چپ چپ نگاهش کردن چون میدونستم منظورش چیه!
میگفت بابامو میکشم و بعد همه خلافارو میذارم کنار و با زنم میشینیم سر یه زندگی خوب. بابام هیچ غلطی براممون نکرده! من هرچی دارم از رفیقام دارم.(اسم یکی از رفقاشو مدام میاورد که الان اون رو هم باهاش دستگیر کردن و در واقع طراح و مغز متفکر تیمشون بوده)
بهش گفتم بد بخت اگه یه روزی اتفاقی برات بیافته تنها کسی که سراغتو میگیره و میاد سراغت همین باباته. خو لامصب هر کی مثه تو تو محل تابلو باشه باباش باهاش بدخلقی میکنه دیگه!
میگفت نه! فقط رفیقامن که به دادم میرسن...
خدا و پیر پیغمبر و اینا رو هم چرند میدونست!
حالا اون تو زندان بود و بابای پیر بدبختش دنبال کاراش که خونه شو بفروشه سر پیری و برای پسر ناخلف خلافکارش وکیل بگیره...
همین کار رو هم کرد. وکیل هم گرفت. دادگاه هم برگزار شد! حکم هم داده شد.
اعدام!
و تنها کسی که گریه میکرد هنوز اون پیرمرد خمیده با دستای پینه بسته بود که قرار بود پسر جوونشو بکشن بالای طناب!
+
بزودی روند وب تغییر خواهد کرد ان شاالله
با رویکرد جدید و مفید
🔴 علی اکبر صالحی - 19 مهر 1394:
«اینجا (صحن مجلس) دارم شهادت می دهم، وقتتان را بیشتر از این نمی گیرم، ولله، ولله، ولله (با اجرای برجام) در مسایل هسته ای نه با کندی روبرو خواهیم شد نه با توقف، ، تحقیقاتمان سر جایش خواهد بود، غنی سازی مان خواهد بود، غنی سازی را اجرا خواهیم کرد.»
🔴همان علی اکبر صالحی - 19 فروردین 1396
قرار شده بود ۹۰۰ تن اورانیوم در یک دوره سهساله از قزاقستان به ایران منتقل شود که در لحظات آخر با ممانعت انگلیس فعلاً معلق شده!
#قسم_دروغ
#خسارت_محض
1: روزگاری نه چندان دور مهندس مهدی بازرگان در آخرین دادگاه خود رو به قاضی و یا در حقیقت خطاب به شخص شاه گفت:
” ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن خواهیم گفت و پس از ما نسلی خواهد آمد که به زبان سلاح با حکومت حرف میزنند ".
2: ما اخرین نسل از فدائیان هستیم!. کدام فدائیان؟ آنان که در میان آرمان انقلاب اسلامی و سیستم امروز { که خود را جمهوری اسلامی می نامد } ایستادند و حاضر شدند چوب دو سر طلا باشند. نسلی که از هست و نیست خود و خانواده شان گذشتند تا شاید رفاقتی بین شرایط موجود و آرمانهای مطلوب انقلاب اسلامی به وجود بیاید. نسلی که در بیرون دایره ی متشبثان به حزب الله، دائم مورد طعن و لعن بود که #خمینی_چی است و مواجب بگیر نظام و در درون متلبسان حزب الله مورد تحقیر و تکفیر بود که سر سازش ندارد، پرسشگر است و در مشت #نهاد و #نهادمخفی جا نمی شود!.
3: ما چگونه فدا شدیم؟. بسیار آسان!. ما شقه شدیم!. ما که با یک دست اعتقاد به انقلاب اسلامی و با دست دیگر انتقاد از عملکرد سیستم حاکم را به جان خودمان و خانواده مان خریده بودیم، در میان این گسل و از میان دو کتف، دوتا شدیم!. سرنوشت شخصی هیچکدام از ما مهم نبوده و نیست!. ما در این حال هنوز هم دغدغه مان حفظ آرمانهای انقلاب اسلامی است.
هر چند بدون ابزار!. ابزار ما شعارهای ما بود!. نوشته هایی بر روی پرچم های ذهن مان که تابلوی رسیدن به مقصد و گم نشدن در تاریکی #ایستها و #ایسمها بود. دو دستی که بند دو طرف گسل بود دیگر توان جلو گیری از دزدی شعائرش را نداشت و اینگونه شد که واژه، واژه مان را یکی یکی مصادره کردند.
4: #ابوذر. #بصیرت. #عمار . #عدالت . #مستضعفین . #پابرهنگان . #کار_جهادی . #مهندسی_معکوس. #مرید . #فرقان . #امت. #شهید . #انقلاب . #جنگ. #استقلال . #قیام . #ساده_زیستی .
5: هر چند در داستان اسوه یا اسطوره گونه ما آمده است که، مادر واقعی در کشاکش فرزند از خوف خطر، دست فرزند را رها کرد تا آسیبی نبیند اما در داستان واقعیِ ما نه انقلاب اسلامی دست ما را رها کرد و نه ما دست از او کشیدیم. بلکه به تدبیر اصحاب سفره، دست ما به تدریج از قلم و زبانمان از گفتن بازماند و جای ما را نسلی دیگر پر کرد.
6: اما نسل بعد از ما چه نسلی است؟ نسلِ حزب الله منتفع!. نسلی که نیامده است تا #هزینه بپردازد!. بلکه آمده است تا سهم خویش را از سفره انقلاب! بردارد. این بزرگترین آموزه مربیانش است. شاید بپرسی کدام سهم؟ یا سهم کدام خدمت؟
خدمت نمایش حضور بر روی سن های نمایش و رزمایش و همایش و روخوانی و روانخوانی و میدان داری و پرچم کشی و صف پرکنی و رصد نمایی و موسسه زنی و نهاد مخفی علم کنی و مِنّا پروری و نشریه پراکنی و کلیپ سازی و برآورد فرمایی و بودجه گیری و فاکتور سازی و سند بازی،برای تغذیه ساده سلف موسسه و سلفی پای پرچم و مداد کشی دور چشم همراه با رجز خوانی برای استکبار جهانی و میلیون میلیون،که چه قابل؟میلیارد میلیارد بودجه از باجی گرفتن و برای فرزند خوانده حاجی خرج کردن به اضافه نماز اول وقت در مسجدِ نهاد و سازمان، زیر دستگاهِ بخارساز از عطرِ گلابِ قمصرِ کاشان، کنار عکس شهید همت قربتا الی الله.
7: ما آخرین نسلیم که برای انقلاب اسلامی و نقد شرایط موجود هزینه می پردازیم.نسل بعد که همین امروز در حال ورود به عرصه های مذکور و بازسازی سانتیمانتال از پیراهن چینی و کفش کتانی دهه شصت است، نسلی است کاسبکار که همچون فرماندهانش تنها به دنبال استمرار پوسته ی ظاهری نظام است زیرا بقای منافعش به حضور این پوسته گره خورده است.
8: شناخت این نوع از #حزب_الله_معاشی سخت است. اما شاید بتوانید او را از بی اعتراضی اش بشناسید که اعتراض مسلک خمینی چیان و دوستان انقلاب است نه مخنثان. شاید او را از تمسک به اشعار قجری و سر دست گرفتن واژه هایی چون #شهدای_وطن!، #نبرد_برای_یک_وجب_خاک، #حفظ_امنیت_ملی و .. بشناسید. شاید او را از داستان زدگی اش بشناسید چرا که نویسنده داستانِ راستان ترسی از اتهام ایدئولوژی زدگی ندارد!. شاید او را از هیئت عزاداری اش بشناسید که خرج دیوانه وارش هیچ ربطی به دخل نداشته اش ندارد!. از فیلمهایش که رانتی ساخته میشود. #حزب_الله_بت_ساز و #حزب_الله_سلبریتی_باز.
و از همه مهمتر اگر خود اهل نور باشیم درک ظلمت به سادگی میسر است. عالم ثنوی آفرید شده و هر آنچه در عالمِ نور است ما به ازایی نیز درعالم ظلمت دارد.
#حزب_الله_منتفع همان مخلوقِ جهان ظلمانیِ ضد ایدئولوژی و ضد حرکت و ضد هزینه است که در بزرگداشت ها و همایش ها بر پیکر نورانی #حزب_الله_متعهد می گرید!.او حامی پر شور وضع موجود است.
مسئله را شخصی نکنیم.مهم شخص و اشخاص نیست بلکه شهادت یک #جریان و مرده خوری جریانی دیگر است.
#تشیع_مکتب_اعتراض
یاسرعرب.