حسییییییییین آآآآآآراااااااام جاااااااانم....
آنهایی که اهل محفل و هیئت باشند باید با این ذکر "حسین آرام جانم" که چند سالی است برسر زبان هاست؛ خاطره های زیادی داشته باشند...
برای من این جور اتفاق ها هیچ وقت ساده نیست و همیشه تا مدتی ذهنم را درگیر می کند.
ظاهرش را که نگاه می کنم؛ توی چینش این سه تا کلمه کنار هم، نه اتفاق شاعرانه ای افتاده نه فراهنجاری رخ داده نه اثری از شگردهای بیانی و زبانی به چشم می خورد و نه آن چنان هنری خرج شده که بخواهد چنین نتیجه و التذاذی داشته باشد ...
اما بارها و بارها و بارها دیده ام که چطور این سه تا کلمه؛ دل هایی را شعله ور کرده و محفلی را به آتش کشیده...
کاری به ادامه ی این سه تا کلمه ندارم...
کاری به "حسین روح و روانم" و "حسین دورت بگردم" و اینها ندارم...
همه ی اتفاق ها توی همین "حسین آرام جانم" می افتد...
بیشتر که این سه تا کلمه را باخودم تکرار می کنم احساس می کنم یک جایی پشت این کلمه ها باید یک پارادکس باشد...
نه از جنس پارادکس های شاعرانه...
شاید یک چیزی بالاتر...
باز هم که تکرارشان می کنم می بینم هم پارادکس است هم حس امیزی .
اما این حواس پنج گانه نیستند که با هم آمیخته می شوند...
دوباره تکرار می کنم: "حسین آرام جانم"
این پاردکس و این حس امیزی نه توی این کلمه ها که دارد توی دل من اتفاق می افتد...
مثلاَ توی "با دوست پریشانم و بی دوست پریشان" دلنشینی و التذاذ هنری این مصرع به خاطر تداعی حس پریشانی ست که هم با دوست هست و هم بی دوست؛
اما واژه ها از سنخی نیستند که حس پریشانی را به تو منتقل کنند.
باید خودت آن را تصور کنی و خلق کنی. باید بروی سراغ صندوقچه ی خاطرات و تجربه های شخصی ...
باید با دوست بودن ها و بی دوست بودن های خودت را مرور کنی...
حکایت " حسین آرام جانم" اما حکایت دیگری ست...
وقتی "حسین" را می گویی یک جور بی قراری به تو دست می دهد و تو همان موقع داری می گویی
"آرام جانم"...
این بی قراری را خودت با تمام وجود حس می کنی .
انگار بی قرار کسی می شوی که فقط او می تواند بی قراری ات را آرام کند...
این آرامش را هم با تمام وجود حس می کنی.
بعد این حس بی قراری و این حس آرامش انگار توی دلت چنگ می اندازند...
تشبیه نارسا و کوچکی ست اما مثل وقتی می شود که توی جاده از سربالایی های کوچک بالا و پایین می روی هم لذت دارد و هم دلهره...
اصلاً همه ی اتفاق ها توی همین کلمه ی حسین است...
هم زمان که تو را بیقرار می کند آرام می کند...
هم زمان که تو را آرام می کند بیقرار می کند...
پ.ن:
فما احلی اسمائکم...*
در نامت حلاوتی است
و در تکرار نامت
حلاوتی دیگر...
حسین
حسین
حسین
حتی بیشتر...
یا علی مددی