و من تنهام...
مانند کوچه باغی که روزگاری محل بازی کودکانی پر شور و نشاط بوده است و امروز بزرگ شده اند و حتی نام آن کوچه را فراموش کرده اند
و من تنهام
مانند کوچه باغی که روزگاری درختانش لانه امن چلچله ها بوده است و امروز کلاغها نیز ترجیح میدهند از آنجا عبور نکنند
ومن تنهام
مانند کوچه باغی که روزگاری وعده گاه امن معشوقکان بوده است و امروز محل اتراق راهزنان از خدا بی خبر شده است
ومن تنهام
پ.ن:
دقیقا مثل همین بنده ی خدای زبون بسته!
+
خدایا
نه هیچ وقت اعتراض کردم
نه هیچ وقت درد دل!
ولی کاش منم یکی رو داشتم سرمو بذارم رو شونش و یه دل سیر درد دل کنم و گریه
البته بجز دیوار!
++
اشک ها قطره نیستند
بلکه کلماتی هستند که می افتند
فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسی را که معنی این کلمات را بفهمد . . .
و تو شاهد تمام اشکهایی...