بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست...
پ.ن:
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت...
+
گوش نواز
++
دلم یک دل سیر گریه میخواد
از آنها که آدم سیر نمیشود...
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست...
پ.ن:
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت...
+
نگاه آخرش را دید مجنون
دو دستش زیر سر، خوابید مجنون
شبیه مِه که در بر میگرفتش
پتو را دور خود پیچید مجنون
اگر مهریه را اجرا گذارد
به زندان ابد تبعید... مجنون
به یاد آورد روز خواستگاری
بدون لحظه ای تردید مجنون،
صدای عشق مبهوتش چنان کرد
که شرط مهریه نشنید مجنون
*
به رؤیا کاشت در هر گوش زندان
به یاد گیسوانش بید... مجنون