بسم الله
گاهی شبا دیر می خوابه. بغلش می کنم و می چسبونمش به سینم. صورتشو می بوسم. دستای کوچیکشو میکشه روی صورتم. نوازشش لطافت عجیبی داره که قابل توصیف نیست. همونجور که داره تند تند پستونک میخوره میخنده... قند تو دل آدم آب میشه. گاهی به کله ام میزنه بیخیال کار فردام بشم و بشینم تا صبح باهاش بازی کنم و اون بخنده...
شروع میکنم به راه رفتن تو اتاق. چراغارو هم خاموش میکنم.
آروم در گوشش بجای لالایی میخونم:
علی علی علی علی... علی علی علی علی... علی علی علی...
علی علی علی علی... علی علی علی علی... علی علی علی...
علی علی علی علی... علی علی علی علی... علی علی علی...
حیف که بعضی وقتا زود خوابش میبره.
دلم میخواد بازم ادامه بدم:
علی علی علی علی...
میذارمش آروم تو جاش و دوباره آروم صورتشو می بوسم.
یه جوری خوابیده انگار نه انگار که تو این دنیاست.معصومانه و بی خیال...
ساعت ها میگذره و من تو رختخواب خودم دراز کشیدم
ولی انگار هنوز یکی تو گوشم میخونه:
علی علی علی علی...
+
احلی اسمائکم
الحق که در نامتان حلاوتیست
و در تکرار آن حلاوتی دیگر...
++
بعضی شبها هم براش لالایی میذاریم
این صوتو که میذاریم دیگه جیکش در نمیاد:
دریافت
البته بیش از اونیکه حنانه این لالایی رو دوست داشته باشه خودم دوست دارم!!!
شبها ساعتها به همین شعر بچه گونه فکر میکنم...
بعضی شعرها عمق دارن.
حتی با وجود بچه گانه بودنشون.
پ.ن:
نیگاه به این قیافه مظومش نکنیدا!
گودزیلائیه واسه خودش
اون روی سکه اش در ادامه مطلب!