مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی / رفتی بسوز کین همه آتش سزای توست...

مردی به نام شقایق

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست!

***

شقایق وحشی آزاده است و تعلقی ندارد.

در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید و به آب باران قناعت دارد

تا همواره تشنه باشد و بسوزد.

داغدار است و گلبرگهای سرخش را نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار و غلطیده در خون

اما میان این دو چه نسبتی است؟

*******
اگرچه برگهایی زرد دارند
و در دل شعله هایی سرد دارند
کسی اما نمیفهمد که یک عمر
"شقایق"ها دلی پر درد دارند...
******
به ظاهر مرد:.متاهل:.
کارشناسی مهندسی شیمی
ارشد مهندسی هسته ای
صنعتی اصفهان:.

مدیر مهندسی یه پتروشیمی تو جنوب کشور فعلا!:.
متاسفانه ساکن تهران!

فقط حسین...
همین.

طبقه بندی موضوعی

کلمات کلیدی

بایگانی

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

روزی که پدر شدم

يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۲۰ ق.ظ

زنگ تفریح بود. بچه ها تو حیاط مدرسه داشتن بازی میکردن.

خیلی وقتا زنگای تفریح بجای موندن تو دفتر و شنیدن چرندیات برخی معلم نماها!!!!! میرفتم بیرون و با بچه ها خوش و بش میکردیم.

خسته بودم اون روز. چند ساعت تدریس پشت سر هم، اون هم ریاضی ، اون هم به اون بچه های شیطون...

شب قبلش هم تو اتوبوس بودم که بیام اصفهان.

چاییم رو که خوردم دلم نیومد بیرون نرم و از شادی بچه ها لذت نبرم.

بچه های کمیته امداد بودن. تو یه مدرسه پسرا تو یه مدرسه دیگه دخترا. عجیب بودن. عجیب در عین عادی بودن ، عادی در عین عجیب بودن!

آروم از دفتر مدرسه زدم بیرون. کریدور رو طی کردم رسیدم به در حیاط. بالای پله ها وایساده بودم و بچه هارو نیگاه میکردم و ازین که شادن و دارن بازی میکنن غرق لذت میشدم.

دو تا از بچه ها نشسته بودن روی پله ها رو به حیاط و پشت به من. نمیدیدن من رو.

یکیشون راهنمایی بود یکیشون دبستان. باهم داداش بودن. سه تا خواهر هم داشتن.دخترا بزرگتر بودن. اونا هم شاگردای خودم بودن. واقعا دخترای ماهی بودن از همه نظر بسیار مودب و با شخصیت و درس خون. مادرشون تو خونه های مردم تمیز کاری میکرد که خرجشون در بیاد ولی.....

داشتن با هم حرف میزدن. داداش بزرگه که اسمش قاسم بود، دستش رو انداخته بود گردن داداش کوچیکش،سعید. (مرد خونه به حساب میومد یه جورایی! ته غیرت و اینا هم بود. اصن یه وضی...)


همینجوری که داشتن با هم حرف میزدن بحثشون کشید به کلاسا. سعید پرسید چی داشتین الان؟

قاسم گفت: ریاضییییییییی

سعید: با آقای حیدری؟

قاسم: اوهوم...

سعید: حال میکنیا... الهه که خیلی تعریف میکرد. میگفت سر کلاس اینقدر میخندیم که دلمون درد میگیره.

قاسم: راس میگه! تازه خودش میگه سر کلاس دخترا راحت نیستم. معذبم. سر کلاس ما هر روز مدیر میاد تذکر میده که آروم! اصن خودش پایه تر از همه اس!.....


همینطور که قاسم داشت حرف میزد نیگام افتاد به سعید که زل زده بود تو چشای قاسم. نیم رخش رو میدیدم و برقی که تو چشش بود.

قاسم همینطور داشت از جو و شوخی های سر کلاس میگفت...

آروم نگاهش رو از قاسم دزدید. سرش رو انداخت پایین...

قیافه معصومش ریخت به هم. نمیدونم یاد چی افتاد. نمیتونستم درک کنم الان به چی داره فکر میکنه ولی شدیدا رفت تو فکر. اونم یه فکر عمیق.


قاسم هنوز داشت حرف میزد(سر کلاس هم پرچونه بود کلا!) وسط حرفای قاسم یهو سعید پرسید:

قاااااسم... میگم بابا چی جوری بود؟!

چشای قاسم گرد شد یهو! اولش تعجب کرد. بعدش اونم رفت تو هم. سرشو انداخت پایین. هیچی نگفت. هیچی هیچی هیچی...


قلبم داشت وامیساد! نمیدوم چرا این صحنه اینقدر برام سنگین بود. هرچند کارم سر و کله زدن با این بچه ها بود و خیلی خودم رو بهشون نزدیک میکردم ولی هیج وقت نمیتونستم نگاهشون رو ترجمه کنم. تو نگاهشون حرفایی بود که نمیشد فهمید!

نمیدونم چرا ولی منم داشتم تو ذهنم به همین فکر میکردم که باباشون چی جوری بود؟!

تو فکر بودم که یهو سعید یه حرفی زد که بند دلم پاره شد...


دوباره زل زد تو چشای قاسم و گفت:

کاش آقای حیدری بابامون بود!!!!....


دیگه نفهمیدم چی شد. ناخودآگاه چشام پر اشک شد.

عقب عقب اومدم تو کریدور که نفهمن من اونجام...

نفسم بالا نمی اومد. انگار همه کوه های دنیا رو قلبم بود. انگار همون لحظه داشتن جونم رو میگرفتن...

اومدم خونه.

مادرم داشت زمزمه میکرد:

یتیمی درد بی درمان یتیمی...

الهی طفل و بی بابا نباشه...

پ.ن:

از آن روز

پدر شدم...


و فهمیدم

پدر بودن

سخت است.

سخت...



+

حضرت بابا(عج)

بی پدری درد بی درمانیست...

میفهمم.

با همه وجود...


۹۳/۰۶/۲۳ موافقین ۱۰ مخالفین ۰
مردی به نام شقایق

نظرات  (۴۲)

۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۰ واقعیت سوسک زده
دوران ابتدایی مدرسه شاهد بودم بعضی از بچه ها هر دو پدر و مادرشان شهید شده بودند, وضع مالی خوبی نداشتند, از نظر عاطفی و درسی وضعیتشان بد بود آن وقت معلم هایمان ذره ای مراعات حالشان را نمی کردند, خیلی وضعیت بدی بود عین داستانهای چالز دیکنز بود مدرسه ما با ان همه مثلا اعتبار !
اگر معلم ها می دانستند چه نقشی دارند برای شاگردهایشان, چه کارها نمی توانند بکنند ...
پدر باشید برایشان, پدر ...
پاسخ:
پدر بودن
سخت ترین کار دنیاست...

خصوصا که بچه هایت یتیم باشند...

+
معلمی
شغل نیست

عشق است...
۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۹ از تبار باران

از آن روز

پدر شدم...


خیلی جالب و زیبا بود
پاسخ:
ممنون

زیبا خوندید
...
عاشق روضه رقیه ام
من یتیمی را در روضه های شب سوم محرم فریاد میزنم
دلم برای پدرم تنگ شد
خیلیییییییییییی
خدا همه رفتگان رو بیامرزه

پاسخ:
عجب...

واقعا متاثر شدم جناب پاک باخته
خدا همه رفتگان رو رحمت کنه و سر سفره حضرت اباعبدالله...

+
بعضی از روضه هارو بعضیا بهتر میفهمن...

روضه ی خانوم رقیه رو هم دختری که بابا..........

++
پای نی می نگرم رفتن زیبایت را
نکند نیزه پدر جان عوض پاهات است

پاره شد گوشم اگر جای کرم بگذارش
دختر دشمن تو منتظر سوغات است...

الهی به رقیه...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
3 ماهه تصمیم گرفتم این جمله رو بزنم و 15 روزی وبمو تعطیل کنم و برم فکر کنم و تهذیب:
 "رفتم که از خودنویسی به خدا نویسی برسم
        دعا کنید برایم"
هربار یه اتفاقی نمیذاره
امروز وقتی نظرتو خوندم؛تنم خیس عرق شد
ضربانم بالا رفت و به زور جلوی اشکامو گرفتم....
حکمتش چیه نمی دونم
شاید خودنویسی ها خالص نیست و خدا خواسته بگه درست فکر میکنم
و باید تکونی بهش بدم
چی شد که این جمله رو نوشتی برام؟؟؟

..............................................
راجع به شعر هم؛
** *** *** **** **** ** ** **** ***** **** **** ** ***** ** *** *** ***
** *** **** **** *** *** *** *** ***** ***** **** *** ** ***
**** ** *** ***** *** * *** *****
***** ******** *******
** ***** ***** *** ** ****** ******
**** ****** ** *** **** * ** **** ** ** ** *** ** *****
** ******* ** ** *** ****
**** ** *** *** * *** ** ** ** **** * ** ***** ***** **** * ***** ***** **** ******* *****
**** **** ********
** ***** ****** *****
*** **** ******
**** *** **** *****
** ** *** **** **** ***** * ****** * **** *****
** **** *** ***
چند وقت بعدشم که دیدار آقا با شاعرا رو تلوزیون نشون داد فقط حسرت خوردم
بعدم که شما برام پیام گذاشتین
یه شاعر

نه حکمت اینکه چرا اون جمله رو گفتین میدونم
نه حکمت اون خواب و شاعری شما و حرف آقا
التماس دعای زیاد
.........................................................
تیک خصوصی نزدم که معذب نشید
اگر خواستید تایید بزنید؛ خوابمو حذف کنید لطفا
بابت اصلاح لینک هم ممنون
یاعلی
پاسخ:
سلام

پاسخ دادم تو وب خودتون

یاعلی
دلمونو شکوندی مومن!
پاسخ:
دل میخورد غم و من میخورم غمش
دیوانه غمگساری دیوانه میکند...

+
شرمندم عزیز
۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۵۹ کنیز زهرا(س)
پس الان که دیگرکنارشان نیستیدیتیم ترشده اند...
من این وضعیت روبابچه های جانبازان موجی داشتم..چندسال پیش بود.راهیان رفته بودیم,خیلی شب عجیبی بود,فریادهای مظلومانه شان دراردوگاه خرمشهرنفسهایم راسخت کرده بود..مدیرراضی به امضای رضایت نامه هاشان نبود,چون شلوغ کاربودن..همه کارکردم تاراهی شدن.منی که این بچه هاروبه این اسم راهی کرده بودم که شهداامضاکردن نه مدیر!!حالابایدجواب برای اشکهاشان میداشتم..مدیرمان به خاطرشلوغکاریشان ازکل بچه هاجدایشان کرده بودوهمه بشان اخراجیهامیگفتن!
وارداتاقشان که شدم شش نفری گوشه ای نشسته بودندواشک میریختند,حالامن متهم به دروغ شده بودم..چون مدیربشان گفته بوددستم بشکنه که امضاکردم وشماآمدید!!مدام ازمن همین سوال رومیکردن که پس امضای شهدا...
اون شب مسوول کل طرح روازجلسه بیرون آوردم وانقدرفریادزدم وپابه پای اخراجیهااشک ریختم که بنده خداباگریه ازهمه شان دلجویی کرد..
بایدحالشون رومیدیدید!باورم نمیشدکه این بچه هاانقدربه درک اشکهاشان نیازداشته باشند..
ببخشیدطولانی بود,یه دفه یاداوناافتادم...
پاسخ:
سلام

نه!
الان حس میکنم من یتیم شدم که از دستشون دادم.


آدما خیلی چیزارو نمیتونن درک کنن.

یکیش حال و روز همین بچه هاست...

+
خدا بهتون خیر بده
ان شاالله کنیز واقعی حضرت بشید و باشید و بمونید

یاعلی
لا اله الا الله
این پستتون هم اشکمو در اورد هم خنده ام گرفت...

زیبا بود
پاسخ:
خنده اش طبیعیه ولی گریه واسه چی خب؟!
:)
پاسخ:
:)
چند تا از بچه های یتیم بهزیستی من رو میشناختن. بهم میگفتن عکاس باشی! از بس ازشون عکس گرفته بودم. یه بار وسط خیابون دوتاشون رو دیدم و رفتم جلو واس سلام علیک و خوش بش مثلا! اون زمان ها عادت داشتم آخر حرفام قبل خداحافظی میگفتم "پدر رو ببوس!!" حواسم نبود به اینها هم همین روگفتم! خودم حس کردم که همزمان رنگ از صورت سه تاییمون پرید ... خیلی بد بود
پاسخ:
سلام

عجب عادتی!!! (پدر رو ببوس!)

شرمنده! نا خودآگاه خندمون گرفت!

+
ارتباط با این عزیزان حساسیت های خاص خودش رو داره
هم باید عادی بود. هم باید عادی نبود.

++
وبتون رو میخونیم ولی امکان نظردهی نیست. لذا صلوات میفرستیم و برمیگردیم.

عکس اون جوجه ها بسیار بسیار زیبا و روح انگیز است.

انشام دوباره «بیست » بابای گلم

موضوع:کسی که نیست بابای گلم

دیشب زن همسایه به من گفت یتیم

معنای یتیم چیست بابای گلم؟

پاسخ:
یتیمی درد بی درمان....
سلام
نذارید از این پست ها
جدیدا تو بعضی وب ها میرم حالم گرفته میشه. نمیدونم شایدم واقعا حالم داره خوب میشه
فقط میدونم الان گریه م گرفته
التماس دعا
پاسخ:
سلام

دلا در گریه وصل یار میخواه

دعا هنگام باران مستجاب است...

شما دعا بفرمایید مارو

یاعلی
من نظر حیاط خلوت عزیز رو هم خوندم

آقای حیدری گرچه خودتون هم میدونید، اما منم فکر میکنم نه شنیدن این حرف ها توسط شما، و نه خروج اون جمله از دهان جناب حیاط خلوت، هیچ کدوم اتفاقی نیست.

گاهی داریم گوشزد میشیم، به توجه به یک مسائلی...
پاسخ:
سلام

بله قبول دارم.

اصولا هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست...
بسم الله
سلام
کاش میشد شما رو کپی کرد همه جا پخش کرد ....
یا علی
پاسخ:
سلام

هیچی دیگه!

دنیا نابود میشد!!!
اتفاقا گریه اش طبیعیه خوب برا اون دو تا بچه...

خندشم که به دانشگاه ربط داره ولی نمیتونم بگم
پاسخ:
حالا گریش قبول

ولی خندش رو باید بگید!

+
شما تو اون کلاسها که تو دانشگاه اراک گذاشتیم واسه خانوما  و روش تدریس براشون گفتیم رو بودید؟
قرار بود برن مناطق محروم تدریس کنن؟
یه کلام:"معلمی؛عشق است..."
واقعا ممنونم؛آقای حیدری
یاعلی
پاسخ:
سلام


ای دل نگفتمت مرو از راه عاشقی...
رفتی بسوز... کین همه آتش سزای توست...

سلام

 بسیار تأمل برانگیز... و خدا چه زیبا و هنرمندانه مسیر زندگیتون رو به سرنوشتشون گره زد تا به لطفش مرهمی باشه برای زخم بی درمانشون..

چه هدیه ای بالاتر از اینکه خدا آدم رو انتخاب کنه برای کاستن از رنج دیگران خیر رسوندن به اونها.

من از مهر ان شاءالله تدریس درس عربی دارم به دانش آموزای دبیرستانی..از جوابتون به یکی از نظرات متوجه شدم شما روش تدریس رو درس میدادین خواستم ازتون کمک بگیرم اگه وقتشو دارین.

پاسخ:
سلام

خدا مسیر زندگی مارو به اینها گره زد تا حالمون رو بگیره
تا بهمون بفهمونه هنوز آدم نیستیم
تا بهمون بفهمونه اونایی که دوستشون داره چه شکلی هستن...


+
بح بح
خیلی هم عالی
چند دوره روش تدریس توی دانشگاه اراک گذاشتیم
البته در حد انتقال تجر به بود و در سطح آماتوری.

خوشحال میشیم در خدمت باشیم اگر کاری ازمون بر بیاد

یاعلی
متن عجیب تاثیر گذار بود ...
پ.ن: کم کم داشتم به یقین مى رسیدم ک قلبم سنگیست ، امّا الآن یقینم به شک تبدیل شد ...
پاسخ:
سلام

+

خداروشکر

ان شاالله قلبتون همیشه پر از نور و محبت و عشق

یاعلی
آدم اینجور موقع ها باید بیشتر حواسش به خودش باشه...
مسئولیت سنگینیه
پاسخ:
صد در صد...

حتی گاهی پشیمون میشه از قبول همیچین مسئولیتی ولی بازم یه چیزی ته دلش نگهش میداره تو راهی که با پای خودش نیومده توش و یکی دیگه داره میبردش...
۲۴ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۴۲ خارج ازچارچوب
دقیقا همینی که گفتی.معملی عشقه.وقتی بچه‌ها مخصوصا اون یتیما رفیق میشن با آدم دیگه تبدیل میشی به همه زندگیشون...هم شیرین هم سخت
پاسخ:
سلام
برعکسش هم هست داداش

گاهی وقتا اونا میشن همه زندگی معلمشون...

گاهی وقتا معلمشون همش به یادشونه...

گاهی وقتا معلمشون دلش هواشون رو میکنه...

*یاد روضه ی حضرت رقیه(س) افتادم

*اصلا پدر که در خانه باشد دل آدم همه جوره قرص است، من که اعتقاد دارم  پدرها بیش از هرچیز آفریده شده اند برای روز های دخترانه ی دختر هایشان

*تلخ بود در عین شیرینی سایه تان برسرشان مستدام

*یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ

پاسخ:
شاید دخترها آفریده شده باشند واسه دل خوشی پدرها و ناز کشیدن ها و استرس داشتن ها و حرص خوردن های یواشکی و ...

+

یا ابانا....
سلام.
کار کردن با این بچه ها سخته... ولی...
به نظرم خیلی راحت میشه محبت برقرار کرد توی رابطه ها با این بچه ها.
یه جورایی بعضیاشون ته مرام و معرفتن...
تازه اینا پسراشون بودن، من میگم شک نکنید که اگه بین حرفای دخترا پیداتون میشد بیشتر از این حرفای دردناک می شنیدید..
رو حساب دختر بودن و بابایی بودن و این جور چیزا. . .
.
.
یه وقتایی به خودم میگم چشمای این بچه ها خودشون یه پا مجلس روضه است واسه بابا حیدر. . .
پاسخ:
سلام

بله سخته

ارتباط برقرار کردنشون بستگی به شرایطشون داره
بعضیاشون خیلی ناقلا هستن
همین که یکم حس کنن از روی ترحم بهشون نزدیک میشی حسابی شاکی میشن...

اینکه ته و مرام و معرفتن بعضیاشون کاملا درسته!

یکیشون واسه روز معلم برام یه جفت کفتر میخواست بیاره چون فهمیده بود من کبوتر دوست دارم!!!


بین دخترا خیلی پیدام نمیشد. زیاد ارتباط برقرار نمیکردم و دلیلش هم کاملا مشخصه دیگه!

فقط میرفتم درس میدادم و برمیگشتم. یکم هم بداخلاق بودم سر کلاس.
دخترا قوه ی وهمشون بالاست و این برای یه معلم مرد تا حدودی خطرناکه.

ولی خدایی دخترای خوبی بودن و حیف که خیلی از مردم بخاطر شرایطی که دارن و خودشون هم تو ایجاد این شرایط نقشی ندارن بهشون کم لطفی میکنن!
تو جریان ازدواج بعضیاشون که بودم واقعا شاکی میشدم...

+
خدا هیچ دختری رو بی بابا نکنه بحق حضرت رقیه(سلام الله علیها...)
سلام 
  
این کلاسایی که اشاره کردید فکر کنم برای بچه های بسیج بود خیر من نبود اونجا
پاسخ:
سلام

تو خیریه برگزار شد!!

از طرف خیریه هم بود!!!

بچه های خیریه هم شرکت کردن!!!!
بسم الله
نفرمایید بزرگوار... شما الگوی عالی هستین برای من و امثال من... انسانی که هم عادیه هم نیست!
توفیق خدمت به بندگان خدا کم سعادتی نیست
انشالا نگاه مولا متوجهت باشه
یا علی
پاسخ:
سلام

ما خاک پای نوکرای امیرالمومنینیم...

یاعلی
سلام چند باره

جدی؟!خیریه؟!

اگر قبل سال 88 بوده  من نبودم اگر بعدش بوده حتما فرصتش رو نداشتم بیام چون یادم نمیاد

چطور؟
پاسخ:
سلام

بله

فکر کنم 89 بود

خواهر برخورداری یا آنقی تشریف داشتن(من همیشه این دوتا بنده خدارو با هم قاطی میکنم!)

+
این قضیه رو اونجا گفته بودم...
سلام دوست خوبم وبلاگ توپی داری .

دوست داری با هر بازدید کننده از وبلاگت یک تومن درآمد داشته باشی ، یعنی اگه روزی 500 بازدید کننده داشته باشی میشه روزی 500 تومن !

کافیه بیای تو سایت ما و عضو بشی و بعد کد رو دریافت و تو قالب وبلاگت بزاری و تموم - بشین و از درامدت لذت ببر - طرز کار سایت ما هم به این صورته که وقتی بازدید کننده به وبلاگ شما میاد وقتی تو وبتون کلیک کنه یک صفحه جدای تبلیغاتی براش باز میشه .

www.vatanrank.com
پاسخ:
سلام

عه! شما هم فهمیدی؟!

خودمم تازگیا فهمیدم وبلاگ توپی دارم...

وااااااااااااااااااااااااااااااای
فکرشو بکن!
روزی 500 تومن!!!!

چه کارایی که نمیشه باهاش کرد. اصن بهتر ازین نمیشه...

من دیگه از فردا نمیرم سر کار...

+
من و این همه خوشبختی محاله محاله محاله...
جواب سلام؛واجبه!
اومدم جواب سلامتونو بدم. :)
سلام
پاسخ:
علیکم السلام

لطف فرمودید

:)
آخ ... خدایِ من ... واقعا یتیمی درد بزرگیه

پاسخ:
هعییییییی

درد بزرگیه

کاش ازش غافل نشیم...

کاش بفمیم هممون یتیمیم...
سلام

با خوندن این پست یهو یاد مهربونی های معلم اول ابتداییم افتادم که یکی از آشناها فرزند شهید بوده و بعد از چندسال مادرش رو تو تصادف از دست داد...این معلم عزیز خیلی به این فرزند شهید اهمیت می داد، پنج شنبه ها می رفت سرمزار پدر و مادر دانش آموزش و....
ایشالله این استاد عزیز هرجا هست سلامت باشه...
شما هم یکی از جنس همون معلم هستید...
"معلمی شغل انبیاست"
پاسخ:
سلام

معلم اول ما یه خانوم پیری بود که من فقط چوبش یادم مونده!!!

+
معلمی عشق انبیاست...
سلام
خوشا به حالتون
زیبا بود
یا علی
پاسخ:
سلام

بح بح حاج آقای گل

منور فرمودید بزرگوار

لطف دارید

یاعلی
از خدا بخواه که همیشه همینطوری بمونی و روزی که دلت با این چیزا نشکنه، روز مرگت باشه.
پاسخ:
گذر زمان آدمارو عوض میکنه داداش
بعضیارو هم عوضی...

+
فک کنم من جزو گروه دوم باشم!



تو این خشکسالی باران کجا بود؟؟
پاسخ:
نام تو که می آید

باران میگیرد...

+
خشکسالی رو قبول دارم...

خدا برکت بده به چشمامون...
مو به تنم سیخ شد
پاسخ:
برق داشت مگه؟!
خدا بهتون ببخششون :)
یا علی
پاسخ:
ان شاالله هر جا هستن موفق و خوشبخت باشن

یه پدر هیچی نمیخواد جز عاقبت بخیری بچه هاش...
ماجراهای زندگی شما درکل جالب و عبرت آموز هستن

گاهی خدا به آدمها تلنگرهای عجیبی میزنه
ان شاءالله تلنگرهای خدا بیشتر بیدارمون کنه

یاعلی
پاسخ:
سلام

بعضی وقتا دیگه خدا تلنگر نمیزنه!
قشنگ جفت پا با لگد میزنه تو مخ آدم!!!

ولی بازم امثال من بیدار نمیشیم...

یاعلی
بسم الله
سلام علیکم
عالی بود 
ان شاءالله فرزندی سالم و صالح و از سربازان نه ! سرداران و مدیران ارشد دولت حضرت حجت (عج) باشند ... 
اجرتون با شهدا
معلم خوب واقعا تاثیر گذاره
یاعلی مدد .... 
پاسخ:
سلام

ان شالله

ان شاالله منم معلمشون باشم اون موقع!!!!!!!

شما هم خادم الشهدا باشین...

(شبیه همون عکس وبتون)

یاعلی مدد
۰۵ مهر ۹۳ ، ۲۳:۴۳ باید مراقب بود ...
چه دردناک :(


پاسخ:
زیبا..
سلام مومن.جزاکم الله خیرا


عید قربان را صمیمانه تبریک عرض می کنم


یاد این شعر افتادم که میگه:
"ای که هر دم از علی دم می زنی
بر یتیمان علی، سر می زنی؟.."


خدا حفظت کنه برادر...
یکی از آشناهای ما از بچه های جنگ بوده تعریف می کرد "در کودکی معلمی داشتیم که علاوه بر تدریس دانش مدرسه، روی اخلاق ما هم تاثیر گذاشته بود...
گذشت و ایشون را دیگه ندیدم تا چند وقت پیش که به مجلس سخنرانی دعت شده بودم دیدم سخنران خیلی آشناست...خوب که دقت رد دیدم همون معلم نمونه ی خودمونه...رفتم جلو و احوالپرسی و اینها...و شگفتا که ایشون بعد از این همه سال من رو شناخت...سراغ بچه های دیگه را هم گرفت...تک تک اسم می آورد!! و من هم میگفتم که بله فلانی شهید شده، اون یکی جانبازه...اون یکی...اون یکی..."


با خودم گفتم از چنین معلمی چنین شاگردانی هم پرورش پیدا می کنند...

القصه...ما را هم تو لیست شاگرداتون بذارید...


عاقبتتون به خیر به حق ابوتراب
یا علی
پاسخ:
سلام

اتفاقا بنده هم با وجود حافظه داغونی که دارم بچه هارو هنوز یادمه!

اسماشون رو نه ولی قیافه هاشون کاملایادمه...

معلمی بهترین چیزیه که میتونه روح منو ارضا کنه.

ان شالله اینبار معلمی رو تو دانشگاه ادامه میدیم به لطف خدا و به زودی.

+
این چه حرفیه عزیز
شما استادی بزرگوار
مارو شرمنده نفرمایید

یاعلی
۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۰ مشق های آدم شدن
اگه معلم بشم، دیوونه تر از الان میشم...

هوای گریه دارم.. اشک ندارم.
پاسخ:
ان شاالله معلم بشید پس!
۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۴:۰۱ فانوس جزیره
سلام علیکم
خیلی سخته آدم بچه یتیمی رو ببینه و نتونه ...
نمیشه خیلی چیزها رو گفت ، نمیشه ..
آدم بعضی از دردها رو باید برای خودش نگه داره ...
پاسخ:
سلام

نمیشه گفت...
۲۶ مهر ۹۳ ، ۰۰:۰۸ فدایی رهبر
آقا شما کلا با حالی 
پاسخ:
سلام

آقا باحالی از خودتونه

ما کوچیک شماییم

یاعلی
سلام
این پستتونُ تازه خوندم
جیگرم سوخت
:,(
پاسخ:
سلام

چی بگم والا...
سلام 
چه اتفاق خوبی 

حس پدر شدن قبل از پدر شدن ، دقیقا این حس رو من توی داستان برو پیش گاو بشین آوردم . منم سال اول کارم بود و مادر نبودم اما مادری رو با معلمی تجربه کردم . اصلا از همون سال اول عاشق معلمی شدم و خدا رو شاکرم که بهترین شغل دنیا رو نصیبم کرد . 
از این اتفاق ها برام خیلی پیش اومده ، خیلی ها بهم گفتن کاش مادرمون بودین و هنوزم بهم مامان میگن . حس خوبیه . و این میرسونه که چقدر عاطفه ت رو خرج این بچه ها کردی .
ان شاالله که خدا بهت یه دوجین بچه بده با این همه توجه و مهر و محبتی که داری آقای حیدری مهربون 
پاسخ:
سلام

دلم تنگه واسه اون روزا خانوم معلم

و عمق این دل تنگی رو فقط کسی مثل شما میتونه حس کنه و درک کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">