انگار آتشیست در آوای هر گلو
وقتی که باز میشکند بغض در گلو
قصه شروع میشود از چند واژه خون
یک طفل شیرخواره و تیر سه پر... گلو

خندان نشست بر سر زانوش حرمله
وقتی که دید بی زره و بی سپر گلو
داغی در این معامله تقسیم شد ولی
سهم پدر جگر شد و سهم پسر گلو
پیشی گرفت از لب بابا سه شعبه ای
در عرصه ی مسابقه ی بوسه بر گلو
آن تیر نا نجیب رسید و برید و رفت
بر روی دست معجزه... شق القمر... گلو
بالا گرفت جام پر از خون دست را
برخواست بانگ هلهله از نای هر گلو
قصه تمام نیست... شغالان بی حیا
فکر غنیمتند خدایا مگر گلو...؟
در پشت خیمه ها به زمین نیزه میزنند
طاقت نمانده است ولی نیزه در گلو...
#
قصه به "سر" رسید ولی رفت روی نی
چشمان مادری شده خیره بسوی نی
پ.ن:
باز کن از ساقه ی این تیر انگشتان خود
نیست همبازی تو... بیچاره ام کردی علی...
دیدید وقتی انگشتتون رو تو دست نوزاد میزارید چطوری محکم انگشتتون رو میگیره؟
الهی باب الحوائج حضرت علی اصغر(ع) همینطوری تا آخر عمر دستمون رو بگیره.
صلی الله علی الحسین و علی علی ابن الحسین...
اصغر ارباب ما از کل عالم اکبر است.
پ.ن2:
لذت بخش ترین لحظه عمر شاعر
لحظه ایه که شعراش رو تو هیئت اربابش
همونجایی که مادرش فاطمه زهرا(س) نشسته و ناله میزنه
بخونن و گریه کنای ارباب پابه پای کلماتش گریه کنند...
خداروشکر که ارباب این لذت رو به منه روسیاه هم چشوند.
+
ببخش که از ما بیش از این بر نمی آید
ببخش که این کلمات
یارای به دوش کشیدن بار غمت را ندارد...