مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

 

 

 

پ.ن:

همه ی گفتنی هایی که در دل هست

در این فایل کوتاه گفته شده...

 

 

+

#لبیک_یا_حسین

مردی به نام شقایق
۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۳۲ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳ نظر

سلام

 

غدیر نوشت (با تاخیر!)

عید غدیر همیشه خاصه. هر سال خاص تر از پارسال.

اصن یه جوریه که نمیشه وصفش کرد. نمیشه دربارش حرف زد حتی!

فقط میشه یه گوشه نشست و تصور کرد ماجراهای اون روز رو و غرق لذت شد...

 

شاد باشید به حق امیرالمومنین علیه السلام.

 

 

عیدی نوشت

یکی از بهترین عیدی هایی که تو عمرم گرفتم رو امسال استادم یا بعبارتی بهترین دوستم با 40 سال اختلاف سن لطف کردن. تابلویی که خودشون سالها پیش نوشتن و سالها بالای سرشون نصب بود تو دفترشون و من از حدود 18 سال پیش چشمم به این تابلو بود و هر وقت میدیدمش دلم قنج میرفت براش و فکرش رو هم نمیکردم که سالها بعد این تابلو از بالا سر استاد به دیوار خونه خودم منتقل بشه :)

 

 

خنده نوشت

همه وسایل کمک آموزشی که مادرای دوران ما استفاده میکردن درد داشت

ولی این یکی لامصب با همش فرق داشت

قشنگ فلج میکرد...

مردی به نام شقایق
۰۶ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۱۷ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۶ نظر

سلام

 

خداروشکر بعد از سالها قسمت شد مجدد

ان شاالله دعاگوی همه دوستان خواهم بود ^_^

 

مردی به نام شقایق
۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۲۰ موافقین ۱۷ مخالفین ۰ ۹ نظر


My tiny doctor vs My great doctor...

My daughter and My father...

#Terminator


پ.ن:

سلام

دو تا چایی ریختم با قندون گذاشتم تو سینی و اومدم کنار بابام رو مبل نشستم و چایی رو گذاشتم رو میز!

مشغول صحبت کردن بودیم که دیدم بصورت نامحسوس داره بهمون نزدیک میشه!

حنانه صداش کرد که کجا میری؟

خیلی جدی برگشت اشاره کرد به ما و گفت: "اَند" (ینی قند)


به بابا گفتم باباجان بی زحمت آروم اون قندونو بذارید کنار خودتون که این نره سراغش!

تا حرکت بابامو دید خیلی سوسکی و ریز با کلی ناز و عشوه اومد بغل بابام و بوسش کرد.

در همین حین دستش رفت سمت قندون!

بلافاصله بابام دستشونو گذاشتن رو در قندون!

تا دید ترفندش لو رفت از بغل بابام اومد پایین و رفت تو آشپزخونه.


به بابا گوشزد کردم که باباجان این هر کاری کرد گولشو نخورینا! 

بابام خندیدن و گفتن نترس کسی سر من کلاه نمیتونه بذاره...


چند ثانیه بعد یه چیزی تو بغلش گرفته بود و بدو بدو از آشپزخونه اومد طرف بابام و با خنده اشاره کرد به قندون. تو دستش در قندون بود و اشاره میکرد که بذارین در قندونو بذارم.


بابام هم بنده خدا خام قیافه مظلومش شد و دستشو از در قندون برداشت که ینی خانوم بتونه در قندونو خودش بذاره. 

ینی به طرفه العینی در حین گذاشتن در قندون یه قند هم کش رفت و سریع انداخت تو دهنش و یه جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفته پیچید به بازی و رفت دنبال حنانه!


بابام هم بنده خدا همینجوری با بهت به قندون و در قندون نیگا میکردن...

بعد خندیدن و گفتن تا حالا اینجوری کسی سرمون کلاه نذاشته بودا...


مردی به نام شقایق
۰۷ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۷ موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

سلام

یکی از معضلات ما تو دوره ارشد این بود که ما سابقه کار صنعتی داشتیم و بالتبع نوع نگاه و سوالامون هم صنعتی بود،‌ ولی تعداد استادایی که کار صنعتی کرده بودن و از صنعت چیزی سرشون میشد بسیار کم.


یه بار با یکی از اساتید تو یکی از کلاس ارشد بحثمون شد!

هرچی سوال ازش میکردیم بلد نبود! کلی هم مدعی بود واس خودش. بعد نیم ساعت بحث علمی و جواب ندادن بی دلیل  شروع کرد به نق زدن و غر زدن که شرایط فلانه و براتون کار نیس و باید ازین مملکت رفت و جوونا با چه امیدی ازدواج کنن و این صوبتا... (انگار من نماینده دولت و حاکمیتم سر کلاس حضرت والا)

منم خندیدم گفتم اتفاقا دعوت نامه هم زیاد میفرستن استاد! ما منتظریم اول شما برید بعد ما بیایم خارج!

شاکی شد! گفت شما که این حرفو میگی یه سال دیگه که فارق التحصیل شدی میفهمی حرفمو! وقتی کار گیرت نیومد میفهمی!

گفتم استاد کار هست! بستگی به آدمش داره که هم اهل کار باشه هم کار بلد!!!!

دیگه خیلی شاکی شد! گفت مثلا چه کاری هست؟

گفتم ته تهش اگه هیچ کاری پیدا نکردیم میریم استاد دانشگاه میشیم دیگه!!! (خنده بچه های کلاس....)
دیگه این کارو که میتونیم انجام بدیم!

دیگه از شاکی و اینا هم گذشت!

شروع کرد داد و بیداد که شماها که هیچی بلد نیستین و فلانین و بهمانین و هیچ کاری بهتون نمیدن و...


یکی از بچه ها بهش گفت استاد این حیدری الان شرکت نفت تو عسلویه مشغول به کاره!

حالا هم که سر کلاسه تو رستشه وگر نه کلاس نمی اومد!


یهو برگشت گفت جدی؟

منم خندیدم بهش گفتم:

من که گفتم استاد! کار هست! بستگی به آدمش داره که هم اهل کار باشه هم کار بلد! اگه هم هیشکدوم نبود تهش میشه استاد دانشگاه دیگه :)


کلاس داشت منفجر میشد از خنده!
استاد هم بزور خودشو کنترل کرد فوش نده :)  گفت خب دیگه بسه. وقت کلاس تمومه! جلسه اینده هم کوئیز میگیرم!



+
البته این بنده خدا اینجوری بودا!
و الا استاد با سواد و بدردبخور هم کم نیست تو دانشگاه :)


مردی به نام شقایق
۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۳۸ موافقین ۹ مخالفین ۲ ۲۲ نظر

یه روزایی هست

که کل اکانتای گوشیتو

دو سه بار چک میکنی

ولی یه نفر رو هم پیدا نمیکنی

که بشه باش دو کلوم حرف زد


حرف دل...

درد دل...


یکی از سختیای مَردی همینه...



پ.ن:

شاید گویای حالم






+

اما تو کوه درد باش

طاقت بیار و مرد باش

مردی به نام شقایق
۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۱:۴۸ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۳ نظر

سلام


مقدمه اول:

همیشه به خانومم گفتم ازدواج یعنی شروع اختلافا. شما دو تا لیوانو هم که کنار هم بذارید یه جیرینگ صدا میدن اولش. حالا در نظر بگیرین دو تا انسان کاملا متفاوت، با دو تا شخصیت کاملا متفاوت، با دو تا فرهنگ و محیط کاملا متفاوت، دو تا جنس کاملا متفاوت و هزارتا دیگه ازین کاملا متفاوت ها،‌قراره بیان زیر یه سقف و با هم زندگی کنن اونم بصورت مشترک! همینجا عمق فاجعه پیداس که چه مسائلی ممکنه پیش بیاد.


مقدمه دوم:

ازدواج پیوند دو نفر نیست. ازدواج عملا پیوند دو تا خانواده هم نیست. ازدواج پیوند دو تا طایفه (فامیل) یا حتی دو تا فرهنگه! پس باید معادلات حاکم بر این دو تا فرهنگ رو به رسمیت شناخت اولا. ثانیا تو تصمیمات و رفتارها در نظرشون گرفت.


مقدمه سوم:

برای هر خونواده ای عزیزترین و حساس ترین داراییش بچه هاشه. و این عزیزی و حساسی تا آخر عمر باقی میمونه. پس خونواده ها (خصوصا پدر مادرا) حتی بعد از ازدواج هم روی بچه هاشون حساسن و نمیتونن ببینن کسی اذیتشون کنه یا براشون ناراحتی ایجاد کنه و در این صورت بشدت واکنش نشون میدن. (این واکنش میتونی بیرونی باشه میتونه درونی باشه ولی حتما هست.)



اصل مطلب:

یکی از قرارهایی که با خانومم اوایل زندگی گذاشتیم این بود که "حریم دعوا"هامون رو حفظ کنیم و تحت هیچ شرایطی نذاریم مسائل درون خانوادمون به بیرون درز کنه. اختلاف و سوء تفاهم و تفاوت نگرش و حتی دعوا و درگیری تو همه زندگی ها هست و تا حدیش هم طبیعیه(بخاطر مقدماتی که عرض کردم)

اما این وسط چیزی که مهمه "توانایی مدیریت اختلافات" هست. یکی از اصلی ترین پارامترها در مدیریت اختلافات این هست که زن و شوهر بتونن با مهارت هایی که دارن (مهارت عشق ورزی، مهارت مذاکره و گفتگو موثر، مهارت گذشت یا...) مشکلات رو بین خودشون حل کنن و نذارن مشکلات به بیرون از خونواده منتقل بشه خصوصا خصوصا خصوصا به پدر مادر ها.


ببینید هر اختلافی بین زن و شوهر پیش بیاد(اینجا منظورم زن و شوهر های هنجار هست نه ناهنجار! اونا موضوعشون متفاوته که بعدا دربارشون صحبت میکنیم) حتی اگه بزنن همه لت و پار کنن، تهش دو دقیقه بعد یا نهایتا دو روز بعد با یه بغل و بوس و هم آغوشی و عذرخواهی حل میشه. ولی اگر این اختلاف رفت بین پدر مادرها حتی بعد از حل شدنش هم تو ذهن اونا باقی میمونه و اثرات بسیار مخربی داره که چندتاش رو عرض میکنم:



1-تغییر ذهنیت والدین نسبت به همسر فرزندشون

ذهنیتشون نسبت به همسر فرزندشون تغییر میکنه و منفی میشه (این ذهنیت ممکنه تا آخر عمر باقی بمونه و بشه مبنای برخوردشون حتی!) ینی اون مشکل بزودی بین زن و شوهر حل میشه ولی بین پدر مادرا و همسر فرزندشون ممکنه حل نشه و اثراتش باقی بمونه.

این قضیه به شدت به کاهش احترام فرد در خانواده همسر هم لطمه وارد میکنه و خصوصا وقتی سر و کله بچه ها پیدا میشه نمودش و اثرات منفیش بیشتر از قبل میشه. خدایی ما هم باشیم حاضر نیستیم احترام قبل رو بذاریم به کسی که مثلا سر دختر عزیز دُردونمون داد زده!


2-استرس شدید از نابسامانی وضعیت فرزند بعد ازدواج

والدین دچار استرس و نگرانی شدید میشن ازینکه حس میکنن شرایط فرزندشون خوب نیست و فکر میکنن که فرزندشون با همسرش دچار مشکل هست(هر چند این مشکل ممکنه خیلی سطحی و زود گذر باشه) و این مشکل تبدیل میشه به یه غول تو ذهن پدر مادر (خصوصا پدرمادر هایی که تجربه کمتری دارن یا مثلا اولین فرزندشون ازدواج کرده)

این غول شبانه روز روحشون رو میخوره و زخمی میکنه و واقعا تبدیل میشه به یه سوهان روح براشون.

لذا خوشی و لذت زندگی میشه برای بچه ها ولی ناراحتی و حرص و اضطراب برای پدرمادرا که خب خدایی نامردیه دیگه!


3-تصمیمات و رفتارهای احساسی و خلاف عقل

ممکنه بخاطر علاقه شدیدشون به فرزند درگیر محاسبات و تصمیمهای احساسی بشن و کارهایی رو انجام بدن که تا آخر عمر هم به خودشون آسیب بزنن هم به بچه هاشون که الان همسرن باهم و قراره یه عمر با هم زندگی کنن (نمونه اش هفته گذشته سر یه دعوای خیلی معمولی و بحث زن و شوهری بین همکار ما و خانومش، خونواده خانوم از یه شهر دیگه نصفه شب اومدن و بابای دختر خانوم که از قضا همین یه دختر رو هم داره و تجربه کمی داره با همکار ما درگیر شدن و کار به زد و خورد فیزیکی و پلیس و دادگاه و این چیزا کشیده! حالا سر چی؟ سر اینکه مثلا امشب بریم فلان جا غذا بخوریم یا بهمان جا! به همین مسخرگی تا آخر عمر این دو تا خونواده چشم دیدن هم رو ندارن!)


4-برداشت ها و قضاوت های یکطرفه

اصولا هیچ قاضی یا داوری با شنیدن حرفهای یک نفر حکم نمیکنه. از طرفی هیچ قاضی یا داوری حق نداره برای دعاوی نزدیکانش(بخاطر علاقه و ارتباطی که وجود داره) حکم کنه. این موضوع جزو قوانین مشاوره ه هست و یه مشاوره نمیتونه به نزدیکانش مشاوره بده.

ولی با انتقال مشکلا به پدر مادرا، اولا غالبا حرفهای یه نفر شنیده میشه و اون وجه ماجرا مغفول میمونه که خودش باعث انحراف برداشت و قضاوت میشه. از طرفی بخاطر علاقه و پیوند شدیدی که بین والدین و بچه ها هست غالبا (نه همیشه!) حق به فرزند خودشون داده میشه بجای اینکه حق و حقیقت بصورت واقعی شناخته بشه و بر اون اساس تصمیم گیری بشه و مشکل ریشه ای حل بشه. لذا ورود پدر مادرها و قضاوتاشون در بسیاری از موارد (نه همه موارد) کارو بدتر میکنه بجای اینکه بهتر کنه!


5-ارائه راه حل های غلط

هر خونواده ای حتی خونواده جدید تشکیل شده، برای خودش خط مشی و قوانینی داره. حتی اگه اون قوانین رو ننوشته باشن هم بصورت ناخودآگاه این قوانین تو زندگی جاری میشه.

الزاما قوانین خونه من با قوانین خونه پدرم یکی نیست و حداقل بخاطر فاصله بین نسل ها و نگرش هاشون این قوانین بخش هاییش متفاوته و لذا هنگام تصمیم گیری ها ممکنه به نتایج متفاوتی ختم بشه.

در حل مسائل خانوادگی هم دقیقا همینطوره و راه حل ها متناسب با قوانین حاکم بر خانواده تدوین و اجرا میشن. با ورود پدر مادرها به مشکلات یک زوج جوان، راه حل هایی که ارائه میشه غالبا بر اساس قوانین و روش های حاکم بر اون خانواده هاست بدون در نظر گرفتن چارچوب و قوانین خانواده جدید!

لذا بعضا راه حل هایی ارائه میشه که یا غلطه یا حداقل بهترین راه نیست! (نمونه بارزش برخوردهای عروس و مادر شوهر یا برعکس هست که تو این قضیه نگاه مادرهای قدیم با عروس های جدید بسیار متفاوت و راه حل هاشون هم برای حل این مسئله متفاوته و اگر بخوایم رو راه حل های قدیم بریم جلو واوبلا میشه)



جمع بندی:

با نگاه به مسائلی که مطرح شد، ما تصمیم گرفتیم "حریم دعوا" هامون رو نگه داریم و نذاریم هیچ وقت مسائل و مشکلاتمون به خونواده هامون کشونده بشه و از دعوا و قهر و اختلاف ما یا حتی بی پولی و سایر مشکلاتمون مطلع بشن. اینکه چقدر موفق بودیم تو این قضیه به کنار، ولی واقعیتش اینه که بعد حدود 10 سال مطمئنیم این تصمیم تصمیم درستی بوده و میتونیم توصیه کنیم به سایر دوستان که شما هم این کارو انجام بدین :)



توصیه کوچک برادرانه:

در مواقعی که زوجین نتونن مشکلشون رو خودشون حل کنن (یا بخاطر نداشتن تجربه و مهارت حل مشکل، یا واقعا بزرگ بودن و غیر قابل حل بودن اون مسئله) و نیاز به ورود نفر سومی برای شنیدن حرفها و ارائه راهکار برای حل مسئله هست، پیشنهاد میکنم بجای رفتن سراغ خونواده ها، به مشاور امین، دلسوز و باسواد که سابقه و تجربه بالایی در مشاوره زوجین داشته باشه مراجعه بشه (نه هر کی چارتا کتاب روانشناسی خونده و یه مرکز مشاوره زده برا پول گرفتن از مردم!)

چون هم بی طرف برخورد میکنه، هم تخصصش شناخت ریشه ای مشکله و میتونه بر اساس اون شناخت ریشه ای راه حل ریشه ای برای حل مسئله ارائه کنه اونم بصورت علمی نه خاله قزی بازی.


ان شاالله که شاد باشید و خوشبخت ^_^

مردی به نام شقایق
۲۲ تیر ۹۸ ، ۱۱:۴۵ موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۴ نظر

بنام خدا


برای امسال سه تا کار رو تو لیست برنامه هام گذاشته بودم که حتما انجام بدم:

1-ادامه زبان با قدرت برای آیلس 7

2-شروع مجدد ورزش و آماده شدن برای دان 2

3-شروع یادگیری یه هنر


هر سه تای اینها متناسب با حال و هوای این روزها و شروع دهه چهارم زندگی بود.


بلطف خدا موفق شدم به توصیه استادم و با تاخیر چهار ماهه :)))) شماره 3 رو استارت بزنم و از دیروز رسما یک هنرجو هستم ^_^

اینم اولین سرمشق استاد 



پ.ن:

خلاصه اینکه خیلی مراقب کامنتاتون باشین

دیگه با یه مهندس معمولی طرف نیستین


بلکه با یه مهندس هنرررررررررمندددددد طرف هستید :))))

میرعماد آینده! (آیکون اعتماد به سقف!)





+

آقا چرا این حروف الفبای فارسی اینجوریه؟!

هر کاری میکنم الف درست در نمیاد :(((


البته هنوز سراغ بقیه حروف نرفتم ^_^




اصل مطلب:

استادمون بارها فرمودن که حتما برای دوره "پیری کوری" یه هنر یاد بگیرین

چون یه روزایی میرسه که در برابر مشکلات هیچ کاری ازتون نمیاد و در بدر دنبال یه چیزی میگردید که یکم بتونید از بار و فشار مشکلات کم کنید و نمیتونید.

اونجاس که هنر به کمکتون میاد و شمارو از دنیایی که توش گرفتار شدید بر میداره و میبره تو دنیای خودش.

اونجاس که میتونید خودتون باشید و از خودتون بودن لذت ببرید فارق از دنیا و هر آنچه در دنیاست.


پرسیدم چه هنری بهتره برای یکی مثه من؟

فرمودن با توجه به علاقت به شعر و شاعری خوشنویسی یاد بگیر...


و من در همین روز اول تمرین و ذوق و عشق و لذتی که داشتم فهمیدم دلیل این پیشنهاد رو 





++

الحق عاشق اون صدای قییییییژژژ قلم شدم 

وقتی کشیده میشه رو کاغذ ^_^

مردی به نام شقایق
۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۵:۰۹ موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

سلام


شیء نخراشیده ای که در تصویر میبینید کلاهک هسته ای یه موشک بالستیک نیست. 

یه "کله قند"ه که خب عزیزان سن پایین شاید فقط عکسشو دیده باشن ولی هم سن و سالای ما باهاش زندگی کردن. چه اون زمان که تو صف وایمیسادیم واسه گرفتن کپنش . چه بعدش که میرفت تو گنجه و پستو انبار میشد و بعد به مرور میومد کنار سماور. چه اون روزایی که آقاجون خدابیامرز با اون مهارت بی مثل و مثالش با قند شکن و اون سنگ سفید تراش خورده این کله قند رو به قندهای ریز و یه شکل تبدیل میکرد و میریخت تو قندونا ^_^



اوایل ازدواج به خانومم گفتم عشق و محبت و احترام بین زن و شوهر مثه این کله قند میمونه (البت میشه به سایر روابط بین دو انسان هم تعمیمش داد، رئیس و مرئوس، دو تا رفیق، دو تا همکار و...)


به همین سفیدی و خوشگلی :)


هر دعوا و بی احترامی و اوقات تلخی و لجبازی و ... مثه این میمونه که آدم یه تیکه ازین کله قندو بکنه.

شاید اوایلش چیزی به چشم نیاد. ولی خرد خرد دونه های شکر ازین کله قند جدا میشن و تهش به جایی میرسه که آدم نیگا میکنه و میبینه ای دل غافل!

دیگه کله قندی وجود نداره...

ازون کله قند بزرگ و با ابهت صرفا چند تا حبه قند مونده و یه تل خاکه قند!

درسته اونا هم شیرینن ولی دیگه کله قند نیست.


بهش گفتم بیا مراقب باشیم این کله قنده همینجوره بمونه تا آخر زندگی.

بیا یه کاری کنیم حرمت ها و احترام ها بینمون همینجوری بمونه تا آخر.




پ.ن:

نوشته های یکی از دوستان (نمیخوام بگم جناب یک مرد!) منو به این فکر واداشت که با توجه به اینکه بسیاری از عزیزانی که اینجا رو میخونن جوونن و در شرف ازدواج یا تازه ازدواج کرده، یکم حرفای خودمونی و بی پرده متاهلی اضافه کنیم به مطالب وبلاگ. شاید برای یه بنده خدایی مفید باشه یا تجربه ما براش بشه مایه عبرت و زندگی بهتری بتونه بسازه.

لذا اگر خدا بخواد قصد دارم با همکاری چند تا از دوستان متاهل دیگه تجربیات مینیمال و مختصری رو درباره زندگی مشترک (دوره مجردی و امادگی برا ازدواج، انتخاب همسر، عقد، بعد عروسی، بچه دار شدن و...) به مباحث وبلاگ اضافه کنم بصورت سریالی :) و قابل پیگیری.

مسلما بخش هایی ازین #متاهلانه ها هم ناچارا رمز دار میشه تا بازخورد دوستان رو دریافت کنیم و ببینیم تا کجا میشه بدون سانسور و تو محیط عمومی یه سری مطالب رو عنوان کرد. 

تصور خود بنده اینه که اگر مباحثی که در ادامه میخوام مطرح کنم بخش هاییش رمزدار بشه و فقط عزیزان در شرف ازدواج یا متاهل بتونن دسترسی داشته باشن و بحث کنن دربارش و نظرات و یا تجربیاتشون رو بگن مفید تر خواهد بود.



پ.ن2: 

از همه دوستان این خواهش رو دارم که به این فکر خام و نپخته بنده جهت دهی بدن با نظراتشون و پیشنهاداتشون. بویژه در خصوص موضوعات فراگیر و مورد نیاز تر. 

به عبارت دیگه دوستان عزیز فکر میکنن اگه یکی مثه من بعد حدود 10 سال زندگی مشترک و مطالعاتی که تو این زمینه داشته، در مورد چه موضوعاتی یا سوالاتی صحبت کنه و تجربیات ناقصش رو به اشتراک بذاره مفید تره؟ هر چی سوالات و مباحث شفاف تر و دقیق تر، فکر میکنم اثردهی و راندمان کار بالاتر :)



دعوت ویژه:

از بزرگواران زیر دعوت ویژه میکنم برای همفکری تو این مسئله :)

 آقایان دچار، یک مرد، میم میم، شنگول العلما، ن ا

سرکار خانم ها صهبا، لوسی می، ام شهر آشوب، پلڪــــ شیشـہ اے 

و کلیه عزیزان متاهل با سابقه که اسمشون رو نیاوردم :))

مردی به نام شقایق
۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۶:۰۹ موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۳۰ نظر

سلام



چشم گذاشتم

دو تایی مثلا قایم شدن پشت پرده

کاملا تابلو... ^_^


الکی این ور اون ور رو گشتم که هیجان بازی زیاد بشه

آخرش پیداشون کردم و بعد کلی دویدن گرفتمشون :)



شد نوبت حنانه که چشم بذاره

زهرا رو یه گوشه قایم کردم

خودمم رفتم پشت مبل


سریع اومد پیدام کرد با ذوق و شوق


گفت حالا نوبت شماست بابا!

گفتم پس زهرا چی؟

گفت ولش کن... خودش پیدا میشه...



+

من قایم شدم

شایدم گُم شدم


نکنه بگی ولش کن... خودش پیدا میشه...

نمیشه...


باید خودت پیدام کنی

با دستای مهربونت...

آخدا...




++

آب از سرم گذشته عصایی بزن به آب...

مردی به نام شقایق
۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۴ موافقین ۱۵ مخالفین ۱ ۳۲ نظر