مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


یا من یُحبّ "الصابرین"

یا من یحب "التوّابین"

یا من یحب "المتطهّرین"

یا من یحب "المحسنین"

یا حبیب "الباکین"

یا حبیب "الأتقیا"

 

پس من چی؟

 دوستم نداری؟



+

یا اله العاصین...




پ.ن:

شب جمعه ست

 

اسیران خاک را دعا کنید

 

...........

خودم را می گویم


حتی بیشتر
مردی به نام شقایق
۳۰ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۷ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۲ نظر

1-هفت صبح بیداری

2-هشت شروع کار در شرکت

3-پنج بعد از ظهر خروج از شرکت

4-پنج و نیم شروع کلاس زبان

5-هشت شب پایان کلاس زبان و برگشت به خانه

6-هشت و نیم کار روی پایان نامه ارشد!!!

7-ده و نیم شب شام و انجام کارهای منزل

8-یازده و نیم پرسیدن اخبار روزانه از همسر! و مطالعه سایت های خبری
9-حدود یک نیمه شب خواب

و فردا...
دوباره تکرار همین امروز...


پ.ن:
رفقا هر زمانی مخصوص انجام یه کار ویژه اس!
اگر اون کار رو در زمان خودش انجام ندی اینجوری میشی که من شدم!

قدر فرصتها و وقت رو بدونید
قبل ازینکه ازدواج کنید و اینقدر گرفتار بشید که خودتون رو هم دیگه نشناسید
تا اونجا که میتونید در ابعاد مختلف رشد کنید
که چیزی که بعدش نصیبتون میشه غیر از حسرت نیست!
قبول کنید از منه پیرمرد!

این روزا...
دلم لک زده برای سه چهار ساعت مطالعه کتابهای محبوبم
دلم لک زده واسه قرآن و نهج البلاغه خوندن و کیف کردن
دلم لک زده واسه یه کنج دنج و بی سر و صدا و نم نم بارون که بشینم تک و تنها و یه غزل ناب کار کنم
دلم لک زده با رفقام بریم گلستان و بعدش فلافل و....
دلم لک زده دست همسرمو بگیرم و بریم با هم پیاده روی
دلم لک زده یه صبح تا شب برم خونه پدرم
دلم لک زده واسه باشگاه و مبارزه و خیس عرق شدن
دلم لک زده بشینم کنار رفقای قدیمی و از خاطرات و خنده ها و گریه هامون بگیم
دلم لک زده واسه خودم
واسه خودی که بین روزمرگی ها داره گم میشه
و موهایی که ذره ذره داره سفید میشه
و کارهایی که هنوز نکردم
و عمری که داره تموم میشه....

+
مدیریت زمان
سخت ترین کار این روزهای منه

++
دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کین نعمت و ملک میرود دست به دست...
مردی به نام شقایق
۲۷ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۴۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ نظر

حسین را

با برچسب افراطی

معتدل های کوفه کشتند!



پی نوشت:

رسانه های کوفه

با تیتر بزرگ نوشتند

حسن از محمد است و

حسین از علی!

می خواستند بگویند

در خون ریزی

به پدرش رفته است!


(ع.ل)

+
وقتی فضای موجود را
اعتدال بنامیم

فضای مطلوب
میشود افراط!
مردی به نام شقایق
۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ نظر


هر دلی آمد کنار تو از اینجا برنگشت
گرچه مجنون بود... اما سوی لیلا برنگشت

یک نفر میخواست با گنبد نظر بازی کند
جلد شد.. دیوانه شد.. دیوانه اما برنگشت

زائری که هیچ همراهی به جز اشکش نداشت
بعد از اینکه اشک ها را ریخت تنها برنگشت

در کنارت مثل یک ماهی درون آب بود
بی تو بودن را نفهمید آخرش تا برنگشت

صبح.. بیماری دخیل پنجره فولاد شد
تو شفا دادی.. ولی آخر سرو پا برنگشت

دوستم را اولین باری که آوردم حرم
تا دم ِ برگشت با ما بود.. با ما برنگشت

راستی آقا همان آهو که ضامن بوده ایش
آخرش برگشت پیش مادرش یا برنگشت؟!


*

روی چشمهای کبوتر زوم بفرمایید


پرزیدنت نوشت:

حاجی!

گفتی به زور مردم رو نمیبرم بهشت!

نگفه بودی به همین راحتی می بریمون جهنم!

(با لحن جیگر بخونید)

گفتم کار این آقای پرزیدنت و منتقداش به فوش خواهر و مادر میکشه؟

گفتم یا نگفتم؟!

گفتم یا نگفتم؟!!

گفتم یا نگفتم؟!!!


(حالا با لحن فامیل دور بخونید)

ادب مرد به ز دولت اوست

که با این در اگر در بند در مانند درمانند...


مردی به نام شقایق
۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۳۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ نظر


پ.ن:

زن و شوهر باس اینجوری باشن.

این یعنی عشق...


+

آدم بعضی وقتا از حسودی میترکه.

نه؟

مردی به نام شقایق
۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۹ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۳۴ نظر

گاهی اینقدر دل آدم تنگ میشود

که بک گراند گوشی اش عوض میشود و کارش میشود نگاه پشت نگاه ، آه پشت آه ....

و اشک های ناخود آگاه...

*

بک کراند گوشی من

این روزها...

+

من معتقدم

از روی بک گراند گوشی آدمها

می شود آنها را شناخت


مردی به نام شقایق
۱۲ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۰ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۳ نظر

سلام

اولا:

عیدِدون مُبار ِک(اصفانی بوخونین!)


دوما:

چرا دروغ؟
دلم برایت
تنگ نمی شود!
خداحافظ رمضان.

(ع.ل)


سوما:

همچنان به یاد غزه ایم...


عید نوشت:

دختره از دماغش دو تا سوراخ مونده فقط ، لباشو اندازه پشتی مبل کرده ، هرچی توی کوچه پیدا کرده سوراخ کرده انداخته توی گوش و حلق و بینی ش...

نصف بیشتر عکسای فیس بوک و اینستاگرام و پروفایل و غیره ش لب استخر یا با تاپ و دامن نیم وجبیه یا ساپورت!....

اونخ خیلی جدی مطلب گذاشته:


"خسته ام از این مردای شهوت پرست که فقط به جسم زن می اندیشند!..."


آخه حلوا شکری!

انتظار داری تو رو که میبینن یاد برنامه زلال احکام بیفتن؟!


والا به خدا...


+

سلام

تصویر گویای همه ی حرفهای بنده هست.

فقط یه چیز باید بگم:

تو این دنیا هیچی به اندازه چادری ساپورت پوش! (البته بهتره بگیم ساپورتی چادر به سر!) آدم رو به فکر فرو نمیبره از عجایب خلقت!!!


خواهرای خوبم

مستحضر هستید که چادری بودن با محجبه بودن زمین تا آسمون فرقشه.






ادامه مطلب: خدارو شکر مدینه چادری بود!

مردی به نام شقایق
۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۱۱ موافقین ۹ مخالفین ۰ ۴۷ نظر

شاید حکمت تلاقی روز قدس و جمعه آن است که

تنها آنان که در عصر غیبت بیدار و هشیارند
در عصر ظهور جزء یارانند.

کسی که راه پیمایی را سخت بداند،
هیچ گاه برای احتزاز پرچم توحید بر قله ی جهان ، کوه پیمایی نخواهد کرد...




آمدیم که تنها نباشید...



مردونه نوشت:
اون خانومایی که دیروز تو اون گرما ،زیر آفتاب داغ ، با زبون روزه ، با چادر مشکی ، (بعضا با یه بچه کوچولو تو بغل) اومده بودن راهپیمایی...

خیلی مَردن...
خیلی...


راهپیمایی نوشت:

وسط راهپیمایی دیدم یه بنده خدایی! زیر این دیسپنسرهای آتش نشانی وایساده که خنک بشه!
آروم زدم روی شونش و گفتم
:
آقای دکتر؟! شما مگه شیفت نبودید امروز؟!!!

برگشت منو دید و خندید. ازون خنده های ناز همیشگی!

گفت شیفتمو جابجا کردم که بیام راه پیمایی!
...

بعد که حساب کردم دیدم بخاطر این جابجایی شیفت ناچارن حدود 48 ساعت بدون استراحت کار کنند.

ینی خدایی من حق ندارم به یه همچین پدر بزرگواری افتخار کنم؟!


مردی به نام شقایق
۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ نظر