آقا مصطفا...
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۹ ق.ظ

وسط جلسه آروم آروم اومد کنار میز من.
یه برگه از جیبش درآورد گذاشت جلوم و سریع برگشت سرجاش!
آخر جلسه بعد از سه ساعت! برگش رو خوندم و سوالاشو جواب دادم...
بعد از جلسه دم ماشین اومد سراغم.
با یه حالت ناراحتی و اضراب عجیبی گفت:
آقای حیدری الان من باید چیکار کنم تو این زمینه؟!!!
هم خندم گرفته بود هم داشتم شاخ در می آوردم...
بهش گفتم: عزیزم الان کلاس چندمی؟
گفت: دوم راهنمایی!
گفتم: اگه ازت یه کار مهم بخوام قول میدی انجامش بدی؟
چشاش یه برقی زد و با لبخند گفت: قول مردونه!
(دستش رو به نشونه قول دادن آورد جلو)
دست کوچیکشو گرفتم تو دستم گفتم:
فقط درس بخون... باشه؟!
یه جوری نیگام کرد...
ادامه دادم: قرار نیست با شهادت احمدی روشن کار علمی تو این مملکت زمین بخوره.
(بهش چشمک زدم و گفتم:)
ما همه مصفاییم. مگه نه؟
یه لبخند نازی نشست رو لباش...
هرچی زور داشت جمع کرد تو دستش و دستم رو فشار داد.
با یه حالتی که نمیشه وصفش کرد گفت: معلومه که هستیم...
گفتم: احسنت... رحمت به اون شیر پاکی که تورا خورد!
راستی حالا اسمت چیه؟
با همون خنده قبلی گفت: آقا مصطفا... آقا مصطفا...
و من کل مسیر برگشت تا خونه رو داشتم به همین کلمه "آقا" فکر میکردم . چه واژه عمیقی... "آقا"...
و گاهی اشک...
پ.ن:
سلام
به لطف خدا یکی از بهترین جلساتمون دیشب بود تو خمینی شهر اصفهان! جایی که فکر میکردم نیم ساعت بیشتر نشه حرف زد! ولی به لطف خدا حدود 3 ساعت صحبت کردیم. بعد از جلسه یه سری پیرمردا و رزمنده های زمان جنگ و یه سری هم جوونای اونجا جمع شدن دورم و شروع کردن به سوال و جواب...
از نوع زاویه دیدشون و دغدغه هاشون دهنم باز مونده بود!
اصلن فکرش رو نمیکردم اینقدر عمیق به قضایا نگاه کنند...
یه کلمه میگفتیم تا ته خط رو میگرفتن... عجیب بود واقعن.
به قول خودشون بی سواد بودن ولی بصیرتی که این بزرگواران داشتن رو من تا بحال ندیده بودم...
خلاصه اینقدر انرژی گرفتم که الان از تو فضا دارم خدمتتون این متن رو مینویسم!
این آقا مصطفایی هم که این برگه رو داد تو همین جلسه بود!
با همه سختیاش خدا خاطرات قشنگی این روزا برامون تدوین میکنه.
خدایا شکر اگر به اندازه یه سر سوزنی بتونیم دل نائب امام زمانمون رو شاد کنیم.
دوستان حتما میدونید که باید دعا بفرمایید دیگه!
لذا بنده دیگه هیچی نمیگم....
یا علی رو عشقه...
یه برگه از جیبش درآورد گذاشت جلوم و سریع برگشت سرجاش!
آخر جلسه بعد از سه ساعت! برگش رو خوندم و سوالاشو جواب دادم...
بعد از جلسه دم ماشین اومد سراغم.
با یه حالت ناراحتی و اضراب عجیبی گفت:
آقای حیدری الان من باید چیکار کنم تو این زمینه؟!!!
هم خندم گرفته بود هم داشتم شاخ در می آوردم...
بهش گفتم: عزیزم الان کلاس چندمی؟
گفت: دوم راهنمایی!
گفتم: اگه ازت یه کار مهم بخوام قول میدی انجامش بدی؟
چشاش یه برقی زد و با لبخند گفت: قول مردونه!
(دستش رو به نشونه قول دادن آورد جلو)
دست کوچیکشو گرفتم تو دستم گفتم:
فقط درس بخون... باشه؟!
یه جوری نیگام کرد...
ادامه دادم: قرار نیست با شهادت احمدی روشن کار علمی تو این مملکت زمین بخوره.
(بهش چشمک زدم و گفتم:)
ما همه مصفاییم. مگه نه؟
یه لبخند نازی نشست رو لباش...
هرچی زور داشت جمع کرد تو دستش و دستم رو فشار داد.
با یه حالتی که نمیشه وصفش کرد گفت: معلومه که هستیم...
گفتم: احسنت... رحمت به اون شیر پاکی که تورا خورد!
راستی حالا اسمت چیه؟
با همون خنده قبلی گفت: آقا مصطفا... آقا مصطفا...
و من کل مسیر برگشت تا خونه رو داشتم به همین کلمه "آقا" فکر میکردم . چه واژه عمیقی... "آقا"...
و گاهی اشک...
+
خدا یه بنده های خاصی داره که در هیچ چارچوبی نمیگنجن!
بعضیا چقدر زود مرد میشن!!!
گاهی خدا بدجوری آبروی آدمو پیش خود آدم میبره!
خدا یه بنده های خاصی داره که در هیچ چارچوبی نمیگنجن!
بعضیا چقدر زود مرد میشن!!!
گاهی خدا بدجوری آبروی آدمو پیش خود آدم میبره!
پ.ن:
سلام
به لطف خدا یکی از بهترین جلساتمون دیشب بود تو خمینی شهر اصفهان! جایی که فکر میکردم نیم ساعت بیشتر نشه حرف زد! ولی به لطف خدا حدود 3 ساعت صحبت کردیم. بعد از جلسه یه سری پیرمردا و رزمنده های زمان جنگ و یه سری هم جوونای اونجا جمع شدن دورم و شروع کردن به سوال و جواب...
از نوع زاویه دیدشون و دغدغه هاشون دهنم باز مونده بود!
اصلن فکرش رو نمیکردم اینقدر عمیق به قضایا نگاه کنند...
یه کلمه میگفتیم تا ته خط رو میگرفتن... عجیب بود واقعن.
به قول خودشون بی سواد بودن ولی بصیرتی که این بزرگواران داشتن رو من تا بحال ندیده بودم...
خلاصه اینقدر انرژی گرفتم که الان از تو فضا دارم خدمتتون این متن رو مینویسم!
این آقا مصطفایی هم که این برگه رو داد تو همین جلسه بود!
با همه سختیاش خدا خاطرات قشنگی این روزا برامون تدوین میکنه.
خدایا شکر اگر به اندازه یه سر سوزنی بتونیم دل نائب امام زمانمون رو شاد کنیم.
دوستان حتما میدونید که باید دعا بفرمایید دیگه!
لذا بنده دیگه هیچی نمیگم....
یا علی رو عشقه...
۹۲/۱۲/۰۹
بسیار عالی..
خدا حفظتون و حفظشون کنه..
ان شاءالله همیشه موفق باشید..
دعاگوییم..
شما هم ما رو از دعای خیرتون بی بهره نذارید
یا علی مدد..