یاد استاد...
حالا دیگر جنگ، جنگِ اندیشه هاست...
جنگ قلم هاست...
باید چنان اندیشه ات به مذاق دشمن خوش نیاید که بخاطر اندیشه ات بشوی منفور، بشوی خطر، اصلا اندیشه ات بشود توپ و تانک و تفنگ .
زین پس باید با جهاد علمی ات لرزه بر اندام دشمن بیفکنی...
و خدا قسمت کند در این میانه بال ملائک به گوشه دلت اصابت کند و تو نیزاوج بگیری و لایق پرواز وسرانجام *عند ربهم یرزقون* شوی...
شعار نیست، شاهد مدعای من، یادگارهای کوچکی چون علی و آرمیتا هستند... فرزندان گرانقدر شهدای راه علم...
پ ن :
عجیب ترین مرگ این است که در راه عقیده و اندیشه مطهرت به شهادت برسی، و سالیانِ سال مدارس و دانشگاه ها سالروز شهادتت پر شود از گل و گلاب و لبخند اهل علم به یکدیگر...
چه خوب ماندگار شدی استاد !
قال رسول الله ص:
انّ الّله و ملائکته یصلّون علی معلم الناس الخیر
یا حق
پ ن2:
سلام
مرجع وبلاگhttp://beranj.blogfa.com
خوشم اومد از وبلاگ این خانوم
کمتر میشه آرشیو یه وبلاگو کامل بخونم.
ولی اینبار خوندم
گاهی کاش اصلا جنسیتی وجود نداشت تا وقتی آدم دلش میگرفت با هر که میخواست میتوانست بنشیند و بگوید و درددل کند و گریه و...
گاهی خسته میشوم از دنیا و اهلش
از جایی که هر کس "تو" را میخواهد بخاطر "من"
خسته ام ازین کابوس!
میترسم از بیدار شدن!
میترسم از آینده ای که نتوانسته ام بسازمش
آینده ای که ابدیست و پایانی ندارد
آینده ای که بشدت از آن هراس دارم
خدایا مرا چه شده؟
مگر خودت با دست خودت مرا معلم نکردی؟
مگر خودت مرا درد ندانی؟
مگر خودت مرا جدا نکردی؟
نکند اشتباه میکردم؟
خدایا دلم تنگ است
دلم برای تو تنگ است
دلم برای خودم تنگ است
دلم برای ما تنگ است
دلم برای جایی که فقط من باشم و تو تنگ است...
می شود آیا؟!
اگر خدا خواهد..........