جلسه شبکه جبهه فرهنگی انقلاب
تقریبا تا ظهر مسئولان جبهه صحبتهاشون رو کردن و بعد از نماز و نهار(جوجه کباب!!!) رفتیم بازدید از شهر کتاب با حضور خانم امجد مدیر این فروشگاه. خلاصه خیلی چیزا یاد گرفتیم اونجا.
بعد از این برنامه با دکتر حسن عباسی جلسه داشتیم که تقریبا بخاطر شلوغی برنامه های ایشون تو روزای پنج شنبه حدود یه ساعت منتظر شدیم تا کنفرانس ایشون تموم بشه و نوبت ما بشه.
در این بین بنده مثه یه دانشجوی خوب و درس خون جزومو برداشتم و رفتم نمازخونه به منظور خوندن درس(امتحان داشتم یکشنبه!) بماند که خانوما اومدن و نماز خونه اندیشکده یقین رو قرق کردن و نذاشتن!
خلاصه نوبت ما شد و رفتیم خدمت آقای دکتر و از همه جالب تر برخورد آقای دکتر با آقا مهدی دوست بنده بود.
وقتی دکتر سلام و احوال پرسی میکرد یهو آقا مهدی رو دید و یهو شروع کرد به اسم صدا زدن و خلاصه خیلی تحویل گرفت. تا حدی که همه مونده بودن آقا مهدی کیه که دکتر اینقدر از نزدیک میشناستشون (بنده های خدا از جریانات بین ما و دکتر خبر نداشتن خب!)
بگذریم...
تقریبا از ساعت 6 تا 9 و نیم شب دکتر صحبت کردن و بحث و سوال جواب و...
من یکی که خیلی حال کرده بودم. مدتها بود اینجوری پای یه بحث سنگین نشسته بودم. (البته اینم بگم که پیگیری بحث کودکان استراتژیست تو اصفهان به لطف خدا بر عهده ی ماست و دکتر حساب ویژه ای دارن با دوستان ما). بنده ی خدا نزدیک به 14 ساعت اون روز پشت سر هم برنامه سخنرانی داشت و چون عادت نداره موقع سخنرانی ها تو اندیشکده بشینه و ایستاده سخنرانی میکنه این آخریا دیگه دلمون میسوخت براشون واقعن.
تقریبا ساعت 10 و نیم رسیدیم محل اسکان و شامو خوردیم(عدس پلو) و حدود 1 ساعت بنده مثه همون دانشجوهای خوب! درس خوندم و بعدش نشستیم به تبادل اطلاعات با بچه های مشهد و بعدش بچه های شیراز و ..... خلاصه ساعت 2و نیم همونطوری که داشتیم با آقا مهدی درباره طرح و برنامه هامون حرف میزدیم خوابمون برد.
نامردا صبح ساعت 6 همه رو بیدار کردن بردن یه جا که دعا ندبه بود و بعدش صبونه میدادن!!!!
میبینید ترو خدا! اسم ما اصفانیا بد در رفته...
بعد از صبحانه هم برنامه هم اندیشی کوچولو و بعدش هم انتخابات هیئات مدیره تاظهر!
بعد از نهار(قرمه سبزی) چند تا جلسه مختلف ولی به نوبه خودشون جالب داشتیم.
یکی با بچه های قرارگاه شهید باقری(بچه های فکری تر بسیج دانشجویی که فارق شدن-معنی این کلمه فکری تر رو که اون بنده خدا گفت رو هنوز نفهمیدم!) بعدش هم با یکی از مسئولای جشنواره فیلم عمار و بعدشم بچه های گروه ثمر و چند تا گروه تولید کننده نرم افزار های مختلف و..........
آخرین برناممون هم جلسه با آقای وزیری(قوی ترین گروهی که این دفترای ایرانی اسلامی رو تولید میکنن-ثنا ثمین) بود که واقعن جلسه دلچسبی بود و یه دو سه ساعتی تولید کشید.
بعد از جلسه و خوندن نماز و اختتامیه با ماشین آقای وزیری اومدیم دم مترو و حرکت به سمت آرژانتین.
میون راه سوار یه تاکسی شدیم ازینا که وقتی ترک دیوارو میبینن هم به مقدسات و انقلاب و کلا به همه فحش میدن!
خلاصه یه جوری طرفو پیچوندمش و بحثو نداختم تو مسخره بازی و خندیدیم که آقا مهدی کف کرده بود! (ازین جور ادما بدم میاد. از طرفی غالبا مریضن و مشکل روحی روانی دارن دلم نمیاد حالشون رو بگیرم. لذا از این استراتژی استفاده میکنم.)
بگذریم. آخرش رسیدیم ترمینال و ساعت 7 اتوبوس راه افتاد.
چشمتون روز بد نبینه!
از همون ساعت 7 تا ساعت 1 و نیم نصفه شب که رسیدیم اصفهان درمورد مطالب جلسات این دو روز و تصمیم گیری درباره آینده مجموعمون و ایده هایی که به ذهنمون رسیده و فرآیندها و هزار تا چیز دیگه صحبت کردیم.
منه بیچاره هم مسئول ثبت ایده ها بودم! آقا مهدی بنده خدا با موبایل نور مینداخت من مینوشتم تو تاریکی و تکون خوردنای اتوبوس! نتیجه اینکه دو تا برگه آچار پشت و رو با خط ریز پر شد تا بیایم برسیم اصفهان!
دیگه این آخریا کلمات رو اشتباه به کار میبردم. میخواستم بگم درو اتوبوس بستس میگفتم چرا کلاه سرش نیس!!!
حالا همه این خستگیا و بی خوابیا و اینا یه طرف! روز یکشنبه امتحان میان ترم ترمو دینامیک داشتیم!!!!!!!
روز شنبه هم جناب همسر حالشون خوب نبود و مسئولیت کارهای خونه با این حقیر!
خلاصه جمع و جور و جارو و شستن ظرف ها و پختن غذارو در پیش گرفتیم و تا بخودمون اومدیم دیدیم ساعت شده 8 شب!
8 شب تا 12 فصل چهارو خوندم! 12 تا 2 تمریناش رو حل کردم. بعدشم خوابیدیم تا صبح!
صبح هم یه نیگاه فقط رو تمرینای فصل 3 و 2 و1 کردیم و یاعلی....
خدارو شکر نسبت به مقدار خوندنم خیلی خوب شد امتحانم.
خدایی آدم هرچی کمتر میخونه نمره هاش بهتر میشه.
قبول دارین؟!
خب... دیگه بسه!
این بود انشای من....
یاعلی
مسخره می کنید؟
حالا ببینید اگه یه چیزی نشدم!!!!!!!!
ان شاالله
و من الله التوفیق
التماس 2عا