آخییییییییییییییییییییییییش
ها راستی اول سلام
بذا حالا بگم یبار دیگه
آخییییییییییییییییییییییییش
دیدید بعضی وقتا بعضیا پشت در دستشویی چه تلاطمی دارن؟!(نه؟!...ندیدی؟... :( خیلی نامردی آدمو زایع میکنیا! بله هم. زایع درستشه)
بگذریم
همین افراد مذکور بعد از بیرون اومدن از اونجا همچین یه آرامش وصف ناشدنی ای دارن که نگو!
اصن یه لبخند ملیحی میزنن دلربا!!!
حالا منو ببین :)
بعد از بیرون اومدن از سر جلسه کنکور دقیقا همین حسو داشتم...
جون حاجی راس میگم.
خ حال داد. فک کن. بعد از چند ماه زجر و تلاش! آدم کنکور ارشدو بده و خلاص. تازه اونم دوتا رشته گاز و مهندسی شیمی.
دور از شوخی بلطف خدا کنکور ارشد هم تموم شد و دوباره یه فصل جدید از زندگی روم وا شد.
اینقده کتاب و مطلب نخونده دارم که خدا میدونه.
اینقده شعر ناتموم دارم که بعضیاشونو خودمم یادم نمیاد
خلاصه خیلی تفکر و مطالعه انجام نداده دارم.
یکم خوشالم. طبیعیه نه؟
آره بابا دیوونه ها همشون همینطورین.
باور کن. یه سر رفتیم یه بار همین جا که این بندگان خدا(از ما بهترون!) رو توش نیگه میدارن.
خلاصه خیلی حال داد. کلی باهاشون گفتیم خندیدیم. البت به کسی نگیدا!!!
همچین بگی نگی بدجور با هم اخت شدیم. هم اونا دلبسته ما شدن هم ما دلبسته اونا.
یکیشونم پیشنهاد جالبی بهم داد:
گفت ما که نمیتونیم بیایم بیرون تو پاشو بیا اینجا دور هم باشیم. خخخخخخخیلی خوش میگذره...
جون حاجی تا حالا در مورد یه پیشنهاد اینقد سر دوراهی نمونده بودم.
اینقده دلم میخواست قبول کنم. حیف که نشد...
خیلی خاطرات جالبی دارم از رفاقت با بعضی آدمای خاص. مثلا همینا که گفتم.
میدونید رفقا
خدا یه سری بنده هایی داره که هیچ وقت کسی نمیبینتشون(شایدم اونا خودشون میخوان که دیده نشن!)
وقتی آدم باهاشون رفاقت میکنه یه چیزایی میبینه که واقعا شگفت انگیزه.
بسه دیگه خیلی حرف زدما! سابقه نداشته
آهاییییییی
یکی نیس منو از برق دربیاره...
خدایا کار خودته...
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووق
پ.ن:
میخام اگه خدا بخاد یه سری خاطراتمو بنویسم
شاید یکی با خوندنشون یه چیزی یاد گرفت و یه خدابیامرزی برا ما فرستاد.
به امید خدا
پس با اجازه بزرگترا
بسم الله
وقتی از غریبه ها میشنیدم..
که چطور بند بند لباست را برایش باز میکردی..
اوه اوه اوه
قضیه ناموسی شد جون حاجی
عاغا ما خیلی مخلصیم
نکن اینکارو با ما.....