هفته ای که گذشت
حال این روزهای من رو فقط یه معلم ریاضی که همسرش امتحان ریاضی داشته باشه میتونه درک کنه!!!
اصن یه وضی بود....
خدارو شکر به خیر گذشت!
این هفته اتفاق های جالبی افتاد!
اول انتخابات رو بگم
تقریبا از طرف ستاد جوانان اکثر کاندیداهای این طرفی! تماس گرفته شد با حقیر. یکیشون که لطف کرده بودن قبل از اینکه حتی نظر بنده رو بدونن برام حکم هم زده بودن به عنوان شورای مرکزی هسته جوانان ستاد انتخابات آقای دکتر ...
بنده هم برای اینکه دوستان قدیمی از دستم دلگیر نشن ناچارا همه جلسات ستادهای مختلف رو رفتم ولی چون روتیشن کاریم از دهم شروع میشد هیچ مسئولیتی قبول نکردم!(تابحال اینقدر تو کارهای تشکیلاتی بیخیال نبودم!)
اما بگم از ستادها!
اولیشون که جلسه حلقه جوانان ستاد دکتر فلان بود به خاطر نداشتن مکان، جلساتشون تو دفاتر تشکل های دانشگاه اصفهان برگزار میشد. وارد جلسه که میشدی یه مشت جوون حزب اللهی بودن که روی یه موکت بصورت حلقه ای نشسته بودن و حرف میزدن و هر از چندگاهی صدای خنده بالا میگرفت و سریع جمع میشد.
یکی از دیالوگهایی که خیلی دلمو یه حالی کرد این بود:
-مسئول بسیج اساتید دانشگاه پیام نور(مسئول اسبق تر بسیج دانشگاه اصفهان): رفقا... نه پول داریم نه مکان داریم نه حامی داریم نه وقت داریم نه تشکیلات نه..... فقط یه چیز داریم اونم احساس تکلیفه!
حالا بگید ببینم باید چیکار کنیم؟
بنده هم گفتم : خب این که کاری نداره آقای دکتر! میریم ستاد آقای بهمان(توضیح در ادامه) همه اینارو که گفتی گلابی میکنیم(دوستان دقت بفرمایید با دزدی فرق داره ها! اشتباه برداشت نکنید!) کمی خندیدیم ولی دوباره جو سنگین جلسه حکم فرما شد.
خلاصه در آخر کار قرار شد هر کی هر چقدر پول داره بیاره پیام های تبلیغاتی رو هم خو د بچه ها با گوشیهاشون برای رفیقاشون بفرستن(دستگاه ارسال انبوه هم نداشتن!) اگر هم کسی چاپخونه آشنا داره بره مخش رو بزنه یه سری پوستر ارزون برامون جور کنه و هر کی هر چقدر میتونه از خونشون تخم مرغ بیاره شبا برای شام و قص علی هذا!(شایدم غث ، قس ، غس ، غص ،قث!)
خلاصه یاد ستاد آقای احمدی نژاد افتادم سال 84 که هیچی نداشتیم غیر از دلای باصفا.
بگذریم
اما جلسه دوم ستاد دکتر بهمان
یه ساختمون سه طبقه تقریبا مجهز پر از آدمای جور و واجور. جلسه ساعت 7 شروع شد و بعد از نماز تا ساعت یازده و نیم شب به طول انجامید که بخاطر تهدیدهای همسر مکرمه مسیر بیست دقیقه ای ستاد تا منزل رو با رخش سرخ (شما بخونید موتور تیز تک 125 سی سی رنگ قرمز جیگری مدل 91 + خورجین سفید گل دار) حدود دو دقیقه ای طی العرض نمودیم.(یا ارض یا عرذ یا ارذ یا ارز یا عرز یا... بقیه جایگشتهارو خودتون در نظر بگیرید!) (خدایی باورتون میشه عکس موتور قرمز با خورجین سفید تو اینترنت پیدا نکردم؟!)
اعضای جلسه کمتر از لیسانس نبودن. چند عدد روحانی جوون(ازین خوشتیپا) + چند عدد اقای ریش دار + چند عدد تیریپ اسی خفن! که در اثنای جلسه (شایدم اسنا یا اصنا) افتخار آشنایی با بزرگواران حاصل شد و کاشف به عمل اومد که از دوستان فتنه گر سال 88 بودن که از حبس در اومده بودن تازه ، البته کاملا توبه کرده و درست و درمون!
خنده دار ترین صحنه برام صحنه معرفی دوستان بود. بنده حقیر رو اینجوری معرفی کردن مدیر جلسه:
ایشون هم آقای مهندس حیدری هستند. تو کار نفتن و محل کارشون عسلویست. ایشون یکی از نخبه ها!!! و پژوهشگران موفق خصوصا در بحث نانوتکنولوژی هستند!!!
من :|
بقیه :0
مدیر جلسه :)
جالبترین دیالوگ این ستاد:
1- معاون ستاد کل آقای بهمان در استان اصفهان: بنده افتخار میکنم که دارم تو دستگاه دکتر بهمان کار میکنم. کسی که تا به امروز هنوز هیچکس رو تخریب نکرده!!!
(لازم به توضیح است که بنده بغل دست همین ایشون قرار داشتم و نگاه عاقل اندر... کردم و ترسم از روئیدن دو عدد شاخ بر روی سرم بود که در نهایت به اشارات رفقا ناچارن نگاه به زیر انداخته و سر در جیب مراقبت فرو نموده و مشغول خواندن نوشته هایم شدم!)
2- مهندس پور ... مسئول کل ستاد انتخاباتی اقای دکتر بهمان در استان اصفهان در پاسخ به چگونگی تامین نیاز های مالی ستاد جوانان: اقاجون شوما هر کاری دلدون میخاد بوکونین هر جارم خاستین بیگیرین ما می ییم قرار دادشو امضا می کونیم. از نظر مالی هم هیچ نگران نباشین. خدارو شکر میرسه. آبیاری قطره ایه ولی همیشه هست!
(اولا اصفانی بوخونین ثانیا لازم به توضیح نیست برق نگاه های دوستان از شدت شعف - چون واقعا قابل توضیح هم نیست. بهرحال نوشتن کی بود مانند دیدن!)
در انتهای جلسه برنامه ریزی شد برای جلسه 16ام گردهمایی جوانان حامی دکتر بهمان در اصفهان
جالب ترین قسمت تعیین پذیرایی برنامه بود که مدیر جلسه فرمودند طبق دستورالعمل آمده از تهران پذیرایی تنها باید "آب" باشد آن هم نه از نوع بسته بندی شده اش!
بنده هم عرض کردم: کاملا موافقم. اصن خود بنده داوطلب میشوم و شیلنگ میگیرم برای ملت که بنوشند آب گوارای آقای دکتر بهمان را. اصن اگر صلاح بدانید دستان نحیفم را همچون ساغر میگیرم تا دوستان جوان حامی دکتر بهمان بتوانند راحت "آب بسته بندی نشده" میل بفرمایند. تازه اینجوری فقیرانه و مردمی تر هم به نظر می آیید...
این سخنان بنده با نگاه تند و فحش آمیز مدیر جلسه روبرو شد و ناچار به اخذ سکوت گردیدم.
من:)
مدیر جلسه :/
و همچنان بقیه :0
خلاصه جلسه جالبی بود
بقیه ستاد هارو نرسیدم برم. اصن انگار حواستون نیستا! منزل امتحان داشتن! ینی کمی از کارهای خونه فقط کمی از کارهای خونه مثل ظرف شستن جارو کردن گرد گیری غذا پختن خرید رفتن نگهداری از بچه ها!(این گزینه صرفا جهت افزودن پیاز داغ است) و ایضا روزی یک ساعت تلفنی حرف زدن! به عهده حقیر نهاده شده بود.
امیدوارم این انتخابات هم به خوبی و خوشی برگزار بشه و اونی که حضرت صاحب میپسندن بشه رئیس جمهور.
بقیه کارهارو هم نرسیدم بنویسم
انشاالله بعد
یاعلی
پ.ن:
نمیدونم بلاگفا مشکل داشت یا اینترنت بنده ولی این هفته اصلا نشد وارد بلاگفا بشم. لذا(شایدم لضا یا لظا یا لزا یا...) عذر(شایدم اذر ،عظر، عضر،اظر،اضر یا...) تقصیر (شایدم تسخیر!) بنده رو بپذیرید(شایدم بپزیرید ، بپضیرید، بپظیرید یا...) .
خب ناب بلاگفا عمر خودش رو کرده بیایید بلاگ دعوت نامه که فرستاده شد براتون
یا علی مدد