ماجراهای من و نوه ها!
سلام
مقدمه مثلن:
اصولا آدم در هر سنی نیازهای مخصوص همان سن را دارد و وقتی به پیری هم میرسد نیاز های مختص پیری. بقول مدیر عامل عزیزمان (بزودی پست های ماجراهای من و آقای مدیر عامل انتشار می یابد و شما خوانندگان جان با این موجود عجیب و دوست داشتنی آشنا خواهید شد ان شالله) در جوانی آدم نیاز به داشتن زن و همدم در زندگی دارد و در میانسالی نیاز به داشتن بچه و رسیدگی به بچه ها تا جائیکه بزرگ کردنشان میشود یکی از نیازهای اساسی هر مرد زن و بچه دار!
فی الواقع در پیری این نیاز به نیاز به داشتن نوه تبدیل می شود و وقتی یک مرد میشود پیرمرد نیاز دارد که صبح به صبح دست نوه هایش را بگیرد و ببرد پارک سر کوچه و بگرداندشان و بچرخواندشان و هله هوله بخوراندشان و برگرداندشان... همه ی اینها میشود نیاز یک مرد، و نیاز چیزیست که برایش تلاش میکند، زندگی میکند و دنبالش می رود...
اصل ماجرا:
بی شک یکی از الطاف خدا به یک مرد، اینست که به او دختر عطا کند. حال اگر این الطاف ویژه باشد، این عطا کردن به فرزند اول اختصاص می یابد و از آنجا که فرزندان دختر در یک چشم بر هم زدن بزرگ میشوند و باید فرستادشان خانه بخت، نوه دار شدن آن مرد مورد لطف قرار گرفته نیز زودتر صورت خواهد پذیرفت و این یعنی برطرف شدن یکی از نیازهای اساسی آن مرد پیش از موعد که بقول اجانبه این آدر وردز، می شود لطف به توان دو!
اینجا باید اعتراف کنم که خداوند عز و جل برای این حقیر کمترین پا را ازین هم فراتر گذاشته و لطف به توان سه را نصیبم گردانیده، یعنی نه در سن پیری و نه حتی در میانسالی که هم اکنون این نیاز بنده را بصورت پیشاپیش عنایت فرموده اند.
لذا در تصویر زیر شما شاهد گروه کوچکی از نوه های عزیزتر از جان بنده خواهید بود: (ان شاالله در فرصت های آتی سایر این عزیزان را به سمع و نظر حضرات خواننده خواهم رساند تا موجبات آشنایی بیشتر فراهم گردد)
آنچه که واضح و مبرهن است گل سر سبد بودن یکی ازین نوه های عزیز است به نام سایا (همان سارای خودمان) که در تصویر نفر سوم از سمت راست یا نفر چهارم از سمت چپ می باشند و کلاه و دامن قرمز آتشی به تن و لبخندی ژکوند وار همیشه بر لب دارند.
اصولا در منزل ما یکی از مهمترین اشخاص حاضر که در هر زمان و هر مکانی می بایست حضور داشته باشد همین سرکار علیه سایاست (شما بخوانید سارا) خواه سر سفره شام، خواه در ختخواب، خواه روی تاب، خواه توی ماشین و قس علی هذا!
بویژه حضور ایشان هنگام صرف شام و نهار ضروری بوده بطوریکه بدون حضور ایشان هیچ یک از اعضای منزل حق دست زدن به غذا را ندارند!
بخش اصلی داستان ما ازین جا آغاز خواهد شد که مثلا نیمه های شب این عزیز نازنین دچار دل اوخی (دل درد) شده و گریه میکنند و دختر ما هم ما را از خواب ناز بیدار میکنند که "بااااا باااااا... سایا اوخ شده! دلش اوخ شده! " یا مثلا پس از تکان های متوالی و پکاندن خواب ناز بنده، اعلام میکنند که "بااااا باااااا.... سایا جیس کرده!" یعنی گلاب به روی شریفتان خرابکاری کرده و نیاز به زیر و بند سازی دارد!
حال مسئله ای که به هیچ وجه مطرح نیست اینست که نصفه ی شب، من گردن شکسته از کجا باید بفهمم که نی نی عزیز دقیقا کجای دلش اوخ شده و حال باید چه کرد برای رفع دل اوخی سرکار علیه! و مع الاسف در مورد دوم ناچار به همراهی ایشان تا درب دستشویی جهت تعویض زیر و بند می باشم و این برای مردی که بقول قدیمی های خدا بیامرز از خروس خوان تا شغال خوان سر کار است و بعدش می رود باشگاه و ورزش و خرید و در نهایت بصورت جنازه ای غیرمتحرک به خانه می رسد و حال دقیقا مثل جناب خرس خوابیده تا فردا حداقل جان اندکی برای انجام کارهای محوله و سر کله زدن با یک تیم مهندس اصطلاحا جونیور و زبان نفهم را داشته باشد، به مثابه ی قتل با آلت قتاله ی مضغال (قیچی) می باشد.
با همه ی این سختی ها، باید اعتراف کرد داشتن چنین نوه های عزیز و نازی جزو الطاف به توان سه بوده و با همه ی این مصیبت ها خستگی را از آدم میگیرد...
خداوند بر تعدادشان بیافزاید به حق آمین گوی بلند...
پ.ن:
ابن پست در شبانگاه چهارشنبه
دوازدهم اردیبهشت ماه
درنمازخانه فرودگاه قشم
و در خلال تاخیر 4 ساعتی
و پس از یک روز کاری سخت
نگاشته شده است...
من خاطرم هست ابوی گرامم، نوه های فوق زیباش رو موقع فیلم تماشا کردن گاها تا میزد..گاهی زیر سر میگذاشت..حتی به جای نشیمنگاه استفاده میکردند و ...
تازه من غذاهم که میخواستم به نوه ی سوگلی بدهم، مادرم لبخند میزد.ابوی سکوت مصلحت امیز مینمود.
تا اینکه برای جشن تکلیفم ناچار شدن، چندروزی تایم درس و بحث شان را تنظیم کنند تا توفیق باز بودن مغازه مدنظر در آن سر شهر را یافته و نازنازی من را بخرند..
و خب واضح هست که هرگز حق رفتارهای سابق با نازنازی را نداشتند..
البته ابوی من توفیق نوه نخست پسر داشتند.اسمش هم ترخینه جان بود.کلا یادش بخیر...
سلام علیکم.ایام مبارک تان