دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۰۸ ب.ظ
سرش گیج رفت و به زمین خورد، بالای سرش آمدم و با صدای لرزان و گریان پرسیدم بابا حالت چطوره؟ پدرم خودش مسلط شد و گفت: برای چی گریه می کنی؟ گفتم می ترسم از رفتنت.
پدرم سرش را تکان داد و گفت: اصلا دلم نمی خواهد دخترم این قدر ضعیف باشد که بخواهد با مرگ جا بزند.
بعد یک جمله ای به من گفت: که سال های سال توی گوشم فریاد می زد؛ در زندگی به جایی میرسی که می فهمی کوچکترین مشکل زندگیت مرگ من است.
و الان ۱۶ سال از فوت پدر می گذرد وقتی که پدر رفت، حدیث پیامبر آرامم می کرد؛ انا و علی ابوا هذه الامه من و علی پدران این امت هستیم
حال که روز مرد است، مانده ام به پدرم تبریک بگویم و یا روز مرد را به همسر شهیدم…
همسرم یک مرد بود که با شهادتش، مردانگیش را به کمال به رخم کشید…
مرد من مردی است که اقتدا می کند به علی و هرجا که ببیند نام ولایت در خطر است و دشمنان علی پا به میدان گذاشته اند، مردانه وار می ایستد.
مرد من، آن مردی نیست که فقط اسم علی را با خط خوش بنویسد و برای علی فقط تراکت نصب کند و آخر خداحافظی هایش یا علی بگوید…
مرد من بیش از این حرف ها به نام علی حساس است اصلا این را از پیشانی سوخته ابوذر، از تبعید در ربذه آموخته!
حساسیت به نام علی را از دست های بریده میثم و از زبان بیرون کشیده شده از حلقوم این سکیت آموخته!
علی، مردی است که اگر بخواهی به او اقتدا کنی، باید به تمام دردهای انسایت احترام بگذاری. باید به زمانی که آه از نهاد حتی یک زن یهودی می شنوی و خلخال به زور در آمده از پای او را می بینی، شبانه روز خواب نداشته باشی و هر جا که به نام اسلام داعشی که زاییده اسرائیل و آمریکای جنایتکار است، جنایتی رخ می دهد، بی تفاوت ننشینی.
مرد من مردی است که علی(ع) سرلوحه زندگیش بود و با تمام وجودش در راه رضایت او می کوشید آن قدر نام علی بزرگ است که هرکس را یارای تاب آوردن در برابر نام این ابر مرد نیست و پر بیراه نیست اگر پس از قرن ها و سال ها، هنوز هم نام علی شدت خشم و کینه شیطانی شان را به جوش می آورد.
پدر عزیزم، بعد رفتنت علی شد پدرم…
و خداوند با دادن همسری عزیز که مردی و مردانگیش در اوج بود نعمت را بر من تمام کرد.
پدرم، سخت ترین لحظه زندگی آدم، فراق عزیزانش نیست، بلکه سخت ترین لحظه زندگی آدم، دور شدن از باورهایی است که در مسیر مولا نیست.
از خداوند می خواهم همواره مرا بر راه عزیزترین بندگانش که ذات مقدس چهارده نور می باشد مستدام بدارد.
همسر عزیزم، این بهترین تبریکی است که از صمیم قلبم به تو مرد شجاعم و غیرتمندم که به ناموس علی حساس است، می گویم.
مرتضای عزیزم، دوستت دارم…
به اندازه حجم تمام تنهایی هایم دوستت دارم…
عمر زندگیم با تو کوتاه بود، به اندازه تمام لحظاتی که با تو نزیسته ام دوستت دارم…
ملیحه طینه زاده همسر شهید مدافع حرم مرتضی زارع (به مناسبت سیزدهم رجب)
پ.ن:
بین مَرد بودن
و مذکر بودن
یه دنیا فرقه!
:(
پ.ن2:
مخاطب خاص دارد
مخاطبی که بین مذکر بودن و مرد بودن
گیر کرده!
+
من از شنیدن این صوت سیر نمیشم چرا؟
.منم باید برم
۹۵/۰۲/۱۳
۸
۰
مردی به نام شقایق
پاسخ:
بدجور آدمو میریزه به هم...
پاسخ:
همیشه.
خدا بهشون برکت و اجر بده.
پاسخ:
برای ما هم!
خدا با شهداشون محشورشون کنه.
پاسخ:
سلام
اصن مرد ینی همین!
پاسخ:
روزی که این صوت بهم رسید خبر مجروح شدن بهترین دوست دوران نوجونیم هم بهم رسید.
حالش خیلی بد بود و یک ماه مونده بود تا بچش به دنیا بیاد...
منم تهران گیر افتاده بودم و نمیتونستم برم ببینمش... زجر آور بود...
+
خدا لیاقت رفتن تو این مسیر رو به هممون بده
پاسخ:
حرفی نمی ماند...
پاسخ:
.....
پاسخ:
سلام
بعضی وقتا لازمه آدم بریزه بهم که دوباره ساخته بشه
بهتر از قبل!
شهدا که عاقبت بخیر هستن!!!
بازماندگان و جاماندگانشون رو عاقبت بخیر کنه خدا :)
+
مرا نصیب غم آمد به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم محبت تو گزیدم...
پاسخ:
من از کی عاشقم؟ فهمیده ام انگار مدتهاست....
پاسخ:
نمک روی زخمه...
پاسخ:
پهلوانان نمیمیرند...
پس هیچ وقت
زمین
تاریک مطلق نخواهد شد...
+
علیکم السلام
من از تاریکی خودم میترسم!
پاسخ:
...
پاسخ:
سلام
فرمایشتون کاملا صحیحه و بسیار به جا فرمودید.
متاسفانه گاهی برای امثال ما قضیه مه آلود میشه و احساسات مانع نگاه درست میشه(البته بنده احساسات رو نفی نمیکنم و معتقدم لازمه ولی نباید غلبه کنه بر تصمیم درست)
اصولا امثال بنده دنبال کار راحت هستیم!
بعضی وقتا فکر میکنیم شهید شدن بهترین کاره درحالی که بصورت ناخودآگاه دنبال کار راحت هستیم! بعضا دنبال دل خودمونیم نه اون چیزی که ولی میخواد!
موندن و جنگیدن تا آخر شاید سخت تر باشه تا رفتن...
هدف از هر دوی اینا اگه کمک به ولی باشه بنظرم قابل ستایشه.
بقول مرحوم آوینی ما به دنبال شهادتی بی درد می گردیم
در حالیکه شهادت را فقط به اهل درد می دهند...
+
کسی با شهادت ازین دنیا میره
که یه عمر با شهادت زندگی کرده باشه
++
ممنون از فرمایشاتتون
بسیار مفید و دلگرم کننده بود.
پاسخ:
سلام
حتما حتما
به محض اینکه وقت کنم مینویسم چون بسیار تو کار تشکیلاتی مفید هست و بدرد میخوره.
+
لطف فرمودید هم بابت پاسخگویی هم تشریف فرمایی
ببخشید که بنده دیر پاسخ دادم
یاعلی
پاسخ:
منو یک دل هوایی...
پاسخ:
....
پاسخ:
خبرای خوبی نیس حاجی...
پاسخ:
زیری سایه دونیم دادا ^_^
آفتابی برجام زیاد بود اومِدیم زیری سایه دون چشامون در نیاد!
پاسخ:
بیا با هم بریم بست بشینیم کهف...
پاسخ:
سلام
کم سعادتیم و درگیر!
ممنونم
لطفتون مستدام
پاسخ:
هوووم
پاسخ:
نمایشگاه نفت و گاز و پتروشیمی رو رفتم
ولی کتابو نه متاسفانه!!!
رفیق پایه کار نداشتیم دیگه :)
پاسخ:
پهلوانان نمی میرند...
:)
پاسخ:
خخخخخخخخخخخخخخ
ما هنوز جرممون به اینجاها نرسیده!
فعلا در حد سارق موتورسیکلت هستیم :)))))
پاسخ:
سلام
برای هیچ خانمی راحت نیست!
+
اعیاد شما هم مبارک
پاسخ:
بله داداش
از قدیم گفتن آرزو بر جوانان عیب نیست
این فرمایشات شما هم عیب نیست ایضا!
پاسخ:
منم کتابو خصوصی برات میفرستم :)
پاسخ:
شقایق ها همیشه ماندگارند...
:)
پاسخ:
بودن ما با نبودنمون چه فرقی میکنه اصن!
+
کاش باشیم!
++
-مشهد بعد نماز که دعای یا من ارجوه رو میخوندن بگو یاد کی می افتادم؟
یاد کی می افتادی؟
+++
چندین شب پیش میدونی چه خوابی دیدم؟
خواب دیدم اسیر شدم. من بودم و دو نفر دیگه که سمت چپو راستم نشسته بودن. دستامونو بسته بودن و روس سرمون یه پارچه سیاه کشیده بودن طوری که فقط میتونستم جلوی پام و بغل دستیام رو ببینم.
میخواستن اعداممون کنن.
طرف ضامن نارنجک رو کشید و انداخت جلوی پای من!!!
اون ثانیه ی آخر به اندازه ی یه سال طول کشید!
میدونی وقتی بین مرگ و زندگی فقط یک ده هزارم ثانیه فاصله است آدم به چه چیزایی میتونه فکر کنه؟
فرداش جریان خان طومان پیش اومد!!!
پاسخ:
شهادت رازیست
که جز به بهای خون
فاش نشود...
پاسخ:
خب تو که میخوای دعا کنی حداقل درست دعا کن داداش!
چرا عمه خانوم خو؟!!!
روی رنج سنی بیشتر کار کن تو دعاهات داداش :)))
پاسخ:
پارسال بهار دسته جمی رفته بودیم.....
پاسخ:
شقایق مُرد اما رنگ او هست
میان چنگ دل آهنگ او هست
+
حاجی دارم مایه میذارم برات در حد استقلال اهوازا!
میخوامت ^_^
پاسخ:
بابا خواستنی.... :)))))
+
کدوم مناظره؟!
پاسخ:
تو اون چند صدم ثانیه همه ی زندگیم جلوی چشمم رد شد عین اسنپ شات یه فیلم.
چشام گرد شده بود و زوم کرده بود روی نارنجکی که قرار بود تا چند هزارم ثانیه دیگه منفجر بشه!
به ذهنم رسید چقدر دردناکه این همه ترکش... حتما بدنم تیکه تیکه میشه و هیچیش نمیمونه. یه لحظه حس کردم بدنم چقدر برام عزیزه!
ولی بلافاصله این به ذهنم رسید که یکم دیگه صبر کن!
چند هزارم ثانیه دیگه همه چی تموم میشه... زندگی تموم میشه... همه ی اون دردها و تیکه تیکه شدنا تموم میشه... همه ی زجرایی که کشیدی تموم میشه...
بعدش میرسی به آرامش...
آرامش...
داشتم به آرامش بعد از مرگ فکر میکردم که منفجر شد و از خواب پریدم.
جای ترکشای نارنجکه رو تا چند دقیقه بعدش روی بدنم حس میکردم.
وایسادم به نماز صبح
ولی هنوز به آرامش فکر میکردم...
+
اتفاقا منم روز آخر رفتم. خوب بود نمایشگاه امسال. خداروشکر حضور خارجیها هم پر رنگ تر!! :)
البته اولش فک کردیم خارجی ان! بعدش فهمیدیم نه بابا! ایرانی ان! تیپاشون اینجوریه:)
+
آخ آخ آخ
حاجی اصن به این قالبای ذهنی فک نکرده بودم!
راس میگیا!!!
ان شاالله نمایشگاه بعدی ^_^
+
خخخخخخخخخ
پایه خندس خدایی...
راستی زیارتت قبول
سه تا ماچ طلبم! از نوع عمه خانومی^_^
فامیلیمو خودمم عاشقشم.
از آدم میپرسن شما؟
بعد با صدای کلفت میگی:
حیدری هستم!
اصن خیلی باکلاسه خدایی...
+
تو سخنرانیا خیلی با لهجه صحبت نمیکنم.
ولی تو مکالمات عادی اصن نمیشه جلوشو گرف!
خصوصا تو تهران که غیرت عجیبی پیدا کردم رو لهجه!!!
+
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
آفتاب؟!!!
خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خخخخخخخخخخخ
خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خخخخخخخخخ
خخخخخخخخخخخخخخخخ
خخخخخخخ
خخخ