حرف...
پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۴ ق.ظ
فهمیده ام
آنها که فقط حرف میزنند
فقط حرف میزنند....
*طوری حرف میزنند انگار در این سی سال هیچ کاری نشده و فقط اینها هستند که میدانند باید چکار کرد!
حیف که ناچارم یکیشان را انتخاب کنم....
پ.ن:
دارم با خودم فکر میکنم
مرد بودن هم بد دردیست ها!
باید شانه ات محل گریه ها و اشک های همه باشد ولی هر شب اشکهایت را بالشت پاک کند و کسی نفهمد که هر شب تا صبح ، مردی در این جا در حال جان کندن است...
شاید دور از انصاف باشد
ولی می ارزد
به مردانگی اش می ارزد...
اینو حتما بخونید(+)
پ.ن2:
پدر عزیزم به مدت یکماه تشریف بردن عراق ماموریت(کربلا نجف کاظمین سامرا)
هرچند خیلی کم هم دیگرو میدیدم بخاطر شغل من ولی اینبار بدجور دلم براشون تنگ شده
از طرفی هم بدجور دلم کربلا میخواد!!!
دعا کنید عرفه جور بشه
یاعلی
۹۲/۰۳/۱۶
وقتی متنتون رو خوندم دقیقا به ذهنم رسید برم این مطلب رو ادرسشو بذارم بخونید بعد دیدم خودتون لینک دادید
اگر هر کس در هر جایگاهی بود وظایف و رفتار اسلامی متناسب با تکلیفشو انجام میداد انقد مشکل پیش نمیومد
+
یعنی انقد از زن شاغل بدم میاد
وقتی میرفتم کارآموزی و مرکز تحقیقات و البته اسنوا زجر کش شدم سه هفته!
به داییم میگفتم وای دایی چقد شماه مردا مردید که هر روز صبح تا غروب میرید سر کار!من واقعا خوشحالم خداوند چنین وظیفه ای به م.ن عطا نکرده گرچچه خود اقایون از اینکه نان آور باشن لذت میبرن
انشاالله غم و غصه هاتون برا بهترین ها باشه
خدا پدرتونم نگه داره و حافظشون باشه
یا علی مدد