يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ب.ظ
سلام
خوندن پست یکی از دوستان منجر به یادآوری خاطره ای تلخ از دوران جوونی و بی تجربگی شد.
خاطره ای که تلنگری بود برای الانم!
الانی که دچار همون پدیده ی معروف قورباغه و قابلمه ی آب گرم شدم و شدیم خیلیامون!
پدیده ی بی تفاوتی! بویژه بی تفاوتی اجتماعی!
دوره ی نوجونی من سرشار بود از حساسیت های اجتماعی!
با دیدن یه معتاد یا گدا تا سر حد مرگ حرص میخوردم وبه عنوان یه معلم خودم رو مقصر میدونستم
با دیدن یه بچه یتیم تا خود صبح اشک میریختم و خودم رو مقصر میدونستم
با دیدن رد کردن چراغ قرمز و ریختن آشغال تو خیابون و سد معبر و .... سرخ میشدم و حتی برخورد هم میکردم!
و هزاران مورد کوچیک و بزرگ دیگه که هر کدوم ازین موارد به نوبه ی خودشون منجر به کسب تجربیات بعضا عجیب و غریبی شدن که بشدت در زندگی و منش و روش و نگرش بنده و اطرافیان تاثیر داشتن.
ولی این روزا براحتی از کنار صدها گدا و دستفروش توی مترو و پیاده رو رد میشم
ناله های مردم بی گناه کشورهای همسایه رو میشنوم
بی قانونی و حق خوری یه عده گردن کلفت رو تو کوچه و خیابون میبینم
اما با بی تفاوتی یا بهتر بگم کم تفاوتی از کنارشون میگذرم!
یه زمانی کسی مزاحمتی برای خانمی ایجاد میکرد حداقل کارشو به بیمارستان میکشوندیم!
ولی حالا میگیم خب خودش اینجوری میخواد دیگه!!!
(البت چادری ها همچنان از این خاصیت برخوردارن که اگر ببینم کسی جرئت کوچکترین جسارتی به خودش داده لت و پار و تیکه تیکه تحویل خونوادش داده میشه!)
این یه بیماریه عزیزان!
یه بیماری مسری و بسیار خطرناک و البته خاموش که مثل وبا داره کل جامعه مون رو می بلعه و همچنان خوشیم به اسمی از اسلام که روی جامعمون گذاشتیم!
هر چی با خودم فکر میکنم میبینم جامعه ی ما هیچ جاش اسلامی نیس
و حتی اسلامی نبودنش بین مذهبیون به ظاهر اسلامیش هم هویداست!
جامعه ای که بی تفاوتی بیماری شایع بین آدمهاشه و کسی برای دیگری دل نمیسوزونه و دست دیگری رو نمیگیره و اونهایی هم که استثنا هستن و دست گیری میکنن با نامردی مواجه میشن...
بگذربم.
بریم سراغ خاطره ی تلخ دوران جوونی...
همونطور که خدمتتون عرض کردم دوره ی ابتدای جوونی ما سرشار بود از حوادث عجیب و غریب و پیرو اون تجربیات عجیب و غریب تر!
یکی از اون تجربیات انجام شغل های مختلف بود!
اون زمان یه مدت به شغل ویزیتوری و بازاریابی مشغول بودم! البته با موتور و بصورت حضوری!!!
خداروشکر فن بیان رو خدا بهمون داده بود و اصفهانی بودن هم مزید شده بود بر داشتن استعداد و توانایی در پرزنت کردن و مجاب کردن مشتری.
تو مدت زمان کمی بالاترین میزان فروش به نام بنده رقم خورد و با ارتقای شغلی به عنوان هد ویزیتور منصوب شدیم. از اون هم گذشت و پس از مدتی آموزش و برنامه ریزی برای کل ویزیتورهارو به ما دادن!!!
من هم به روش خودم براشون برنامه ریزی میکردم و آموزششون میدادم و تکنیک هارو بهشون یاد میدادم و بعضی وقتا هم باهاشون میرفتم تا هم کارشون رو ببینم هم عیباشون رو بگم هم یکم دلگرم بشن و استرس اولیه شون از بین بره!
توی اون شرکت هم نیروی خانوم بود هم آقا ولی خب تعداد خانومها خیلی بیشتر بود.
خانوما تو قضیه فن بیان واقعا قوی تر بودن و خیلی خوب هم پرزینت میکردن و فروششون هم بالا بود ولی خدایی خوشم نمیومد خانوما تو این کار بودن!
دخترای بیچاره برای چندرغاز حقوق با هر کس و ناکسی مجبور بودن سر و کله بزنن و ....
چندین بار به رئیس اونجا گفته بودم بجای ده تا دختر دو تا پسر به من بده من حتی فروش رو بیشتر میکنم ولی قبول نمیکرد.
دخترارو هم خودش استخدام میکرد و خب کاملا مشخص بود که مشخصات ظاهری براش بیشترین اهمیت رو داشت!!!
یه بار یکی از دختر خانوما که تازه اومده بود رو به من معرفی کرد. منم هر چند خوشم نمیومد از سر و کار داشتن با دخترا ولی کامل آموزش دادم و توجیه کردم.
دختر خوب و مودب و باهوشی بود اما یکم شیطون! و از نظر ظاهری هم مورد پسند آقای رئیس!
بعد از اتمام آموزش گفتم فردا اول بیا دفتر تا برنامه و آدرسهارو بهت بدم بعد برو. گفت چشم !
فرداش اومد. با یه قیافه ی معصوم و با انرژی و اندکی هم آرایش رقیق!
قبلا تذکر داده بودم که آرایش مارایش تو کار نباشه (اینو ناچار بودم یواشکی بهشون بفهمونم چون رییس اصرار داشت حتما آرایش کرده باشن واسه جذب مخاطب!!!!!!! ینی ته ... بودن!) من همیشه معتقد بودم و بهشون میگفتم که مشتری رو به محصولات جذب کنیدو هی روش اصرار میکردم (ینی پیش خودم فکر میکردم میفهمن من چی دارم بهشون میگم!!! ولی انگار اصن هیشکدوم نمیفهمیدن حرف منو! نمیشد هم که ذل زد تو چشاشون و گفت ناز و عشوه و این جور کارا ممنوع که!)
خلاصه فرداش اومد و برنامه رو بهش دادم و رفت .
طبق معمول افراد جدیدو پشت سرشون میرفتم یه دو ساعتی چکشون میکردم ببینم چطورن و چیکار میکنن!
چند تا مغازه رو رفت و خیلی موفق نبود! قشنگ پیدا بود حالش گرفته اس! وارد یه مغازه شد و شروع کرد با صاحب مغازه که یه مرد جوونی بود صحبت کردن. منم داشتم ویترین رو نگاه میکردم. نه اونا منو میدیدن نه من اونارو ولی صداشونرو میشنیدم.
از همون اول حس کردم این یارو نرمال نیس.
صدبار به این خانوم گفته بودم که اگه حس کردی طرف تو باغ نیست و اینا زود بپیچون و خیلی وقت نذار و برو سراغ مورد بعدی اما امان از گوش شنوا!!!
هی وایساده بود به حرف زدن و اون یارو هم هی سوالات چرت میپرسید و میخندید!
دختره ی احمق هم ول نمیکرد و وایساده بود و جواب میداد! یه ده دقیقه ای گذشت!
خلاصه کار به جایی رسید آدم بی شرف بی غیرت دراومد یه جمله ای شبیه به این که "محصولاتت رو نمیخوام ولی خودتو میخوام" گفت!
مام خون جلو چشمونو گرفت و دیگه فکر هیچی رو نکردیم و رفتیم تو!!!
همینطور که نشسته بود چارتا فوش چارواداری بهش دادم و با مشت کوبیدم تو صورتش!
پخش شد پشت میز!
چارتا فوشم به دختره دادم و گفت بروگمشو بیرون!!!(اگه دختر نبود یکی هم تو گوشش میزدم) بدو بدورفت بیرون!
آقا چشمتون روز بد نبینه! طرف که به خودش اومد و از جاش بلند شد دیدم حدود یه متر از من قدش بلندتره!!!
به خودم اومدم و تو دلم گفتم عجب غلطی کردیما! حالا اینو چیکارش کنیم؟
اونم بد بخت هنوز نفهمیده بود واسه چی مشتو خورده و هنوز سرش گیج میرفت!
دیدم هیچ کاریش نمیشه کرد! اگه برگردم میاد سراغمو و حسابی اوضاع بدخیم میشه!
تو همین حین چشمم افتاد به چوبی که باهاش کرکره مغازه رو میکشن پایین! ورش داشتم و افتادم به جونش! فوحشش میدادم و میزدم!
از صدای داد و بیداد من مغازه های کناری هم اومدن و از قضا اونا هم رفیقای همین آقای بی غیرت!
این که بقیش چی شد بماند فقط همینقدر بگم که حقوق دو ماهمو دادم بهش بخاطر خسارت مغازش و شکستن شیشه هاش و سرش و ...
بعد از یه ساعت داغون برگشتم دفتر دیدم دختره اونجاس و کنار میز من نشسته و داره گریه میکنه. تا منو دید که لباسام و سر و صورتم داغونه بلند تر شروع کرد گریه کردن!
اولش خندم گرفت تا قیافشو دیدم چون همه رنگ و بتونه هایی که به خودش زده بود قاطی شده بود و صورتش شده بود عین زیرشلوارای رنگی رنگی قدیم!
از اون یکیشون پرسیدم چشه این!
گفت قضیه رو تعریف کرده و آقای فلانی باهاش دعوا کرده و گفته چرا فلانی تو کارت دخالت کرده!
مام اصاب مصاب داغووووون!
گفتم من الان خواهر و مادر این آقای فلانی رو به هم میدوزم و رفتم در اتاق همین آقای رئیس و...
گفتم فلان فلان شده ی بی غیرت دیو...
صدبار بهت گفتم دختر جوون و قیافه دارو نفرست در این مغازه ها با یه مشت آدم بدتر از خودت.
گوش نگردی! حالا گفتی چرا فلانی دخالت کرده!
اگه دختر خودتم بود همینو میگفتی بی شرف؟!
گفت صداتو بیار پا...
گفتم میخوام نیارم پایین ببینم چه غلطی میخوای بکنی؟! دِ اگه مرد بودی و یه جو غیرت تو وجودت بود که این حال و روزت نبود بدبخت!
دوباره پرسیدم اگه دختر خودت بود همینکارو باش میکردی؟!
تو چشام نیگا کرد و گفت دختر من ازین کارا نمیکنه اینا خودشون خواستن!
انگار این حرفش فوش ناموسی بود برام. سرخی صورتمو و حرارتش رو خودم حس میکردم!
گفتم اینا واس نیاز مالی اینجان اوسکل نه برا خوش گذرونی! اینا نمیفهممن تو هم که جای باباشونی نمیفهمی بی پدر!
کشیدمش از پشت میز بیرون که حسابی دمار از روزگارش در بیارم و تقاص همه این بیچاره هارو ازش بگیرم ولی مستخدم اونجا که مرد سید مسنی بود یهو از پشت دستموگرفت و گفت حاج علی تورو به جدم ولش کن...
یه سطل آب یخ ریخت روم انگار...
پرتش کردم یه گوشه ولی خونم داشت میجوشید. تا یه بلایی سرش نمی آوردم آروم نمیشد دلم!
یه مشت زدم تو شیشه کمدش و اومدم بیرون. شیشه خورد شد و دستمم داشت خونریزی میکرد.
دیدم دخترا همه دم در جمع شدن چشاشون گرد شده دارن به من نیگا میکنن!
به همون که این قائله رو درست کرده بود گفتم یه بار دیگه تو این خراب شده دیدمت قلم پاتو خورد میکنم!
بیچاره گرخید! خیلی ترسید! سه بار گف چشم چشم چشم!
زدم بیرون...
دیگه هم هیچوقت کار ویزیتوری نکردم!
پاسخ:
سلام
متاسفانه ما رشته هایی رو داریم و توش کلی دانشجو میگیریم که هیچ شغل مناسبی براشون تعریف نشده!
مثلا تو رشته های مردونه زن میگیریم و بعد یا ناچار میشیم تو پوزیشن های مردونه زنهارو بکار بگیریم که هم کار نابود میشه هم زن!
یا ناچار میشیم کلا بی خیال بشیم و خیل عظیم تحصیل کرده های بی کار که واقعا کاری هم براشون نیست!!!
نمونه اش بچه های مظلوم علوم پایه اس
بیچاره ها کلی زحمت میکشن کلی سختی میکشن تهش هیچی به هیچی! ینی نهایت آرزوشون یکی از شغلای سطح پایین از نظر درآمدی مثل معلمیه!!!
در حالیکه هیچ جای دنیا اینجوری نیس و برای علوم انسانی و علوم پایه خیلی ارزش قائلن.
این روزا اصن جوونارو حساب نمیکنن که بخوان بها بدن!
پاسخ:
با داد و بیدادی که من سر اون بنده خدا کردم و اون صدای بلند و قیافه ی وحشتناک من تو عصبانیت طرف بعد ده سال که ازون ماجرا گذشته هنوزم اسم منو بشنوه می گُرخه!
متاسفانه اینجوریه که میفرمایید!
نگاه علمی و تخصصی حتی تو بحث بازاریابی هم وجود نداره غالبا!
کاملا بدور از دیسیپلین و اخلاق کاری!
+
حدودا بیست سالگی
دوران دانشجویی در طول سال تدریس میکردم و تابستونا هم کارای دیگه.
پاسخ:
آخرالزمان مردا بی غیرت میشن زنا بی حیا!
الان دقیقا تهشیم! یکم دیگه بریم میافتیم اونور!!!
فقط موندم خدا واس چی داره کشش میده!
+بله متاسفانه! بعضیاشون عقده ای ان! فقط میخوان بگن ما مستقلیم! ما میتونیم پول در بیاریم! (بعد مثلا ماهی 1و نیم میلیون خرج لوازم آرایش میکنن و ماهی نیم میلیون حقوق میگیرن!!!! ینی جلبک دریایی بیشتر میتونه تحلیل اقتصادی کنه!)
++پس تا بحال با بقیه شهرها دعواتون نشده! ما تجربه مشترک تو شهرهای مختلف داشتیم!
+++دقیقا... گاهی دلم برای اون آدم بی شیله پیله ی ساده ی نوجوونی تنگ میشه! همون آقا معلمی که عاشق بچه ها بود و بچه ها هم عاشقش! همونی که تو دنیای بچه ها زندگی میکرد...
++++ازینا صبح تا شب دارم میبینم!
محل کار ما هفت تیره! مرکز خرید مانتو و لباس و این چیزا
یه چیزا و مدلایی میبینم گاهی توی مسیر که آدم میمونه طرف دیوونس با لباس تو خونه اومده بیرون یا باکلاسه!!!
دقیقا همه جاشون پیداس! افتخارم میکنن تازه:))))
پاسخ:
سلام
حاجی همون مقدمش که کوتاه بود مهمه
ضمنن اگر کنترل رو بگیرید و اسکرول رو بچرخونید صفحه بزرگ میشه و فونت مناسب میشه
بعدا منتظرتم :))
پاسخ:
سلام
کلا کاری که خانوما رو از شان خودشون پایین تر بیاره و مضحکه و ملعبه دست چارتا آدم بی خودیشون کنه مزخرفه!
و این مزخرف بودن هم ریشه در نگرش ما مردا داره که نمیتونیم درست تو یه محیط کاری با خانوما برخورد کنیم و هم ریشه در اقدامات اشتباه و نسنجیده ی خانوما هم در اتنخاب شغل هم رفتار و اخلاق کاری!
طرف تو محیط صنعتی جوری حرف میزنه انگار اومدی خواستگاریش!!!
بش میگم خانوم مهندس اینجای نقشه رو اشتباه طراحی کردین!
میگه واااای! چقدر انگشترتون قشنگه مهندسسسسسسسسسس
+
اقداماتتون لایک پذیر است.
متاسفانه در بعضی از این مصاحبه با چشمای خودم دیدم که سایز فلان و بهمان و رنگ چشم و مو بسیار مهمتر و حیاتی تر از مدرک و تحصیلات و سطح علم و مهارتهاست!
پاسخ:
بی تفاوتی گناه بزرگیست
که گریبان خودمان را خواهد گرفت
بزودی....
پاسخ:
ما که نفله بودیم از اول
ولی مردی و مردونگی داره میمیره تو این جامعه
طرف رو تو خیابون دیدم بازنش!
تازگیا مد شده ساپورت و شنل و یه تاپ کوتاه! تقریبا یه وجب از شیکم زنه پیدا بود!!!!!!
یارو هم همچین با افتخار دست زنه رو گرفته بود و داشتن تو خیابون راه می رفتن!!!
پاسخ:
سلام
ینی اینقد سخت بود؟!
بله! الان متاسفانه شده یه چیز فانتزی و مثه بقیه چیزا شده مایه فخر فروشی!
طرف حاضره با چند غاز کارای عجیب غریب بکنه صرفا برای اینکه به دیگران خودشو نشون بده و ثابت کنه مستقله و نیاز به کسی نداره و این اراجیف!
ازینا متاسفانه زیاد می بینم هر روز!
یه سر پاساژ بزنیم تعداد زیادیشون به عنوان فروشنده هستند که با حقوق بسیار کم دارن 24 ساعتی کار میکنن!
بقول یکی از همین مغازه دارابعضیاشون دو شغله ان!!!!!
ببینید ترو خدا به کجا رسیدیم تو این جامعه!
طرف تو چشای من زل زده بود و میگفت میخوام یه منشی استخدام کنم صبح تا شب به شرکت سرویس بده شب تا صبح به خودم!!!! (عذرخواهی میکنم از خواهران محترم و عزیزی که این رو میخونن! گاهی چاره ای نیس!)
+
غیرتی نشدم
عصبانی شدم ^_^
ضمنا اگه لازم نبود مطمئنن نمیشدم!
پاسخ:
سلام
البته ما اون روزا هم آدم نبودیم!
متاسفانه عمرمون به همین تجربه های تلخ گذشته تا حال! و همچنان هم ادامه دارد!!!
ممنونم
یاعلی
پاسخ:
هیچی دیگه!
اونوخ جامعه میپوکید :))
+
علیکم السلام
پاسخ:
والا الان نزده داریم میخوریم!
این را به عنوان یک آقا عرض میکنم.
:(
پاسخ:
سلام
کوجاش شیرین بود؟!
پیراهن ده هزار تومنیم به فنا رف...
+
امان از عدم نگاه سیستمی به مقوله ی آموزش عالی و عدم نگاه به توسعه بدون در نظر گرفتن ظرفیت ها که منجر به تحصیل یک خانم در یک رشته ی دانشگاهی بدون آینده ی شغلی مناسب با خودش میشه!
++
صحیح
ولی باید راه تحصیل رو هم درست جلوی پای فرد بذارن. اگه یه خانوم بره مثلا جوشکاری آرگون یاد بگیره بعد بگن حیفه! کلی زحمت کشیده! آیا میشه گذاشتش مثلا تو عسلویه تو اون آب و هوا و شرایط وایسه جوشکاری؟
هرچند بعضی خانوما این جور کارارو افتخار میدونن چون بقول شما میخوان نشون بدن چیزی کم ندارن و بعضا عقده های فروخورده ی حاصل از تبعیض جنسیتی گذشته رو برطرف کنن!
باید از اول برای خانومها مسیرهای درست و متناسب رو طراحی کرد که مثلا تو هر رشته ای تو کدوم قسمتهاش خانومها میتونن و توانایی دارن که فعالیت کنن. بر اساس اون دانشجو بگیرن و از عمری که فرد صرف کرده و مهارتی که بدست آورده کشور بتونه استفاده کنه!
تقریبا نصف کلاس ما خانوم بودن. الان ازون بیست نفر دوتاشون بزور سر کارن! بقیه هم تو شغلای چیپ مشغول شدن بقول شما برای تامین مخارج و تو خونه نموندن و این چیزا...
متاسفانه بنده هم سراغ دارم که بخاطر نداشتن برنامه هم در سطح کلان کشور هم در سطح خورد و البته بعضا اشتباه خودشون در انتخاب رشته تحصیلی و شغل و شرایط بد جامعه در برخورد با خانومها برای کار با چالش مواجه هستن و خودشون و خونوادشون دارن اذیت میشن.
پاسخ:
ممنونم ^_^
بنده هم به عنوان یه آقا تجربه ی شمارو تایید میکنم.
بعضی خانوما تو اون چیزایی که نباید باهوش باشن میشن انیشتن! تو اون چیزایی که باید باهوش باشن میشن قلمراد! (به کلمه ی بعضی توجه فرمایید)
خدا هواشو داشت...
پاسخ:
من نگفته بودم داداش، شما که دیده بودی خودت :)))
خوابگاهو یادت نیس؟!
هم فهمیدم خیلیا ارزش اینطور رفتارو ندارن هم دیگه اونجوری نیستم!
داره طبیعی میشه این چیزا تو جامعه!
ما اونایی بودیم که اومده بودیم واقعیت هارو تغییر بدیم! ولی الان خودمون اسیر واقعیت ها شدیم روح الله جان!
پاسخ:
سلام
:))))
اگه قرار بود با هر دعوایی که با دخترا میکنیم عاشق بشن که الان باید پونصد نفر عاشق داشته باشیم!!!
هر چند متاسفانه موارد اینجوری کم نبود که تو دعوا طرف فانتزی میشد و میرف تو فاز فیلم هندی!
تکثیر میکنن عکس ناموسشون رو که هیچ!
بهش افتخار هم میکنن!!!!!
طرف پیش خودش میگه آی مردم بیاید زن منو همه جاشو ببینید
ببینید عجب چیزیه!
حالا برید پیش خودتون حساب کنید من عجب چیزی ام که همچین جنیفر لوپزی شده زن من!!!!!!
باور کنید من خیلی وقتا همین رو تو چهره ی بعضی مردا میبینم!
شادی با نشاط فرق داره
ما اهل نشاطیم نه شادی!
:)))
پاسخ:
سلام
پِرهَپس بقول انگلیسیا
+
گلایه؟!
ما؟!
کی؟
کوجا؟!
پاسخ:
حاجی.....
پاسخ:
شوما همیشه حسابی داداشم...
فقط توانمندیهات رو نمیدونم در چه حده!بقول یکی از بچه ها میگفت من خیلی توانایی رزمی دارم. گفتم چطور؟
گفت با چش میزنم تو مشت طرف!!!!
+
واقعا هم وصیت بود.
مُردیم انگار...
اخلاق تو جامعه مرده...
+
دقیقا! هر چند کارای خوب هم تو همین ویزیتوری هست مثل همون کاری که با برای محصولات نوشت افزار ایرانی اسلامی میکردیم چند سال پیش. ولی خب کلیتش همینه که میفرمایید.
+
حاجی ما همینجوری از دست خواستگارا فراری بودیم! دیگه فقط کم مونده بود اونجا وایسیم!!!
+
خب این حرف رفیقت مثه حرفای روحانی قبل مذاکرات بود که گفت تحریما کمرمون رو شکسته و خزانه خالیه!
مرد حسابی تازه بهشون گرا دادی که چیکار کنن!!!
راهش فقط بی خیالیه!
بی خیالی...
هر چند هر چقدر هم بی خیال شی اونا بی خیال نمیشن!
ذاتا کار کردن با خانوما این حواشی رو داره دیگه! بهترین حالتش اینه که اصن آدم باهاشون کار نکنه :)))
الان دمپایی میاد... من رفتم!
پاسخ:
بعضی وقتا خود ما اصفهانیا هم از پس خودمون بر نمیایم!!! :)))
+
غوداااااااااااااااااااااااااااااااااا
فعلا همینو تمرین کن داداش تا جلسه بعد
+
همون داغ لباس اینقدر سنگین بود که بقیه اش رو خودم نفهمیدم! رسیدم خونه مامانم گفت چرا سر و صورتت اینجوریه!
بابامم گفتن چرا پیرهنت پاره شده!!!
+
خخخخخخخخخخخخخ
قابل نداره :)
در بیارم؟!!!
والا...
فقط من و شهیداییم که اوضاع هم رو درک میکنیم اصن...
پاسخ:
حاجی دوستانی که اینجا میان آقایونشون ته غیرتن و خانوماشون نه حیا!
ما زیره به کرمون داریم میبریم فداتشم.
+
عه!
شمام دیدی؟!
من هم همش حس میکنم ولش کردم رفتم!
نمیدونمم کجاس برم دنبالش پسره ی بیچاره رو...
پاسخ:
عه
حاجی جون بسلامتی
ان شاالله سفرت بی خطر اولا
سوغاتی یادت نره دوما
دعا هم که اصولا یادت نمیره لذا مجدد روی سوغاتی تاکید میکنم سوما
زین پس کربلایی سلام خواهی شد :)
الحمدلله
شما باید مارو دعا کنی داداشم
ان شاالله با معرفت و همیشه به زیارت.
پاسخ:
سلام
حاجی خوب نیگا کنا...
ماها در حال انقراضیم...
خیلی وقت نداری :)
پاسخ:
اصن بخاطر شما خشونتشو کم کردیم دیگه!
الان دیگه به هیشکی کار نداریم کلن... :)
پاسخ:
سلام
خدایی ما مال همون دوره ایم! دیر به دنیا اومدیم...
اینا که چیزای معمولیه!
ولی خب بابت تک تکشاون دنیا باید جواب بدیم به صدها هزار نفر و اول از همه هم به خود مالک!!!!
پاسخ:
سلام
باید برای انقلاب انقلاب کنیم!
پاسخ:
سلام
تو این دنیا هیچ چیزی ارزش ترسیدن نداره
پاسخ:
سلام
مردی و مردونگی و جوونمردی و این چیزا گویا داره کلا تبدیل به افسانه میشه تو جامعه ما...
پاسخ:
سلام
مشکل اینجاس که الان دیگه نیس!
جریان دیگ آب و قوباغه ها و ایناس...
پاسخ:
سلام
کاش رتبه و منطقتون رو میفرمودید که بهتر بتونم کمکتون کنم ولی فی الحال چند تا نکته خدمتتون عرض میکنم.
در بحث شغل اگر دنبال کارای حداقلی دولتی باشید و البته پارتی در حد تیم ملی هم داشته باشید خیلی تفاوتی نداره که از کجا فارق التحصیل میشید ولی در غیر اینصورت بشدت در همه چیز تاثیر داره!
بنده نمیخوام تایید کنم این روحیه اجتماعی رو که چه بسا بچه های دانشگاه های شهرستان به مراتب قوی از بچه های دانشگاه های تهران باشن اما چیزی که فعلا در جامعه رواج داره اینه که دانشگاه های تهران از نظر اعتباری برای ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر چه در داخل ایران چه خارج ایران و شغل و سطح امکانات و اینها به شدت با دانشگاه های شهرستان تفاوت داره...
اینکه یه عده بیکار میمونن چندین تا علت داره که اکثرا هم به خودشون بر میگرده ولی خب ریشه ی قضیه نداشتن نگاه سیستماتیک تو کشوره و اینکه برنام هریزی درست و درمونی برای جوونا وجود نداره که بحثش به شدت مفصله! ولی اصولا من هر کی رو دیدم از بچه های تهران که قوی کار کرده بود و چیزی بلد بود رفته سر کار بعلاوه که شرایط شغلی تو تهران بسیار بهتر از شهرستان هاست و تهران هم برای دانشجوهای دانشگاه های تهران اعتبار ویژه ای قائله!
ببینید بنده نمیدونم کدوم شهر زندگی میکنید و چه رتبه ای آوردید اما اگر خانم هستید سعی کنید تا اونجا که میشه تو شهر خودتون یا نزدیک بهش درس بخونید که در کنار خونواده باشید. این در کنار خونواده بودن مزایای بسیار زیادی براتون ایجاد خواهد کرد که خودتون شاید حس نکنید!
اما اگر رتبتون جوریه که لازمه شهر دیگه ای برید(خیلی خوبه و لازمه برید یه شهر بهتر و یا خیلی خوب نیست و نمیتونید شهر خودتون بیارید) باز هم بعد مسافت رو در نظر بگیرید بعلاوه اعتبار دانشگاه رو! اگر قرار باشه شما خوابگاهی بشید خب بصرفه تر اینه که تهران خوابگاهی بشید نه مشهد!
این نکته رو هم بگم که از نظر جوی و این چیزا خیلی تفاوت آنچنانی بین مشهد و اصفهان و تهران و ... نیس! فساد تو همش به اندازه ی کافی هست که هر کسی کمی تمایل داشته باشه براحتی میتونه بره دنبالش! اینجوری هم نیست که تو مشهد کلاسا تو حرم برگزار بشه که یه منبع معنوی کنارتون باشه!!! بسیاری از بچه های مشهدی یا دانشجو به من میگفتن اصن نمیرسیم ماهی یه بار بریم حرم! بعلاوه اینکه تو هر شهری مکان های معنوی ویژه ای وجود داره که موقع نیاز میشه رفت اونجا.
پس پیشنهاد بنده اینه اگر خوتون و خونوادتون واقعا به این نتیجه رسیدیدن که از شهر خودتون خارج بشین به هر دلیلی، و به تهران و اصفهان هم نزدیک هستین اول این دو تا شهر رو بذارید تو اولویت. چون هم اعتبارشون خوبه هم مرکز کشور هستن و دسترسیشون به بقیه نقاط و شهرها خوبه هم امکاناتشون نسبت به بقیه شهرها خیلی بهتره.
درباره رشته هم نظر و علاقه ی خودتون خیلی خیلی خیلی مهمه! این سوالتون مثل این میمونه که از من درباره علایق تغذیه ای خودتون بپرسید!!!!
خب وقتی من اطلاعاتی ندارم از علایق و سبک نگرش و زندگی شما به هیچ وجه نمیتونم اینو جواب بدم دیگه!
اما اینکه کدوم رشته ها برای کار خانوما مساعد تره یه بحث دیگست.
شما اول اولویت هاتون رو با شناخت درست از رشته ها مشخص کنید. بعد من تک تک درباره آینده شغلیشون و مناسبتشون برای خانوما توضیح میدم خدمتتون.
پیشنهاد میکنم صرفا به اسم رشته ها هم اکتفا نکنید.
هم با دانشجوهای اون رشته ها درباره درسایی که میخونن صحبت کنید و ببینید علاقه به اون درسا دارید یا نه!
هم با کسایی که ازون رشته ها فارق التحصیل شدن و دارن کار میکنن صحبت کنید که ببینید چه کارهایی رو یه فارق التحصیل اون رشته میتونه انجام بده.
برای مثال رشته ی مهندسی شیمی رو میگم خدمتتون.
تقریبا 80 درصد بچه هایی که این رشته رو انتخاب کرده بودن تو کلاس خود ما فکر میکردن این رشته شیمیه!!!!
دو سال اول که گذشت دیدن انگار اصن از شیمی خبری نیس و در حد 9 واحد بیشتر شیمی نخوندن و بقیه اش همش ریاضی و فیزیک و مکانیکه حسابی گرخیدن!
بعدشم کارش یه کار صنعتی و سنگینه و واقعا خانومای کلاس ما اکثرا عزا ماتم گرفته بودن که حالا چیکار کنیم تو این محیط صنعتی که پوست مردا هم داره کنده میشه!
خلاصه نیاز هست اطلاعات بیشتری بدید که بتونم راهنماییتون کنم.
امیدوارم اینایی که گفتم به کارتون بیاد
یاعلی
پاسخ:
علیکم السلام
اینو لازم نیست بفرمایید
ولی لازم هست اذعان بفرمایید در این ماجرا بنده یه پیراهن ده هزار تومانی که برام سوغاتی آورده بودن رو از دست دادم!!!
(آیا میدانید ده هزار تومان اون روز ینی چقدر حالا؟!)
^_^
پاسخ:
سلام
شایدم عادی شدن ریشه در بی تفاوتی داشته باشه!
پاسخ:
با پیراهن سفید یقه شکاری(دکمه اولش هم یقینا باز) و کلاه شاپو مشکی و دستمال یزدی پیچیده شده دور دست!
:)
پاسخ:
سلام
بنده هم تبریک میگم داداشم
+
نمیدونم چرا اومده بود تو هرزنامه ها!
پاسخ:
علیک سلام
خواهر بزرگوار اول از همه تبریک میگم خدمتتون بابت این موفقیت اولیه و ان شاالله با انتخاب درست مسیر موفقیت هاتون روز افزون باشه.
خداروشکر رتبتون خوب هست و اینجور که بنده یادمه فکر میکنم دانشگاه های علم و صنعت و امیرکبیر احتمال زیادتری داشته باشه نسبت به شریف و تهران. با این وجود شما همش رو بزنید.
اما دررابطه با رشته
یکی دو سال اول درسای مشترک زیادی بین این دو تا رشته هست و خیلی به هم شبیهن اما از سال دوم کم کم راهشون جدا میشه.
بر خلاف اون چیزی که خیلیا فکر میکنن مهندسی برق بیس ریاضی بسیار قوی ای داره و حتی یه سری درساشون با بچه های ریاضی مشترکه و ریاضتشون هم با ریاضیات سایر رشته های مهندسی تفاوت داره و هم سخت تره هم گسترده تر. بیس ریاضی خیلی از رشته ها همون درس معادلات و ریاضییات مهندسی هست ولی برق علاوه بر اینها بازم ریاضی کار میکنن.
درمورد آینده کاریشون برای خانومها خیلی روی برق مطمئن نیستم چون چیزی که من دیدم تو صنعت خیلی خانوم توش نبود و کار سخت و تخصصی و پر پیچ و خمی بود.
البته کامپیوتر هم چیز راحتی نیست برای کسایی که بخوان واقعا کار کنن و نامبروان بشن تو رشته شون. ظاهر قضیه اینه کامپیوتر و آی تی و معماری رشته هایی هست که خانومها بیشتر توش موفق هستن تا سایر رشته های مهندسی. البته همه ی اینا هم به استعداد و توانایی های فرد بستگی داره و کلی نیس. چه بسا یه خانومی تو برق بسیار قوی تر از آقایون هم ظاهر بشه و برعکس.
توی اینکه اولویتتون اینهاست باید یکم ریزتر بشید چون اینها زیرشاخه هاشون خیلی مهمه در انتخاب شغل آینده. هم کامپیوتر هم برق زیرشاخه های مختلفی داره که هرچند در ظاهر تفاوتشون زیاد نیست ولی در بحث شغلی تفاوتشون زیاد میشه. برق مخابرات با برق قدرت از نظر کاری خیلی حوزه هاشون متفاوته.
پاسخ:
سلام
نه متاسفانه
البته مستندای راز بقارو همه رو دیدم ^_^
جوجه و گنجشک و کفتر و خرگوش و مار و جوجه تیغی و گاو و گوسفند و خرچنگ و کرم ابریشم و حلزون و انواع ماهی آب شیرین گیاهخوار و گوشتخوار رو هم داشتم تو خونه.
پاسخ:
سلام
اتفاقا به تنها چیزی که نیاز نیس امثال ماست.
ماها تبدیل شدیم به ناهنجاری های اجتماعی!
+
وقتی عسلویه بودم مستخدممون که چای می آورد مرد مسن و محترم و خوش اخلاقی بود بنام آقای رضایی. بسیار تمیز و کار درست.
خب امکانات پذیرایی شرکت نفت خاص بود و انواع پذیرایی هارو داشتیم!
اما من روم نمیشد هر دقیقه زنگ بزنم آقای رضایی برای منی که هم سن بچت هستم یه چای سبز یا قهوه بیار. خودم میرفتم میاوردم.
سر همین ناهنجاری (احترام به بزرگتر و خوش بش کردن گرم با کسی که همسن پدر منه و داره به من خدمت میکنه!) چند بار توبیخ شدم!!!
این نمونه ای از ناهنجاری امثال ماست تو جامعه امروز!
اخلاق مداری متاسفانه تبدیل به ناهنجاری شده و بعضا بعضیا هم فک میکنن امثال ما نمیتونیم کارای بقیه رو بکنیم که اون کارارو نمیکنیم!
+
ان شاالله هممون مرد بشیم و بمونیم.
++
میشه بپرسم معنی اسمتون چیه؟!
صرفا کنجکاوی!
پاسخ:
اوکی
الان دیدم.
جالب بود.
فک کنی ترکی باشه. درسته؟
"آی جان قز" یعنی دختری که دلش مثل ماه پاک و صافه
برگرفته شده از man69.blog.ir
پاسخ:
بله
اشتباه مصطلحیه بین ما که آذری و ترکی رو یکی میدونیم.
بنده عذرخواهی میکنم.
+
همیشه دلم میخواست آذری یاد بگیرم ولی استعدادم تو این قضیه در حد جلبک بنفش خلیج اوهاماس!
یه هم اتاقی داشتیم آذری بود! تو سه سال سعی کرد به ما آذری یاد بده!
آخرش اون لهجه اش اصفهانی شد ولی ما آذری یاد نگرفتیم (البته چارتا فوش یادگرفتیم برای مواقع اضطرار!!! )
روضه هاشون عجیب سوزناکه!
هر وقت میشنوم دلم زیر و رو میشه هر چند هیچی نمیفهمم!!!
پاسخ:
بله. بنده هم برای همین استفاده کردم.
آخه واقعا هم سخته! هم تلفظ هم قواعد!
انگلیسی راحت تره یه جاهاییش.
آخرش اینکه آدم خودش معنیشو بفهمه خیلی فرق داره
مثه فیلم با زیر نویس میمونه. لذتش اینه که آدم درک کنه تک تک کلمات رو
اون هم با سوزی که مداحای آذری میخونن...
پاسخ:
سلام
بله دقیقا
نه!
منظورماز چادری ها صرفا داشتن یه تیکه پارچه رو سر نیست! منظورم مرام چادریهاس که بر اساس حیا و نجابته
چه بسیار خانومهایی که چادر ندارن ولی نوع پوشش و نگاه و رفتارش خیلی با حیاتر از بعضیای دیگس که ظاهرا یه تیکه پارچه بهشون آویزونه ولی هیچ حیایی توش نیس!
البته در این هم که خود ذات چادر ایجاد مانع میکنه در برخوردهای اول و نوع نگاه انسان های مریض الحال هم شکی نیست.
مطمئنا معیار هست ولی فقط همین یه معیار به تنهایی نیست و معیارهای دیگه هم نیاز داره برای تکمیل کردنش.