وقتی طرف حساب شود با کریم ها...
نشسته ام بنویسم گدا گدا، آقا
چقدر محترم است این گدایِ با آقا
نشسته ام بنویسم حسن، کریم، کَرَم
مدینه، سفره آقا، برُو بیا، آقا
نشسته ام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسنُ و یا کریمُ یا آقا
تو مهربانی ات از دستگیری اَت پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا، آقا!
دخیل هایِ نَبَسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری؟! چرا؟ چرا؟ آقا!
تویی کریمِ حرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده
همه فقیر تو هستند ما گداها هم
گدای لطفِ تو هستند خِضر و موسی هم
سه بار زندگی ات را به این و آن دادی
هر آن چه داشته بودی و گیوه ات را هم
قسم به ایل و تبارت، قسم به طایفه ات
غلامِ قاسم و عبداللهِ توام با هم
عجیب نیست بگردَد فرشته دور سرت
عجیب نیست بگردد علی و زهرا هم
من از بهشت، به سمتِ شما سفر کردم
که من بهشتِ بدونِ تو را نمی خواهم
بدون عشق، مسلمان شدن نمی ارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمی ارزد
ندیده اند افاضات آفتابت را
نخوانده است کسی سطری از کتابت را
به دست های گدایان فقط دعا دادند
به چشم های تو دادند استجابت را
چرا غلام نداری؟ مگر که ما مردیم
نشسته ایم ببینیم انتخابت را
تو تک سواری و حتی کسی شبیه حسین
عجیب نیست بگیرد اگر رکابت را
نه که نظر نخوری، نه، مدینه می میرد
اگر که دست علی وا کند نقابت را
نقاب خویش بیفکن مرا دچار کنی
نقاب خویش بیفکن که تار و مار کنی
نشسته ام بنویسم که قامتت طوباست
نِگات مثل علی و صدات مثل خداست
نشسته ام بنویسم علی ست بابایت
نشسته ام بنویسم که مادرت زهراست
نشسته ام بنویسم هزار اِی وَ الله
هنوز هم که هنوز است پرچمت بالاست
سکوت کردی اما حسین شهر شدی
سکوت کردن تو کربلاست، عاشوراست
اگر که جلوه نکردی، همه کم آوردند
نبود دست تو، آری خدا چنین می خواست
قرار بود که در صلح، کربلا بشوی
سکوت پیش بگیری پر از صدا بشوی
نشسته ام بنویسم که سفره داری تو
همیشه بیشتر از حد انتظاری تو
به دست با کرمت می دهی کریمانه
به سائلان حسینت هر آن چه داری تو
تو نیمه ی رمضانی ولی شب قدری
مرا به دست خداوند می سپاری تو
اگر بناست بسوزم به هیزم فردا
قسم به چادر زهرا نمی گذاری تو
نخواستم بنویسم ولی نفهمیدم
چطور شد که نوشتم حرم نداری تو
نوشتم از سر این کوچه رد مشو اما
نگاه کردم و دیدم چگونه داری تو ...
...تلاش می کنی از مادرت جدا نشوی
تلاش می کنی او را حرم بیاری تو
میان کوچه به دنبال توست مادر تو
میان کوچه به دنبال گوشواره تو
مگر چه دیده ای از زندگیت سیر شدی
چقدر زود شکسته شدی و پیر شدی
استاد علی اکبر لطیفیان
عید گذاشتن برامون..هر کلمه ای هر حرفی میریم بزنیم یک صحنه میاد جلو چشممون
"به قول استاد پناهیان شاد بودن تو عید اهل بیت سخته ولی رو ولی رو نفستون کار کنید که شاد باشید"
شعر عالی بود- الحمدلله- ممنون
یا علی