اپیزود اول
دپارتمان مهندسی شیمی:
(مرد جوان چند بار راه رو های دانشکده را طی میکند. آخر سر جلوی یکی از اتاقها می ایستد. نگاهی به تابلوی فلزی کوچک روی دیوار میکند. زیر لب "بسم الله" ی میگوید و با انگشت وسط چند ضربه به در میزند)
_ تق تق تق...
_ بفرمایید!
_ سلام آقای دکتر. منم! میتونم دو سه دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
_ به به! بفرمایید تو آقای مهندس. بفرمایید بشینید. در خدمتم.
_ راستش آقای دکتر مزاحمتون شدم که در مورد پروژه و پایان نامه خدمتتون صحبت کنم.
_ خیلی هم خوب. در خدمتم مهندس جان.
_ آقای دکتر این رزومه حقیره. ممنون میشم اگر ملاحظه بفرمایید.
(آقای دکتر برگه ها را میگیرد و با دقت خاصی وارسی میکند و با لبخند از روی رضایت سر تکان میدهد)
_ خیلی عالیه. مهندس جان ماشالا ماشالا شمام ترکوندیا...
(مرد جوان کمی سرخ میشود و سرش را پایین می اندازد.)
_ بگذریم آقای دکتر. راستش تو دوره لیسانس بنده روی غشاهای پلیمری و سیستمهای غشایی کار کردم. حالا هم میخوام اگر خدا کمک کنه همون بحثارو ادامه بدم. برای همین مزاحم شما شدم دکتر...
_ چی بهتر از این مهندس! ما که از خدامونه دانشجویی مثل شما داشته باشیم.
_ اختیار دارید آقای دکتر. برای ما افتخاره که دانشجوی استادی مثل شما باشیم.
_ حالا برنامت چیه؟ موضوع خاصی مد نظرته یا تازه دنبال موضوعی؟
_ راستش چجوری بگم آقای دکتر... یه چند تا موضوع تو ذهنم هست که اگه شما موافق باشید
(آقای دکتر حرفش را قطع میکند)
_ موافقم مهندس.
موافقم.
(بعد هم میزند زیر خنده)
از امثال تو خیلی خوشم میاد. منو یاد جوونیای خودم میندازین. یه جوون اصفهانی زرنگ...
حالا چی هست موضوعت؟
_ با اجازتون میخواستم جداسازی فلزات سنگین کار کنم. اورانیوم ، توریم ، زیرکونیوم و...
(مردمک چشمهای دکتر کوچک میشود و ابروهایش گره میخورد و باتعجب زل میزند در چشمهای مرد جوان)
_ چی؟ دیوانه شدی مهندس؟ این همه موضوع خوب که به راحتی میشه کلی مقاله هم ازش درآرود چرا فلزات سنگین که نه امکاناتش رو داریم نه دسترسی به اطلاعاتش هست نه مقاله ازش خوب چاپ میشه؟
فکر بعدش نیستی؟
میدونی چقدر دردسر و محدودیت برات داره؟
چه تو ادامه تحصیل ، چه تو خارج رفتن ، چه تو...
_ فکر امکاناتش رو کردم دکتر. یه صحبتایی کردم با...
(دوباره حرفش را قطع میکند)
_ نه مهندس این موضوعا فایده نداره. اصن از فکرش بیا بیرون. هیشکی زیر بار این موضوعا نمیره.
_ آخه برا کشور لازمه آقای دکتر. خودتون که بهتر میدونید.
_ میخوای اسممون رو بذارن تو بلک لیست؟
میخوای به کشتنمون بدی؟
من که حاضر نیستم.................
(یک لحظه سرش تیر میکشد. چشمهایش سیاهی میرود. دیگر چیزی نمیشنود. حتی نمیداند چطور خداحافظی کرده و بیرون آمده. حتی نمیداند چطوری تا کنار مسجد راه رفته.
چیزی روی سینه اش سنگینی میکند به قاعده ی کوه کنار دانشگاه!
و امان از سنگینی سینه و بغض گلوگیر...)
اپیزود دوم
شهدای گمنام دانشگاه:
مرد جوان تک و تنها کنار رفقایش نشسته و زل زده به افقی که تیره شده در چشمهایش.
انگار فقط اینجا درد دلهایش خریدار دارد. تنها جایی که همیشه آرامش میگیرد اینجاست.
سرش را روی شانه مزار یکی از رفقا میگذارد و های های سبک میکند سینه پر از درد را. بیرون میریزد گدازه های این آتشفشان به ظاهر خفته را...
سرش را بر میدارد. اشک هایش را پاک...
رو به آسمان نجوا میکند:
_آقای دکتر. خودت باید استاد راهنمای من بشی...
پروپزال منو خودت باید امضا کنی...
(و اشکهایی که آسمان را در چشمانش میلرزاند، دست های مهربان استاد است که دانشجوی حقیر و درمانده اش را در آغوش میگیرد...)
+
سلام
در کمال ناباوری
دیشب تو اخبار به یه خبری اشاره شد و خیلی زود گذشت.
میتونم بگم یکی از بدترین خبرهای این روزها
استاد رفیعی هم رفت...
هنوز که هنوزه صدای این شعری که پیش آقا خوند تو گوشمه:
جاده مانده است و من و این سر باقیمانده
رمقی نیست در این پیکر
باقیمانده
نخلها بی سر و شط از گل و باران
خالی
هیچکس نیست در این سنگر
باقیمانده
گر چه دست و دل و چشمم همه آوار
شده
باز شرمنده ام از این سر
باقیمانده
روز و شب گرم عزاداری شب بو
هاییم
من و این باغچه ی پرپر
باقیمانده
پیشکش باد به یکرنگیت ای مرد
ترین
آخرین بیت در این دفتر
باقیمانده
تا ابد مردترین باش و علمدار
بمان
با تو ام ای یل نام آور
باقیمانده
کاش میتونستم تو مراسمش شرکت کنم.
دوستان ، روح استاد که مطمئنن شاده برای عرض ارادت خدمت این شهید بزرگوار بیاید یه فاتحه برای دلای مرده ی خودمون بخونیم.
++
آهای "
بنده خدا"!
ترو خدا دوباره شروع نکن!
هرچند سپردمت به امام حسین(ع)
اما ایندفعه بد میبینی...