با سلام
راستش فکرشو نمیکردم اولش اینقدر سخت باشه.
میدونید رفقا برای دو دسته از آدما حرف زدن خیلی سخته. یکی اونایی که حرفی ندارن برای گفتن. یکی اونایی که خیلی حرف دارن برای گفتن...
این مهم نیست که من کی ام و کجام وچه میکنم؟! مهم تفکرات و اعتقادات و منش و مرام منه. راستش دنبال یه جایی میگشتم برای خودم. برای اینکه با خودم حرف بزنم. یه خلوت... یه خلوت با سکوت محض که توش فقط من باشم و خدای خودم و دیگر هیچ...
شنیدید شاعر میگه: "گاهی دلم برای خودم تنگ میشود"
منم گاهی دلم برای خودم تنگ میشود. اصلا این خونه ی کوچیک رو اجاره کردم برای همین دلتنگی...
میخوام دلتنگیهامو بنویسم خاطراتمو بنویسم خودمو بنویسم... نوشتن گاهی! بهم ارامش میده...
گاهی مثل آب میمونه رو آتش دل... آتشی که نمیدونم از کجا اومد و زندگیم رو سراسر شعله ور کرد...
راز دل با که بگویم که مرا یاری نیست...(البت آخدا... منظورم شما نیستیا!)
دلم میخواد اینجا راحت باشم. از هرکی خاستم و هرچی خاستم و هرجور خاستم بنویسم.
شاید... شاید بعضی از تجربیات زندگی من و شکستهای من عبرتی بشه برای شماها که جوون ترید و هنوز اول راه... بقول اون استاد:
مارا که زندگی ساخت... امیدواریم شما را اندیشه ها بسازد.
به امید موفقیت همه
به امید تکامل بشر
به امید فرج
یاعلی