پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۲۹ ق.ظ
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم*
با سلام
کربلا که بودیم
یکی از مشکلات گلاب به روی همه دوستان تجدید وضو بود و دستشویی!
غالبا ده الی بیست نفر تو صف بودن! به عبارتی برای هر بار دستشویی رفتن بین نیم الی یک ساعت وقت آدم تلف میشد. برای همین خیلی کم غذا میخوردیم که کمتر بریم تو صف!!!
یه بار تو صف وایساده بودیم و یکی از همسفریای ما که طلبه بود(سال سومی!) جلوتر از ما وایساده بود و یه مرد عرب هم کنارش(بعضا خیلی به صف و نوبت و این چیزا اعتقاد نداشتن دوستان عرب)
خلاصه نوبت رفیق ما که شد یه نیگاه به عربه انداخت و حس انسان دوستیش گل کرد و یه تعارف زد به اون بنده خدا عربه!
حالا حدس بزنید چی گفت بهش؟!
همچین با قیافه خیلی جدی و حالتی که انگار داره بزرگترین ایثار و از خود گذشتگی عمرش رو انجام میده خیره شد تو چشای عربه و گفت:
سیدی... تَفَضّل! (یعنی شما بفرما اول!)
آقا این عربه رو میگی همچین مثه دسته بیل خشکش زد! چشاش چارتا شده بود و خیره خیره به ما نیگاه میکرد!
بعدش هم به نشونه تاسف حاکی از این که این دو سه تا دیوونن و بهشون حرج نیست سری تکون داد و رفت تو! یه چیزایی هم زیر لب گفت که از نوع گفتنش حس کردیم فوشه!
ما و این رفیقمون کلی تعجب کردیم از این قضیه! بعد که از دستشویی اومدیم بیرون واسه یکی دیگه از طلبه ها تعریف کردیم!
افتاد کف زمین به خنده و ریسه رفتن!
گفت خیلی شانس آوردین که یه کتک درست و درمون نوش جون نکردین!
گفتیم واس چی آخه؟!
گفت آخه دیوونه ها! این کلمه (تَفَضّل!) رو عرب ها وقتی میخوان به یکی تعارف کنن که یه چیزی بخوره بکار میبرن! فقط واسه خوراکی بکار میره!!!
هیچی دیگه! این رفیقمون از همون جا رفت تو افق!
هنوز هم نیومده!
پ.ن:
آغاز امامت حضرت صاحب تبریک
به همه حق پرستای آزادی خواه
*
همیشه این ذکر رو دوست داشتم
این روزها بیشتر از همیشه به دلم میشینه
شنیدم ذکر رجز حضرت ارباب بوده موقع رفتن به میدون...
اصن دل آدمو یه حالی میکنه
۹۳/۱۰/۱۱
۴
۰
مردی به نام شقایق
پاسخ:
سلام
بحث گذشت نبود!
چاره ای دیگه نداشت بیچاره!!!!
عجله داشت!!! عجله!
+
بنده هم همینطور
ولی وقتی آدم فکرش میکنه
میبینه پادشاهی و تاج و تخت فقط برازنده ی اونیه
که از بس روی خاک با فقرا مینشست
معروف شد به ابوتراب...
و البته فرزندانش.
پاسخ:
سلام
عه!
مگه چیکار کردیم؟!
چارتا کلمه باهاشون حرف زدیم دیگه!
تازه این خوبش بود! بقیش رو روم نشد بگم!!!!
اگه مخاطبان بزرگوار همه آقا بودن چند تا دیگش رو میگفتم که شما هم برید تو افق همونجا که رفیقمون هست!
+
فک کنم این کار بهتره!
این حرفتون منو یاد یه داستان انداخت که ابوسعید ابی الخیر(فک کنم البته) با خدا داشته حرف میزده!
بهش ندا میدن فلانی میخوای به این همه شاگرد و مریدت بگیم تو چه آدمی هستی که همه از دورت برن و لعن و نفرینت کنن؟
ابو سعید هم میخنده و به خدا میگه آخدااااا... میخوای برم به این بنده هات بگم چقدر مهربونی که دیگه هیچ کدوم اطاعتت نکنن؟!!!
ندا میرسه نه تو اون کارو بکن نه ما اون کارو میکنیم!!!
++
منزل جدید دیگه
انتقال به بلاگ! از بلاکفا
+++
دعاگوئیم
یاعلی
پاسخ:
سلام
لطف دارین!!
البته فک نمیکنم اون دوست عربمون نظر شمارو تایید کنن!
ایام شما هم مبارک
یاعلی
پاسخ:
از معجزه یه چیزی اونورتر!
این خوبش بود! بقیش رو نمیتونم بگم!!!
+
جواب حاشیه نوشت:
اگه 6-7 تایی بریم چه تاثیری رو سیستم گوارش داره اونوخ؟!
پاسخ:
سلام
ممنون
خدا قسمتتون کنه بزودی
+
شکل:
==========================================
http://kovaya.com/img/shovel.jpg
توضیح:
اون قسمت زرده که به اون قسمت آهنیه که مثه قاشوق میمونه وصله رو میگن دسته بیل!
+
ما به تخیل مخاطبانمون اطمینان داریم
میدونیم که خودشون ابر رو تصور میکنن.
پاسخ:
سلام
اصن فرصت واکتش نداشت!!!
یه اصطلاحی داریم تو مهندسی شیمی درباره مخزن ها که میگن فلان مخزن های های پرشر (HHP) شده!
این بنده خدا هم تو همین وضع بود!
+
یکی دیگه از خنده دار ترین صحنه های ما این بود که حدود بیست نفر تو صف وایساده بودن
یکی از همین اعراب محترم بدون در نظر گرفتن اینکه واقعا چرا این همه آدم تو صف وایسادن از کنارمون رد شد و رفت تو!
دم در یه اصفانی بش گفت: دادا برو تو صف!!!
اونم برگشت با دستش به یه قسمتی از ساختمون اشاره کرد و با یه لهجه خاصی(عربی که میخواد فارسی حرف بزنه!) گفت صف اونجا...
(ساختمونی که توش بودیم ساختمون یه مدرسه بود)
عرب محترم هم داشت کلاسارو نشون میداد!
این اصفهانیه هم شاکی شده بود که برو عامو این دری وریا چی چیس میگوی! برو وایسا تَ صف!
و دوباره اون عرب بنده خدا با دستش کلاسارو نشون میداد!
غافل ازینکه صف به زبان عربی یعنی کلاس!!!!
(اینو این اواخر کشف کردیم!)
پاسخ:
علیکم السلام
خدایی سفر کربلا هر لحظش فراموش نشدنی و خاطرس. متاسفانه حافظه ما ضعیفه!
+
این که خوبه!
رفقای ما چیزای دیگه گفتن که واقعا نمیشه بیانش کرد!
بهش گفتم خب دیوانه مجبوری وقتی عربی بلد نیستی با اینا عربی حرف بزنی؟
یه جواب داد تا حالا اینقد قانع نشده بودم!
گفت: تا سوم دبیرستان به منه رشته ریاضی عربی خوندوندن که چی؟!
میخواستم پولی که مملکت خرج کرده واسه این همه سال عربی یاد دادن حروم نشه و حقوق معلمای عربیمون حلال باشه!!!!!!!
یه جمله گفته بود که واقعا نمیشه گفت!
پاسخ:
همیشه شاد باشی داداش
پاسخ:
سلام
اگه میدونستم اینقد باعث خنده میشه(منظورم تعداد خ ها بود!) زودتر مینوشتم!
+
گفتین مرسی یاد یه شعر افتادم چند شب پیش یکی از دوستان شاعر تو جلسه خوند!
ای خدایی که خالق خرسی
تو مرا آفریده ای مرسی...
پاسخ:
پاسخ جواب:
سلام
هشتاد نفری؟!!!!
من تنها بودم!
وارد عراق که شدم دو سه تا همسفری پیدا کردم اونم غریبه!
مشکل ما نبودیم. کلن جمعیت زیاد بود.
تا جایی که قرار گذاشتیم اگر پولدار بشیم یه روزی چند هزار تا دستشویی سیار نصب کنیم اونجا!
موکب کوچیک و بزرگ فرق نداشت! همش شلوغ بود!
نیمه شعبان خلوت تره خب. مشخصا مشکل کمتری هست!
+
فیزیولوژیانه...
:)
پاسخ:
سلام
یاد این شعره افتادم:
خوشا بحالت
ای روستایی
چه شاد و خرم
چه با صفایی...
پاسخ:
شما بزرگواران که خوب بودید!
ما تو خونه هم که اومده بودیم وقتی خانوممون چای می آورد میگفتیم:
شکرا حبیبی...
سیدی مشکور...
+
ینی خمار اون چایی غلیظای عراقی ام که استکانش رو تو اون تشت کوچولوها زده باشن و در آورده باشن به نیت شستشو!
پاسخ:
ان شاالله همیشه شاد باشید به برکت اهل بیت...
پاسخ:
والا اگه بخوایم این چیزارو بنویسیم که میشه خنده بازار!
خداروشکر تو سفر نمیذاریم به کسی بد بگذره! این سوتی ها هم وسیلس دیگه!!!
+
خود بعضی از همین سوتی ها
باعث تفکر شد...
یه دختر کوچولویی با چادر عربی داشت آب تعارف میکرد
گفتم نه نمیخوام....
قیافش رفت تو هم
آقا مام جو گیر شدیم یه لیوان گرفتیم ازش خوردیم
لیوان بعدی رو هم گرفتیم
لیوان سوم رو هم گرفتیم
لیوان چهارمو.... اینو دیگه نتونستیم بگیریم چون پارچ آبش تموم شد!
رفقامون زدن زیر خنده :)
بغلش کردم بوسش کردم دوباره گذاشتمش زمین
خیلی ناز بود
گفتم اسمت چیه عزیزم؟
گفت رقیه....
جیگرمون رو آتیش کشید تا آخر سفر
هنوز چهره اش و لیوان آبش و خنده های نازش بعد از خالی شدن هر لیوان جلوی چشممه!
پاسخ:
سلام
بله منظورمون بیان بود
ما هم چندین سال بلاگفا بودیم بعد اومدیم اینجا
بسیار بسیار بهتره
پاسخ:
علیکم السلاااااااام
جای شما خیلی خالی. البت نائب الزیارتون بودیم خانوم معلم جان
باهمسر گرامی نمیشد رفت. دکترشون گفتن ایشون استراحت باید بکنن فعلا.
ان شاالله تو یه کاروان باشیم با هم.
خب رفیقای ما هستن دیگه!
کاریشون نمیشه کرد
زیادی مهربونن بعضی وقتا!!!
هیچی دیگه! این رفیقمون از همون جا رفت تو افق!
هنوز هم نیومده!
این تعبیر فوق العاده روح شادکن بود.سپاس...
ولی بنده تصور میکنم
اون سر به تاسف تکان داده شده
یعنی
اون برادر عرب
هم متقابلا در برابر دوست شما که بزرگترین ایثار رو کرده بودن
بزرگترین کظم غیظ زندگیشو کرده
به حرمت زائرالحسین(علیهم السلام) بودن گذشته ازتون
---
بنا به رشته درسی
از هرچه تاج و شاه و...بیزارم
ولی
یک حس فوق عجیب خوشی است
وقتی
میگویم و میگوید کسی
ایام تاجگذاری آن نفس امام
آن فخر هست و بود و امکان
آن یگانه خلقت
صاحب الامر و زمان
که خدایش برساند
مبارکتان