ای آفتاب من ، ز چه رو رو گرفته ای؟
کشتی شکسته ام، ز چه پهلو گرفته ای؟
با بستر و مریضی و روی کبود خود
ای ماه خانه ام نکند خو گرفته ای؟
خود دیده ام که دست به دیوار میروی
از کیمیای اشک تو دارو گرفته ای!
دست مرا بگیر زجایت بلند شو
قربان دست تو که به زانو گرفته ای
(عجل وفاتی) ات کمر عمر من شکست
زهرا(س) چه زود سمت پدر سو گرفته ای
دیدم پیامبر که بر آن بوسه میزند
دستی که در قنوت به بازو گرفته ای
با خنده ات به قلب نزارم شرر مزن
چون پاره آتشی که به گیسو گرفته ای
شاید برای مرهم قلب شکسته ام
نان می پزی و دست به جارو گرفته ای
امشب بیا و بهر خودت هم دعا بکن
آهوی من که ذکر به (یاهو) گرفته ای

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید
گل تاب فشار در و دیوار ندارد...
مادر جان
امشب آمده ام...
روی قلبم
همان حاشیه ی شقایق
بنویسم
بشکند دستی که
شکست درخت امید عالم را....
پ.ن:
سلام
شهادت مادر تسلیت
این شعر اولین غزلی بود که مادر به بنده عنایت کردند.
از نظر شعری کاری ندارم
از نظر دلی خیلی دوستش دارم
بقول یکی از اساتید
شعری شعر است که شاعرش خوب وقت گفتنش گریه کرده باشد...
دلم گریه میخواهد این شبها...
مادر جان...
میشود بشود به لطف شما؟