جلال افشار
شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۴۸ ق.ظ
سرباز امام زمان!!!
… آیت الله بهاءالدینی وقتی وارد جلسه شدند فرمودند: در بین شما یکی از سربازان امام زمان(عج) هست و به زودی از میان شما میرود.
بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت آقا، آیت الله بهاء
الدینی بیاختیار گریه کردند، طوریکه شبنم اشکهایشان از گونه سرازیر میشد و
روی عکس جلال میافتاد و بعد فرمودند: امام زمان(عج) از من یک
سرباز میخواستند، من هم آقای افشار را معرفی کردم. اشک من اشک شوق است،
ایشان جلال ” ذاکر قریب البکاء” است.حجت الاسلام و المسلمین
جلال افشار نام شهید بزرگ مقامیست که ذکرش همیشه این بود: دنیا ارزش ندارد
به خاطرش آخرتمان را خراب کنیم.آخرش همه ما را میگذارند در یک وجب جا،
آنجاست که باید جواب یک ذره مال حرام را بدهیم.
نزدیکان جلال افشار میگویند: دست و بالش تنگ بود، دارائیش از مال دنیا فقط یک موتور بود که همیشه خدا هم دستهایش روغنی بود و تعمیرش میکرد، سوار موتور میشد و میرفت قبضهای حقوق یتیمان را توزیع میکرد.جلال افشار در گوشهای از وصیتهایش برای ما میگوید:
ای امت به پا خواسته قیام خود را حفظ کنید تا قائم این حق حجت الله الاعظم بیاید و پرچم توحید را بر فراز قلههای جهان به اهتزاز در آورد.
و این شعر یادگاری از راز و نیاز های عاشقانه جلال هنگام دعای توسل خواندن با امام زمان(عج) است:بیا بیا که سوختم ز هجر روی ماه تو
بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو
اگر نیست باورت بیا که رو برو کنم
بدان امید زندهام که باشم از سپاه تو
نزدیکان جلال افشار میگویند: دست و بالش تنگ بود، دارائیش از مال دنیا فقط یک موتور بود که همیشه خدا هم دستهایش روغنی بود و تعمیرش میکرد، سوار موتور میشد و میرفت قبضهای حقوق یتیمان را توزیع میکرد.جلال افشار در گوشهای از وصیتهایش برای ما میگوید:
ای امت به پا خواسته قیام خود را حفظ کنید تا قائم این حق حجت الله الاعظم بیاید و پرچم توحید را بر فراز قلههای جهان به اهتزاز در آورد.
و این شعر یادگاری از راز و نیاز های عاشقانه جلال هنگام دعای توسل خواندن با امام زمان(عج) است:بیا بیا که سوختم ز هجر روی ماه تو
بهشت را فروختم به نیمی از نگاه تو
اگر نیست باورت بیا که رو برو کنم
بدان امید زندهام که باشم از سپاه تو
دلخوشی استاد شهید افشار !!
در سه جمعه پیاپی که در منزل بنده محضرشان بودم این مطلب را فرمودند. روزی ابتدا به ساکن فرمودند:
« فلانی! قضیه قائم مقامی سر نمی گیرد. کسی که ما دلخوش به او هستیم، آقای خامنه ای است. »
بنده هم عرض کردم: بله آقا، و رفتم برای اینکه چای خدمت آقا بیاورم فرموده ایشان را یادداشت کردم.
هفته بعد روز جمعه حدود ساعت ده صبح فرمودند:
« همانطور که ما به شما گفتیم اینها می خواهند کاری کنند، اما موفق نمی شوند دلخوشی ما به آقای خامنه ای است. »
عرض کردم، بله آقا و بلند شدم رفتم یادداشت کردم و برگشتم. هفته سوم باز به همین مضامین درباره آینده مطلبی فرمودند، من نگاهی به چشمهای آقا کردم، آقا فرمود:
« چه باید کرد؟ شما تعجب می کنی؟ اما دید ما این است. »
« فلانی! قضیه قائم مقامی سر نمی گیرد. کسی که ما دلخوش به او هستیم، آقای خامنه ای است. »
بنده هم عرض کردم: بله آقا، و رفتم برای اینکه چای خدمت آقا بیاورم فرموده ایشان را یادداشت کردم.
هفته بعد روز جمعه حدود ساعت ده صبح فرمودند:
« همانطور که ما به شما گفتیم اینها می خواهند کاری کنند، اما موفق نمی شوند دلخوشی ما به آقای خامنه ای است. »
عرض کردم، بله آقا و بلند شدم رفتم یادداشت کردم و برگشتم. هفته سوم باز به همین مضامین درباره آینده مطلبی فرمودند، من نگاهی به چشمهای آقا کردم، آقا فرمود:
« چه باید کرد؟ شما تعجب می کنی؟ اما دید ما این است. »
سفارش شهید افشار!
ای امت بپاخاسته قیام خود
را حفظ کنید تا قائم دین حق فرزند امیر مؤمنین، حجت الله الاعظم بیاید و
پرچم توحید را بر فراز قله های جهان به اهتزاز در آورد. نیت ها را خالص
کنید که شرک ظلم است. خودپرستی و خودمحوری ها را کنار بگذارید و به
اسلام و قرآن بیندیشید... مسئولین محترم مملکت هرکس را متناسب با ظرفیتش به
کارهای اجرایی بگمارند به فرهنگ جامعه بیش از هر چیز توجه شود به سپاه
این بازوی امام (ره) بیش از پیش برسید و بر رشد معنوی و فرهنگی آن بیشتر
تکیه کنید و بالاخره بنگرید که قرآن مکتوب و قرآن ناطق چه می گویند و برای
اجرای مضامینشان آستین ها را بالا بزنید و گام هایتان را استوارتر
بردارید. بدانید تا کفر است اسلام در جنگ و ستیز با آن است و اگر روزی با
وجود کفر مبارزه در انقلاب کنار گذاشته شد، انقلاب از مسیرش خارج گشته
است...
من جا ماندهام! دارم میسوزم!
جلال
با حالتی غمگین در گوشهای زانوی غم بغل گرفته بود پرسیدم اتفاقی افتاده؟
گفت دیشب در پادگان مشغول قدم زدن بودم که صدای گریهای در پشت یکی از این
ساختمانها شنیدم. نزدیکتر رفتم پیرمرد سالخوردهای در گوشهای نشسته و
زار زار میگریست کنارش رفتم و از او دلجویی کردم.
بیاختیار گریهام گرفت علت ناراحتیاش را پرسیدم پیرمرد گفت:«امشب شب چهلم پسر شهیدم است چون مرخصیها لغو شده نتوانستم در مراسمش شرکت کنم حالا که دیدم همه خواب هستند آمدم اینجا و در تنهای برایش مراسم ختم برپا کردم».
جلال ساکت شدو بعد ادامه داد:«عظمت این صحنه مرا بهیاد حبیببنمظاهر انداخت و از اینکه قافله رفت و من جا ماندهام دارم میسوزم تا کی برای این بسیجیها حرف بزنم آنها بروند و شهید شوند و من جا بمانم».
بیاختیار گریهام گرفت علت ناراحتیاش را پرسیدم پیرمرد گفت:«امشب شب چهلم پسر شهیدم است چون مرخصیها لغو شده نتوانستم در مراسمش شرکت کنم حالا که دیدم همه خواب هستند آمدم اینجا و در تنهای برایش مراسم ختم برپا کردم».
جلال ساکت شدو بعد ادامه داد:«عظمت این صحنه مرا بهیاد حبیببنمظاهر انداخت و از اینکه قافله رفت و من جا ماندهام دارم میسوزم تا کی برای این بسیجیها حرف بزنم آنها بروند و شهید شوند و من جا بمانم».
یک چشمه از جلال
جلال
میگفت: «خدا مگذاشت در مقابل نیازمندان بی آبرو شویم ناامید شویم فکر
کردیم همه راهها به رویمان بسته است به یکباره از جایی برایمان کمک
رسید. آنوقت فهمیدیم که تنها نیستیم و یکی هست که ما را زیر نظر دارد و به
کمکمان بیاید».
براستی که خدا هیچگاه بندگان مخلصش را تنها نخواهد گذاشت.
http://rahpoyanemarefat.blogfa.com/post-2031.aspx
براستی که خدا هیچگاه بندگان مخلصش را تنها نخواهد گذاشت.
http://rahpoyanemarefat.blogfa.com/post-2031.aspx
۹۱/۰۸/۲۰
یاعلی
الله اکبر...
یاعلی