آلبرت با خوشحالی گفت: آقا بچه م خوب شد! حضرت فاطمه که گفته بودی برایشان نذر کنم، نذرم را قبول کردند و بچهام را شفا دادند!
گفتم: خب الحمدلله! حالا چه نذری کرده بودی؟
گفت: نذر کرده بودم حرمشان را فرش کنم!
(این داستان واقعی است)
مشترک مورد نظر
+
این روزها
دلم شدیدا تنگ مادر است...
++
من نذر کرده ام که برای تو جان دهم...